اس ام اس های کمی عاشقانه

زغال قلیونتم ، بکش خاکستر شیم. 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زغال قلیونتم رفیق! میسوزم تا بسازمت!!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

سوزن رفاقت در تیوپ قلبم فرو رفت و گفت: فییییییییییس

تازه فهمیدم پنچرتم رفیق!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

 

پدال دنده موتورتیم با پا بزن تو سرمونو خلاصمون کن!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

پوست موز زیر پاتم ، حال میکنم اگه افتخار بدی پاتو بذاری روم !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

 

به لوتی میگم : آب بده دریا میده ، میگم گل بده گلستان میده ، میگم معرفت و دوستی بده همش شماره تو رو میده !!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
آب دماغتیم…آنتی هیستامین بخور ، فنا شیم
 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

باد معدتیم فشار بیار هوا شیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

قرمزی چشاتم نفازلین بریز فنا شیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 پی پیتیم سیفونو بزن فناشیم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

بند کفشتیم گره بزن خفه شیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

کش شلوارتم رفیق ولم کن تا آبروتو ببرم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

سیگارتیم بکش تا دود شیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

زنگ در خونتم هر کس تو رو بخواد باید منو بزنه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

چروک لباستیم اتو بزنی هلاک شدیم!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

تریپ مرام : کلنگتم عمله !!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

سلامی به گرمی آش رشته که با پیازداغ روش نوشته :

“مرامت منو کشته“

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

میگن نارنگی چون پوستش زود کنده میشه

پیش مرگ همه ی میوه هاست !

نارنگیتیم هلو !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

این اس ام اس رو میزنم به سلامتی همه خوبا

که سخت مشغول شطرنج زندگی اند

و نمیدونن ما مات رفاقتشون هستیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
دیروز روز جهانی آوارگان بود، توقع داشتم یه تشکر خشک و خالی از ما میکردی که یه عمریه آوارتیم !!!
 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
دل به تو دادم که ناز کنی نگفتم که کی باز کنی !
 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 
بزرگترین دشمن آدم پوله:هر چی دشمن داری بده به من و خودتو خلاص کن!
 
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

میگی پول چیه ؟ پول مثه چرک دسته / پس همشو بده من ، نذار چرک شه دستت !

خدمات ارزش افزوده

خدمات ارزش افزوده

پیام کوتاه (SMS) سرویس پیام کوتاه به شما اجازه می دهد تا پیامهای نوشتاری را به سایر کاربران تلفن همراه ارسال و یا از آنها دریافت نمائید. پیامهای نوشتاری شما می توانند حداکثر معادل 160 حرف یا رقم (شامل فواصل بین آنها ) به زبان انگلیسی و یا 70 حرف یا رقم (شامل فواصل بین آنها) به زبان فارسی باشند. برای فرستادن SMS از صحت شماره مرکز پیام اطمینان حاصل فرمائید.
شماره مرکز پیام 00989350001400 می باشد.
انتقال تماس شما می توانید تماسهای خود را با استفاده از این سرویس به هر شماره تلفن دیگری بجز تلفن همراه خود منتقل کنید.
کنفرانس تلفنی با استفاده از این سرویس می توانید بطور همزمان با حداکثر پنج نفر دیگر صحبت کنید. مهم نیست که این افراد در کدام نقطه واقع شده اند، فقط کافیست که در آن نقطه پوشش شبکه داشته باشیم.
سرویس نمایش شماره تماس گیرنده (CLIP) این سرویس به شما امکان می دهد تا قبل از پاسخ دادن به تلفن همراهتان، شماره شخص تماس گیرنده را ببینید.
سرویس مسدود نمودن تماس این سرویس به شما امکان می دهد تا در مواقع لازم و بنابر صلاحدید خودتان از برقراری و یا دریافت تماس جلو گیری نمایید.


خدمات ویژه مشترکین سيم كارتهاي اعتباري
سرویس استعلام موجودی شما می توانید با شماره گیری *140*1#[YES/OK]  از موجودی حساب خود آگاه شوید.
خدمات مشترکین ایرانسل یک خط تلفنی برای ارائه کمک و پشتیبانی که به شما امکان دسترسی فوری به تیم خدمات مشترکین ایرانسل را می دهد. فقط کافیست شماره 700 را بگیرید!


خدمات ویژه مشترکین سيم كارتهاي دائمي
صورت ریز مکالمات صورتحساب ماهیانه شما همراه با ریز مکالمات شامل شماره های گرفته شده، مدت مکالمه و هزینه های تماس.
خدمات مشترکین ایرانسل یک خط تلفنی برای ارائه کمک و پشتیبانی که به شما امکان دسترسی فوری به تیم خدمات مشترکین ایرانسل را می دهد. فقط کافیست شماره 700 را بگیرید!

rss چیست و چطور می شود از آن استفاده کرد.

به قولی سرنام REALLY SIMPLE SYNDICATION و به قول كمی حرفه‌ای‌ترها سرنام RDF SITE SUMMARY است. ولی RSS سرنام هر چه باشد، پدیده‌ای است كه امكان جمع‌آوری اطلاعات و اخبار را از سایت‌های مختلف فراهم می‌كند بدون این كه مجبور باشید از این سایت به آن سایت سر بزنید. ویژگی RSS هم مثل بقیه تكنولوژی‌های خوب، در سادگی آن است :یک فرمت سریع و استاندارد، شبیه همان بولتن‌های خبری است منتها به شكل الكترونیك.
امروزه اكثر سایت‌های وب مهم به این بولتن‌ها مجهز هستند، از وبلاگ‌های شخصی گرفته تا سایت‌های خبرگزاری‌های بزرگ دنیا. برای گرفتن این بولتن‌ها كافی است نرم‌افزار مناسب این كار را در اختیار داشته باشید و بولتن مورد نظر را مشترك شوید. شاید فكر كنید خواندن خبرها كه كاری ندارد، به صفحه اصلی سایت می‌رویم و خبرها را می‌خوانیم. اما حالتی را در نظر بگیرید كه بخواهید ۵۰ سایت مختلف را ببینید و تازه معلوم نیست این سایت‌ها اصلاً خبر جدیدی داشته باشند یا نه. با RSS نیازی نیست به ۵۰ تا سایت سر بزنید. كامپیوتر شما به طور خودكار و با زمان‌بندی مشخص با این سایت‌ها تماس می‌گیرد و جدیدترین خبرها و اطلاعات را دانلود می‌كند. بنابراین، فقط از یك پنجره می‌توانید تمام اتفاقات روز را مشاهده كنید. بدین ترتیب هم در وقت‌تان صرفه‌جویی كرده‌اید، و هم در این همه اطلاعات اضافی كه در وب وجود دارد گرفتار نشده‌اید.

ادامه نوشته

نامه هایتان در جی میل را امضا کنید .

امضا متنی کوتاه شخصی ( مشخصات تماس-نام یا از این قبیل)است که به طور اتوماتیک به آخر همه ی نامه های فرستاده شده از سوی شما اضافه می شود.
برای به وجود آوردن امضا چه باید بکنیم؟...

1- از قسمت بالای صفحه Setting را انتخاب میکنیم.
2-متن مورد نظرمان برای امضا را در این صفحه در جلوی Signature می نویسیم در این حین دکمه ی No signature به یک Text Box تغییر میکند.
3- دکمه ی Save Change را فشار دهید تا تغییرات ثبت شود.
کار تمام است.
* تذکر: اگر شما برای نامه ای خاص نمیخواهید امضایتان در زیر نامه نقش بندد میتوانید به راحتی قبل از ارسال نامه امضا را از زیر آن پاک کنید.
G-mail امضای شما را به رنگ خاکستری در قسمت پاینی نامه ثبت می کند. امضا به وسیله ی دو خط تیره از قسمت اصلی نامه قابل تشخیص است. برای پاک کردن آن تنها کافی است آن را انتخاب کرده و کلید Delete را فشار دهید.


از همه جا و همه چیز....

سخن بزرگان ( بخوانیم و عمل کنیم )
نیچه : غم خودش ما را پیدا می کند باید دنبال شادیها گشت.
مارسل پروست : شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل بخواهد.
هوارد فاست : بزرگترین شادی تولد است و بزرگترین غمها مرگ.
ساموئل امایلز : عشق و سختی بهترین وسیله آزمایش زندگی زناشویی است.
بتهوون : بهترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم.
گوته : عشق، افسر زندگی و سعادت جاودانی است.
رومن رولان : دوستی که شما را درک می کند، شما را می سازد.
کریستوفرمورلی : موفقیت تنها یک چیز است این که : زندگی را به دلخواه خود بگذرانید
آنتوان چخوف : انسان همان چیزی است که خود باور دارد.
تئودور روزوست : در هر جا که هستید و با هر چه که در اختیار دارید کاری بکنید.
ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود ، در دیگری را جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید.
آنتونی رابینز : زندگی خود را بصورت شاهکاری بی همتا در آورید.
آلبرت انیشتین : در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.
اُرد بزرگ : آنکه نصیحت پذیر نیست در حال سقوط در چاله ضعف و زبونی است.
 
آیا میدانید!!!!
 درياچه نيکاراگوا در نيکاراگوا تنها درياچه آب تازه در دنياست که کوسه دارد!
جوليوس سزار شناگر قابل و معروفي بوده است.
اکثر آدمهايي که معمولا در دزدي بانکها کشته مي شوند دزدان بانک هستند.
لئوناردو داوينچي مي توانست با يک دست بنويسد و با دست ديگر همزمان طرحي را نقاشي کند !
خورشيد 330،000 مرتبه از زمين بزرگتر است.
نيمي از جمعيت جهان در طول عمرشان لا اقل يک فيلم جيمز باند ديده اند!
سرعت گردش زمين به دور خورشيد تقريبا برابر 29.8 کيلومتر بر ثانيه يا 107،000 کيلومتر بر ساعت است!
يک فرد معمولي بطور متوسط روزي 23،000 مرتبه تنفس مي کند!
در چين باستان مردم با خوردن يک پوند (نزديک نيم کيلو) نمک! خودکشي مي کردند!
يک فرد معمولي در طول عمر خود حدود 20 کيلو گرم گرد و خاک و آشغال! تنفس کرده است!
در ايالت کنتاکي آمريکا 50% از کساني که براي اولين بار ازدواج مي کنند teenager ( سنين 13-19 ) هستند!
پرواز با کايت يک ورزش حرفه اي در تايلند است.
قيچي توسط لئوناردو داوينچي اختراع شد!
ناخنهاي دست چهار مرتبه سريعتر از ناخنهاي پا رشد مي کنند!
يک بطري 2 ليتري پپسي حاوي 90 قاشق غذاخوري شکر مي باشد!
از بين کلمات و واژه هاي شناخته شده در سراسر دنيا رتبه اول را کلمه "Okey" دارد و رتبه دوم ار آن "Cocacola" (کوکا کولا) است! 80% از ميليونر ها در دنيا از ماشينهاي دست دوم (used cars ) استفاده مي کنند! 80% از عکسها در اينترنت مربوط به زنهاي بدون لباس است!
 
 هفت تمرین برای افزایش اعتماد بنفس و چند مطلب جالب و خواندنی که در ادامه مطلب میتوانید مشاهده کنید
ادامه نوشته

به‌هنگام استفاده از اينترنت، به هر سايتي وارد نشويد تا هزينه نپردازيد!

گاه ديده شده در قبوض مشتركان تلفن ثابت، كاركرد مكالمات بين‌الملل منظور مي‌شود، اما مشترك اطلاعي از آن ندارد. ظاهرا يكي از علت‌هاي اين امر چنين است كه وقتي مشترك به فضاي اينترنت وارد مي‌شود، بر روي برخي از سايت‌هاي بين‌المللي كليك مي‌كند و به‌طور مستقيم، تماس بين‌المللي برقرار مي‌كند. از اين رو، براي مشترك هزينه‌ي مكالمات بين‌الملل محاسبه مي‌شود.

به گزارش ایسنا، عبدالحميد محقق - مدير كل نگهداري و پشتيباني فني ديتاي شركت مخابرات استان تهران - در اين‌باره اظهار كرد: مشتركاني كه از اينترنت استفاده مي‌كنند، در برخي مواقع با سايت‌هايي مواجه مي‌شوند كه اگر بر روي آن‌ها كليك كنند، با وارد شدن به سايت مذكور، ارتباطي كه از طريق ISP براي استفاده از اينترنت براي مشترك ايجاد شده، قطع شده و مشترك از طريق تلفن خود از ايران به طور مستقيم به سايتي در خارج از كشور وصل مي‌شود.

او افزود: اين مساله سبب مي‌شود كه مشترك، تماس بين‌المللي برقرار كند و درنتيجه هزينه‌ي مكالمات بين‌الملل براي آن منظور شود.

محقق با اشاره به اين كه هزينه‌ي مكالمات بين‌الملل، خود به خود براي مشترك منظور نمي‌شود، بلكه با كاركرد مكالمات بين‌الملل اين اتفاق رخ مي‌دهد، تصريح كرد: به طور معمول مشتركي كه وارد سايت‌هاي بين‌الملل مي‌شود، متوجه اين امر خواهد شد، اما اگر ناخواسته بر روي يكي از اين سايت كليك كرد، سريعا بايد اين ارتباط را قطع كند؛ اين امر نيز با خارج كردن مودم از خط و خارج شدن از اينترنت امكان‌پذير است يا مي‌توانند دوصفر تلفن خود را ببندند كه وارد اين سايت‌ها نشوند.

او افزود: به‌طور معمول، اين سايت‌ها، سايت‌هاي غيراخلاقي را شامل مي‌شوند، اما با توجه به فيلترينگي كه در سا‌ل‌هاي اخير در زمينه‌ي سايت‌هاي غيراخلاقي انجام شده، تعداد اين سايت‌ها بسيار كم شده است. همچنين از طريق اي‌ميل نيز ورود به سايت‌هاي بين‌المللي،‌ امكان‌پذير است؛ چراكه برخي از افراد يا گروه‌ها اي‌ميل‌هايي براي مشتركان ارسال مي‌كنند كه ممكن است آن‌ها را به سايت‌هاي بين‌المللي وصل كند، از اين رو اگر مشتركان فرستندگان اي‌ميل خود را نمي‌شناسند، به هيچ عنوان اي‌ميل‌هاي مذكور را باز نكنند.

مدير كل نگهداري و پشتيباني فني ديتاي مخابرات استان تهران در پايان خاطرنشان كرد: اگر مشتركان به اين هشدارها توجه كنند، هيچگاه بدون دليل هزينه‌ي مكالمات بين‌الملل در قبوض تلفن آن‌ها محاسبه نمي‌شود.


 

راز موفقیت انسانهای بزرگ

هفت اصل بیل گیتس
بیل گیتس هراز گاهی در دانشگاهها و دبیرستانهای امریکا با دانشجویان و دانش آموزان ملاقات داشته و برای آنها سخنرانی می کند. گیتس اخیرا طی یک سخنرانی در یکی از دبیرستانهای امریکا خطاب به دانش آموزان گفت که در دبیرستان خیلی چیزها را به دانش آموزان نمی آموزند.


او هفت اصل مهم را که دانش آموزان در دبیرستان فرا نمیگیرند به شرح زیر نام برد:

اصل اول: در زندگی همه چیز عادلانه نیست و بهتر است با این حقیقت کنار بیایید.

اصل دوم: دنیا هیچ ارزشی برای عزت نفس شما قایل نیست. در این دنیا از شما انتظار میرود قبل از اینکه نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید کار مثبتی انجام دهید.

اصل سوم: پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام شدن کسی به شما حقوق فوق العاده زیادی پرداخت نخواهد کرد به همین ترتیب قبل از آنکه بتوانید به مقام و موقعیت بالاتری برسید باید برای مقام ومزایایش زحمت بکشید.

اصل چهارم: اگر فکر میکنید آموزگارتان سخت گیر در اشتباه هستید پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رییس شما سخت گیرتر از آموزگارتان است چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.

اصل پنجم: آشپزی در رستورانها باغرور و شان شما تضاد ندارد. پدربزرگهای ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند از نظر آنها این کار یک فرصت بود.

اصل ششم: اگر در کارتان موفق نیستید والدین خود را ملامت نکنید از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.

اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشوید والدین شما هم جوانان پر شوری بودند و به قدری که کنون به نظر شما میرسد ملال آور نبودند.

هوش خودتان را در اين جا بسنجيد !!!
معمای آلبرت انیشتن در قرن نوزدهم میلادی

آیا شما در زمره دو درصد افراد باهوش در دنیا هستید؟ پس مساله زیر را حل کنید و دریابید در میانه افراده باهوش جهان قرار دارید یا خیر! هیچگونه کلک و حقه ای در این مساله وجود ندارد، و تنها منطق محض می تواند شما را به جواب برساند. (موفق باشید)

۱) در خیابانی، پنج خانه در پنج رنگ متفاوت وجود دارد.
۲) در هر یک از این خانه ها یک نفر با ملیتی متفاوت از دیگران زندگی می کند.
۳) این پنج صاحبخانه هر کدام نوشیدنی متفاوت می نوشند، سیگار متفاوت می کشند و حیوان خانگی متفاوت نگهداری می کنند. سئوال: کدامیک از آنها در خانه، ماهی نگه می دارد؟

راهنمایی:
۱) مرد انگلیسی در خانه قرمز زندگی می کند.
۲) مرد سوئدی، یک سگ دارد.
۳) مرد دانمارکی چای می نوشد.
۴) خانه سبز رنگ در سمت چپ خانه سفید قرار دارد.
۵) صاحبخانه خانه سبز، قهوه می نوشد.
۶) شخصی که سیگار Pall Mall می کشد پرنده پرورش می دهد.
۷) صاحب خانه زرد، سیگار Dunhill می کشد.
۸) مردی که در خانه وسطی زندگی میکند، شیر می نوشد.
۹) مرد نروژی، در اولین خانه زندگی می کند.
۱۰) مردی که سیگار Blends می کشد در کنار مردی که گربه نگه می دارد زندگی می کند.
۱۱) مردی که اسب نگهداری می کند، کنار مردی که سیگار Dunhill می کشد زندگی می کند.
۱۲) مردی که سیگار Blue Master می کشد، آب میوه می نوشد.
۱۳) مرد آلمانی سیگار Prince می کشد.
۱۴) مرد نروژی کنار خانه آبی زندگی می کند.
۱۵) مردی که سیگار Blends می کشد همسایه ای دارد که آب می نوشد.

آلبرت انیشتن این معما را در قرن نوزدهم میلادی نوشت، به گفته وی ۹۸% از مردم جهان نمی توانند این معما را حل کنند! شماچطور؟؟؟
من مطمئن هستم که شما می توانید. امتحان کنید
منتظر نظرات و جواب شما هستم
راهنمای حل معما (سعی کنید بدون استفاده از راهنما معما را حل نمایید. مطمئن باشید می توانید.)


كار با انواع نرم افزارها

آموزش فتوشاپ (بخش اول)
فتوشاپ یکی از نرم افزارهای گرافیکی است که اساس کار آن بر پایه ی Bitmap می باشد.
نرم افزار فتوشاپ متعلق به شرکت Adobe بوده و برای ویرایش تصاویر ، طراحی موارد گرافیکی چاپی یا غیر چاپی و ... مورد استفاده ی کاربران قرار می گیرد .
ضمن اینکه این نرم افزار با چاپگرها و دستگاههای خروجی فیلم و زینک بصورت استاندارد هماهنگی دارد .
برای مطالعه ی این دوره ی آموزشی نیاز است کاربران محترم آشنایی با سیستم عامل ویندوز داشته باشند .
ضمنا سیستم شما باید دارای مشخصات سخت افزاری ذیل باشد :

- حداقل سیستم مورد نیاز پنتیوم 233
- 16 مگابایت Ram
- حدود 600 مگا بایت فضای آزاد
- کارت گرافیکی 64 گیگا بایت
حالتها و مدهاي رنگ :
مدلهاي رنگ به صورت زير مي باشد :
مدل RGB :
مدل رنگ RGB - Red, Green , Blue- كه در مانيتور ها و تلويزيون براي نمايش رنگها مورد استفاده قرار مي گيرد. مقادير هر يك از رنگهاي اصلي RGB با عددي بين (255-0) نشان داده می شود . براي ايجاد رنگ سفيد خالص مقادير رنگهاي اصلي RGB معادل 255 مي باشد و براي ایجاد رنگ سياه خالص مقادير رنگ هاي اصلي RGB معادل صفر مي شود .

مدل CMYK :

مدل رنگ CMYK معمولا براي چاپ مورد استفاده قرار مي كيرد . در اين مدل رنگها بر حسب درصد بيان مي شوند .

(Cyan – Magenta – Yellow - Black) اين چهاررنگ بعنوان جوهر چاپ مورد استفاده قرار مي گيرند.

محدودة رنگي هر يك از ، (0 تا 100 ) تعریف می شود .

مدل Grayscale :

در اين مدل تصاوير به صورت سياه و سفيد مي باشند و در پنجره كانالهاي فقط يك كانال Black مشاهده مي شود . در اين حالت طيف رنگي از سفيد تا سياه مي باشد (سفيد – خاكستري – سياه ) و محدودة رنگي آن صفر تا 255 مي باشد بنابراين بهتر است كه براي كارهاي تك رنگ مديا حالت رنگي را روي Grayscale تنظيم نماييم .
مدل Bitmap :

Bitmap كوچكترين حجم اطلاعات براي هر پيكسل را به همراه دارد . اغلب ابزارهاي برنامه فتو شاپ در حالت رنگ Bitmap قابل دسترسي نيستند . براي كار با ابزارها بهتر است ، تصاوير Bitmap را به انواع ديگر حالت رنگ تبديل كنيد .
يك تصوير طرح بيتي (Bitmap) ، فقط شامل پيكسلهاي سياه و سفيد است . تصويري كه داراي چنين حالت رنگي است از درجه وضوح كمتري برخوردار است . به طور كلي در اين حالت رنگ نمي توان از رنگهاي ديگر و نيز لايه ها و فيلتر ها استفاده كرد . همچنين هيچ گونه تغييري به جز چرخش 60و 180 درجه و معكوس كردن در جهتهاي افقي و عمودي روي تصوير اعمال نمي شود . (براي تبديل يك فايل رنگي به حالت Bitmap،ابتدا بايد تصوير را به حالت Grayscale تبديل كنيد . )
شروع كار :
برنامه فتوشاپ محصول شركت Adobe مي باشد . هنگام نصب این نرم افزار بر روی سیستم ، لیست این برنامه ها هم نظیر دیگر برنامه ها در منوي Start مي نشيند . جهت ورود به اين برنامه مسير زير را طي مي كنيم :
Start > programs> adobe> photo shop 6
در نظر داشته باشيد كه فايل اجرايي اين برنامه آيكوني شبيه يك چشم دارد . پس از كليك بر روي فايل اجرايي ، برنامه فتو شاپ باز مي شود .
وقتي براي اولين بار ، فتو شاپ را باز مي كنيد ، جعبه ابزاري را در قسمت سمت چپ صفحه مشاهده ميكنيد كه تمامي ابزارهاي مربوط به طراحي در اين Box موجود می باشد . در سمت راست نيز چهار پنجره قرار دارد . عنوان منوها در نوار منو قرار گرفته است . زمينه اين پنجره ميزكار (Desktop) محيط فتوشاپ مي باشد .
فتوشاپ بر خلاف ساير برنامه هاي گرافيكي به صورت خودكار صفحة جديدي را برايتان باز نمي كند .

براي باز كردن فايل جديد (بوم نقاشي) گزينة New را از منوي File انتخاب مي كنيم ، با انتخاب اين گزينه كادر New ظاهر مي شود .
Name : نام فايل را در اين قسمت تايپ مي كنيم .
Width : پهناي فايل را در اين قسمت وارد مي كنيم و در كادر مقابل آن واحد را تعيين مي كنيم .
Height : ارتفاع فايل را در اين قسمت وارد مي كنيم و در كادر مقابل آن واحد را تعيين مي كنيم .
Resolution : اين قسمت مربوط به تعداد نقاط جوهر بر اينچ است. اين پارامتر به علت تعیین کیفیت تصویر از اهمیت زیادی برخوردار است. هرچه تفكيك پذيري بالاتر باشد ، كيفيت تصوير نيز بهتر مي باشد . اما حافظة بيشتري را نيز مورد استفاده قرار مي دهد . تفكيك پذيري مانيتور 72 نقطه بر اينچ و براي چاپ 300 نقطه بر اينچ (DPI) مي باشد .
( به طور كلي كيفيت و وضوح تصوير بستگي به Resulation دارد .)
Mode : در اين قسمت مديا حالت رنگ را مشخص مي كنيم . طراحي براي چاپ با مد
CMYK ، براي مانيتور RGB ، و ...
Contents : زمينة بوم نقاشي را مشخص مي كند ، که شامل سه حالت :
White :سفيد
Background color : به رنگ B.G
Transparent : بي رنگ ، می باشد .
جعبه ابزار (Tool Box) مانند جعبه رنگ هنرمند نقاش است . يعني ابزارهاي مورد نياز براي ترسيم ، رنگ آميزي ، پاك كردن و ساير عملكردهاي مربوط به تصوير را در خود جاي داده است.
ادامه نوشته

ترفندهای جستجو در گوگل

مبانی جستجوی گوگل:
وقتی شما چند کیورد (Keywords) را با هم جستجو می‌کنید، یک موتور جستجو یک استراتژی از پیش تعیین شده‌ای برای بررسی و ترکیب کیوردهای شما دارد. آیا هر یک از کیوردها می‌توانند به تنهایی در هر جای صفحه وجود داشته باشند یا باید کنار هم قرار گرفته‌ باشند؟ آیا موتور جستجو کلمات کلیدی را با هم جستجو می‌کند یا تک‌تک؟
جستجوی یک عبارت:
گوگل به صورت پیش‌فرض، کلمات کلیدی شما را در هر کجای صفحه، چه کنار هم باشند و چه به صورت پراکنده، جستجو می‌کند. برای تغییر نتایج صفحات با کلمات مرتب شده موردنظر ما، آنها را در بین دو کوتیشن قرار می‌دهیم.

برای جستجوی کیوردهای زیر:
to be or not to be

گوگل کیوردها را در هر جای صفحه که آمده باشند، پیدا خواهد کرد. اگر شما می‌خواهید تنها نتایجی را ببینید که کیوردها با هم و به عنوان یک عبارت در صفحه آمده‌اند، آنها را در بین دو کوتیشن قرار دهید:
"to be or not to be"

گوگل در این حالت تنها نتایجی را نشان می‌دهد که کیوردها با هم ظاهر شده‌اند. البته گوگل کلماتی مثل «or» و «to» را در این حالت جستجو نمیکند.
جستجوی عبارت به این روش همچنین زمانی مفید است که شما می‌خواهید عبارتی را بیابید، اما مطمئن نیستید که جمله‌بندی عبارت مورد نظر شما درست باشد که این مطلب که مکمل این قسمت است در بخش Full-Word Wildcards شرح داده شده است.


اساس بول
یک موتور همه کیوردها یا هر یک از آنها را جستجو می‌کند که بر اساس پیش‌فرض بولی صورت می گیرد. موتورهای جستجو می توانند از AND برای جستجوی همه کیوردها یا OR برای جستجوی هر کلمه استفاده کنند.
در نتیجه حتی اگر موتو جستجو به صورت پیش فرض همه کیوردها را جستجو کند شما می توانید معمولا به آن یک دستور خاصی بدهید تا آن‌را برای یافتن هر کیورد راهنمایی کنید.

پیش فرض بولی گوگل AND است، یعنی اگر شما کلماتی را بدون اصلاح کننده ها جستجو نمایید همه کلمات شما را با هم جستجو می نماید.
به عنوان مثال اگر شما برای کلمات زیر جستجو کنید:
snowblower Honda "Green Bay"
موتور، جستجو را برای همه کیوردها باهم انجام می‌دهد. اگر شما مایلید که مشخص کنید که هر کدام از کلمه‌ها یا عبارات قابل قبول است یک OR بین هر کدام قرار دهید:
snowblower OR snowmobile OR "Green Bay"
اگر شما اصطلاحی را به همراه یک یا دو اصطلاح دیگر میخواهید، ‌آنها را در پرانتز قرار دهید مثل:
snowblower (snowmobile OR "Green Bay")

میتوانید جستجو برای کلمه snowmobile یا عبارت "Green Bay" به همراه کلمه Snowblower را با پایپ که معادل OR است به صورت زیر جستجو کنید که علامت | پایپ نامیده میشود:
snowblower (snowmobile | "Green Bay")

خنثی سازی:
اگر شما مایلید که آیتمی در جستجوی شما ظاهر نشود قبل از آن – قرار دهید:
snowblower snowmobile -"Green Bay"

موتور در این حالت صفحاتی را که شامل snowblower snowmobile هستند و "Green Bay" را در بر ندارند خواهد یافت. نکته ای که باید به آن توجه کرد، علامت – باید درست قبل از کلمه ای که شما آن را در نتایج نمی‌خواهید، باید قرار بگیرد اگر از فاصله نیز استفاده شود دیگر این دستور جواب نمیدهد.


ادامه نوشته

کپی کردن هارد به هارد اطلاعات

جهت اجرای این آموزش باید کمی حرفه ای باشید و حواستان را جمع کنید . رایانه ها معمولا دارای یک هارد دیسک هستند . برای اولین قدم بهتر است که پارتیشن های هارد دیسک خودتان را نامگذاری کنید . برای این کار به My Computer رفته و روی یک پارتیشن کلیک راست کنید . گزینه Properties را انتخاب کنید . در پنجره باز شده شما می توانید نام پارتیشن را تغییر دهید . این کار را برای همه پارتیشن ها تکرار کرده و نام آنها را به خاطر بسپارید . حالا رایانه تان را خاموش کنید . شما هارددیسکی که می خواهید اطلاعات را از آن کپی کنید در اختیار دارید . به دقت ان را بررسی کنید .همه هارد دیسکها به وسیله یک نوع کابل به مادربورد متصل می شوند . در کنار محل اتصال کابل به هارد دیسک محل اتصال فیش برق یا همان POWER قرار دارد . اما مهمترین نکته که شما باید به آن دقت کنید جامپرها هستند . معمولا روی بدنه هارد دیسکها نحوه قرار گیری جامپرها توضیح داده شده است . جامپر یک قطعه ریز است که می توان به وسیله آن تنظیمات یک قطعه سخت افزاری را به صورت فیزیکی تغییر داد . در جدول موجود روی بدنه هارد دیسک به دنبال وضعیت Slave بگردید . شما باید جامپر هارد دیسک دوم را با توجه به توضیحات این جدول به حالت Slave تغییر بدهید . حالا در کیس رایانه خاموش را باز کنید . در کیس رایانه تان دنبال هارد خودتان بگردید . مشاهده می کنید که کابلی آن را به مادربرد متصل کرده است . این کابل معمولا دارای دو جای اتصال می باشد . ممکن است این کابل هم به هارد دیسک شما و هم به سی دی رام متصل باشد . شما می توانید از طریق همین کابل هارد دیسک دوم را به مادربرد متصل کنید . برای این کار می توانید جای اتصال دوم را از سی دی رام جدا کنید . به جای آن هارد دیسک را به این قسمت متصل کنید . حالا شما 2 هارد دیسک را از طریق یک کابل به مادربرد رایانه تان متصل کرده اید . هارد دیسک رایانه شما به عنوان میزبان و هارددیسک دوم به عنوان مهمان به حساب می آید . حالا باید برق مورد نیاز را برای هارد دیسک مهمان تامین کنید . به نوع فیش POWER هارد دیسک دقت کنید . یکی از این نوع فیشها احتمالا در رایانه شما به صورت آزاد وجود دارد . این کابل ها همگی به سیستم اصلی برق رایانه متصل هستند . یکی از این فیشهای آزاد را به هارد دیسک میمان وصل کنید . حالا باید رایانه تان را روشن کنید . به محض روشن شدن رایانه کلید Delete را فشار دهید تا وارد تنضیمات مادربرد شوید . این منو ممکن است با توجه به نوع مادربرد متفاوت باشد . اما معولا در اولین منو تنضیمات هارد دیسک تعیین می شود . به منوی Standard Cmos Features بروید . معمولا به صورت پیش فرض مادربرد های جدید برای شناسایی هارد دیسکها در حالت اتوماتیک تنظیم شده اند . اگر این گونه نیست شما تنظیم این قسمت را به حالت Auto تغییر دهید تا مادربرد به به صورت خودکار هارددیسک ها را شناسایی کند . این کار هم در قسمت باید صورت بگیرد . بعد از انجام این کار از این منو بیرون آمده و گزینه Save a Exit را انتخاب کنید . در صورتی که تمام مراحل را درست انجام داده باشید را یانه شما مثل سابق عمل می کند . ویندوز شما بالا می آید . اما با رفتن به قسمت My Computer متوجه اضافه شدن پارتیشن های جدید می شوید . پارتیشن های غریبه که نامشان برای شما آشنا نیست همان پارتیشن های هارد دیسک مهمان هستند . حالا اطلاعاتی را که لازم دارید بین دو هارد دیسک کپی کنید . دقیقا مانند زمانی که روی هارد دیسک خودتان اطلاعات رااز یک پارتیشن به پارتیشن دیگری کپی می کردید . بعد از تمام شدن کارتان دوباره رایانه تان را خاموش کنید . شما حالا باید همه چیز را به حالت اول برگردانید . هارد دیسک مهمان را با جدا کردن کابل های مادر برد و برق جدا کنید . وضعیت جامپر روی آن را دوباره به حالت اول برگردانید . این حالت روی بدنه هارد دیسک با عنوان Master مشخص شده است . اگر محل اتصال دوم روی کابل قبلا به سی دی رام متصل بود دوباره آن را به همان وضعیت برگردانید . در کیس را هم کاملا ببندید .

از: خبرگزاری سلام

در ويندوز XP Pro درحالت پيش فرض Packet Scheduler سيستم را به 20 % از پهناي باند يك اتصال به اينترنت محدود مي كند. يعني اگر شما اين تنظيمات را تغيير ندهيد قادريد از 20 درصد پهناي باند اتصالتان به اينترنت بهره ببريد.
براي اينكه بتوانيد از 100 درصد پهناي باندتان استفاده كنيد و سرعت بالاتری را در اتصال به اينترنت تجربه نماييد، مراحل زير را انجام دهيد :

1.Run را از منوي Start اجرا كنيد.
2. در Run عبارت gpedit.msc را تايپ كرده و OK را كليك كنيد.
3. منتظر بمانيد تا Group Policy اجرا شود.
4. در بخش Local Computer Policy و زير Computer Configuration گزينه Administrative Templates را گسترش دهيد. ( با كليك بر روي علامت + كار آن انجام دهيد )
5. در ليست باز شده گزينه Network را نيز گسترش دهيد.
6. حال در اين ليست Qos Packet Scheduler را انتخاب كنيد.
7. به گزينه هايي كه در سمت راست ظاهر مي شوند دقت كنيد.
8 .بر روي Limit reservable bandwidth كليك راست كرده و Properties را كليك كنيد.
9. پس از اينكه پنجره Limit reservable bandwidth Properties باز شد در برگه Setting و در زير Limit reservable bandwidth گزينه Enabled را انتخاب كنيد.
10. مشاهده مي كنيد كه با انتخاب آن در روبروي Bandwidth Limit مقدار پيش فرض آن يعني 20 درصد به نمايش در مي آيد.
11.به جاي عدد 20 مقدار 0 را تايپ كرده و OK را كليك كنيد.
12.حال به Connection كه به وسيله آن به اينترنت وصل مي شويد رفته و بر روي دكمه Properties كليك كنيد.
13.به برگه Networking برويد و دقت كنيد كه Packet Scheduler فعال باشد (تيك كنار آن مشاهده شود).
14. اين پنجره را OK كنيد.
15.كامپيوتر خود را Restart كنيد.
اين کار را می توانيد با نرم افزارهاي قدرتمند بهينه سازی ويندوز مثلTuneUp Utilities خيلی سريعتر و راحتر انجام دهيد.v
برای بازگشت به حالت پيش فرض هم می توانيد مسير فوق را دنبال کرده و بجای 0 عدد 20 را قرار دهيد.

بررسی گوشی تلفن همراه نوکیا N95

 

در حال حاضر گوشی تلفن همراه نوکیا N95 دارای بهترین ویژگیها در مقایسه با سایر مدلهای این شرکت است . همچنین این مدل مجهزترین گوشی تلفن همراه موجود در بازار می باشد .

برای دیدن مطلب به صورت کامل بروی ادامه مطلب کلیک کنید.


ادامه نوشته

رجيستري ( Registry ) چيست؟

رجيستري ( Registry ) چيست وچه نقشي در ويندوز دارد؟

رجيستري فراتر از يك سري كليد است كه درباره آن در مقالات و سايتهاي مختلف و حتي كتابها چيزهايي مي خوانيد. جاي بسي تآسف است Microsof رجيستري و تنظيمات آن را در هاله اي از ابهام قرارداده است و افراد زيادي با تنظيمات واقعي سيستم عامل خود بيگانه اند. مايكرو سافت از ارائه اطلاعات كافي در مورد تنظيمات صحيح خودداري كرده است و در مورد رجيستري اسرار زيادي باقي گذاشته است. مطمئنآ گذاشتن اطلاعات در مورد رجيستري بيشتر باعث آسيب رساندن به آن است تا اينكه اطلاعات كافي در اين مورد داشته باشيم.

رجيستري در ويندوز حاوي فايل هاي اطلاعاتي است كه به ويندوز براي كنترل سخت افزار، نرم افزار، محيط كاربر و ارتباط با ويندوز كمك مي كند. رجيستري شامل 2 فايل در دايركتوري ويندوز است:system.dat  و user.dat . بوسيله فايل اجرايي Regedit.exe كه در دايركتوري ويندوز وجود دارد مي توان به 5 بانك اطلاعاتي رجيستري دست يافت.

رجيستري يك سري از فايلها است كه همه جوانب عملكرد سيستم و چگونگي كاركرد آن حتي با وسايل جانبي را تحت كنترل دارد.

رجيستري منحصرآ براي كاربردهاي 32 بيتي طراحي شده است و حجم فايل تا حدود 40MB محدود شده است.

به زبان ساده رجيستري ويندوز جايي است كه برنامه هاي نرم افزاري و خود ويندوز  را شناسانده و اطلاعات براي استفاده بين دفعات مختلف اجرا نگهداري مي شود.

براي مثال هر بار ويندوز اجرا مي شود، رجيستري  برنامه هايي را كه شما قبلآ اجرا كرده ايد احضار مي كند.

رجيستري آخرين عمل شما را با رديف كردن اطلاعات در رجيستري به خاطر مي آورد.

يك مثال ديگر اينكه هر نوع فايل ( file type ) به وسيله يك نرم افزار قابل دسترسي است. مثلآ زمانيكه روي يك فايل GIF دابل كليك مي كنيد به وسيله explorer مي توانيد آن را مشاهده كنيد. يك نرم افزار زمانيكه نصب مي شود به رجيستري نوع فايل هايي را كه مي تواند دسترسي داشته باشد اطلاع مي دهد يا اصطلاحآ خود را رجيستر مي كند و در حقيقت رجيستري يك ميدان بزرگ مبارزه تجاري بين شركت هاي نرم افزاري است مثلآ Netscape و IE سعي مي كنند خود را به عنوان مرورگر ( browser ) پيش فرض رجيستر كنند.


ادامه نوشته

دانلود کتاب الکترونیکی

مجموعه رومان های هری پاتر به صورت الکترونیکی که برای مطالعه ی آن باید برنامه ی Adobe Reader
بروی سیستم خود نصب کنید.

 

 


 


 

 

 سینوهه پزشک مخصوص فرعون یکی از بهترین نه بلکه بهترین کتابی هست که تو عمرم خواندم موضوع کتاب در رابطه با جوانی است که در کودکی درس پزشکی رو در دارالحیات مصر در ۳۵۰۰ سال پیش از میلاد شروع می کنه وچون جوان با استعدادی بوده به خدمت فرعون در می یاد و در طول عمر خود با وقعایای متعددی روبرو مشه و... و در آخر باید بگم که این کتاب واقعی و براساس دست نوشته هایی که از درون تابوتی در حوالی مدیترانه پیداشده و این کتاب ترجمه اون  دست نوشته هاست در ضمن این نسخه ی اصل این کتاب هم گیر نمیاد ولی من با کلی زحمت این رو گیر آوردم خلاصه اینو بگ اگه دانلود نکنی از دست رفته.

 

کشف 'هيجان انگيز' بقایای کودک انسان نما

کشف 'هيجان انگيز' بقایای کودک انسان نما 
جمجمه"بچه لوسی" بطرز شگفت انگیزی سالم باقی مانده است
یک فسیل سه میلیون و سیصد هزار ساله در اتیوپی کشف شده است که متعلق به یک کودک انسان نما است.
به نوشته مجله نیچر، استخوان های این موجود انسان نما از نوع "آسترالوپيتکوس آفارنسيس" (Australopithecus afarensis) متعلق به یک دختر خردسال، از همان گونه ای است که اسکلت بالغ آن در سال 1974 کشف شد و به "لوسی" معروف شد.
 
این کشف دانشمندان را هیجان زده کرده است.
 
آنها معتقدند که این فسيل که تقريبا کامل است فرصتی فوق العاده برای مطالعه رشد اجداد منقرض شده بشر فراهم می کند.
 
بقايای فسیلی آسترالوپيتکوس آفارنسيسهای نوجوان بسيار نادر است.
 
این اسکلت نخستین بار در سال 2000 کشف شد که در میان یک قطعه صخره شنی جای گرفته بود.
 
خارج کردن اسکلت از میان اين صخره پنج سال طول کشید.
 
زرسنای آلمسِگِد از انستیتوی انسان شناسی تکاملی در شهر لایپزیک آلمان که سرپرست این گروه تحقیقاتی است، می گوید: "این فسیل از اسرار بسیاری در باره آسترالوپيتکوس آفارنسيس و ساير انواع بشر اولیه پرده بر می دارد."
 
استخوان های ظریف
 
یافته ها شامل استخوان کامل جمجمه، تنه و بخش هایی از دست ها و پاها است.
 
تصویربرداری از جمجمه دندانی را در آرواره نشان می دهد که هنوز نیش نزده است، نشانه ای که از روی آن پژوهشگران تصور می کنند این انسان نما در هنگام مرگ سه سال داشته است.

ادامه نوشته

سال 2020 زندگی بر روی ماه ممکن خواهد شد.

سازمان فضای آمریکا ناسا (NASA) با اعلام طرحهای جاه طلبانه خود در رابطه با ایجاد پایگاهی با ساکنان دائمی بر روی سطح کره ماه، پنجره تازه ای برای نسل آینده اکتشافات فضایی گشوده است. به گفته آنها عملیات ساختمانی در این ایستگاه قمری کمی پس از آغاز سال 2020 آغاز خواهد شد و پس از چهار سال فضانوردان میتوانند در آنجا زندگی کنند. ناسا در نظر دارد پس از آغاز سال 2020 عملیات ساخت پایگاه دائمی در ماه را آغاز کند

این پروژه در نتیجه اصرار دانشمندان و کارشناسان محیط زیست برجسته در این باب که بشر برای حفظ گونه های مختلف زنده، باید به مکانهایی خارج از کره زمین فکر کند، شکل گرفته است.

سرانجام پس از بررسی های بسیار کره ماه به عنوان بهترین انتخاب برای برقرار کردن پایگاهی که افراد بتوانند در آن به کار تحقیق در منظومه شمسی پرداخته و امکانات فرود بر کره مریخ را بررسی نمایند، برگزیده شد.

جان لاگزدون (John Logsdon) رئیس موسسه سیاستهای فضایی در دانشگاه جورج واشنگتن (George Washington) با اشاره به سفرهای کوتاه آمریکا به ماه در سالهای 1960 و 70 چنین میگوید :

" این [پروژه] مانند آپولوی پدران ما نیست، این اقامت دیگر در حد گذاشتن یک پرچم و ردپا نخواهد بود. این ایده آغاز یک حرکت به سمت خارج [از زمین] است که شامل اقامتهای طولانی در ماه خواهد بود".

این سازمان در حال حاضر از طراحی فضاپیمای اوریون (Orion) که قرار است در سال 2010 جایگزین ناوگان شاتل فضایی شود و همچنین راکتهای حمل و نقل هوایی سنگین به نام آرس (Ares) که کار حمل افراد و بار و بنه مسافران را بر عهده دارند، پرده برداری کرده است.

ادامه نوشته

پدیده های توصیف ناپذیر جهان

علم میتواند انرژی را مهار کرده، انسان را به پرواز درآورده، بیماران را شفا داده و بسیاری از ریزه کاریهای جهان هستی را توضیح دهد. اما با وجود اطلاع کافی از بسیاری نیروهای شگفت انگیز و سودمند در جهان، نمیتواند توضیحی برای "همه چیز" بیابد. بعنوان مثال شاید دانشمندان هرگز درباره آغاز جهان به پاسخ صحیحی نرسند. این ناتوانی در توصیف و توضیح پدیده های ماوراء الطبیعی نیز صدق میکند.

با وجود اینکه علم میتواند دلیل بسیاری از پدیده های عجیب را بیابد، اما هنوز معماهای بسیاری برای حل شدن وجود دارند. بعضی از این معماها تنها به دلیل نبودن اطلاعات کافی به نتیجه قطعی نرسیده اند و ممکن است همانطور که بسیاری از مجهولات مانند دلیل بیماریها، روزی کشف و شناخته شد، این موارد نیز روزی به طور کامل درک و شناخته شوند.

8- اتصال بدن/ ذهن
دانش پزشکی بتازگی موفق به درک ابتدایی از روشهای نفوذ ذهن بر بدن شده است. برای مثال میتوان به تاثیر دارونماها یا placebo effect - داروهای "مریض راضی کن" و بی اثری که اتفاقا در بسیاری موارد موجب شفای بیمار هم میشوند - اشاره نمود.

این پدیده نشان میدهد که افرادی وجود دارند که تنها با اعتقاد به اینکه دارویی موثر است، احساس سلامتی کرده یا عوارض بیماری آنها برطرف میشود. نمونه مشابه این خود درمانگری بدن از طریق تاثیرات ذهنی مثبت مانند دعا، نیز وجود دارد. توانایی بدن در درمان خود با استفاده از روشهایی که بسیار دورتر از توانایی دریافت ماست، همواره موضوعی بسیار شگفت انگیزتر از دستاوردهای مدرن پزشکی بوده است.

7- قدرتهای روانی و پیش بینی
قدرتهای روانی و پیش بینی وقایع به خصوص به علت اینکه اعتقاد به وجود آنها بسیار گسترده است، در میان ده پدیده برتر توجیه نشده قرار دارند. بسیاری از مردم عقیده دارند که شهود یا درک مستقیم، نوعی قدرت روانی و روش دسترسی به اطلاعات محرمانه یا خاص درباره جهان و آینده است.

محققین افرادی را که مدعی داشتن نیروهای روحی خاص بوده اند را مورد آزمایش قرار داده اند و با اینکه نتیجه این آزمایشها تحت شرایط علمی کنترل شده، منفی یا مبهم از کار درآمده است، اما باز هم عده ای از همین دانشمندان عقیده دارند که نیروی روانی چیزی قابل آزمودن نیست و در حضور افراد شکاک یا دانشمندان عمل نمیکند. اگر این گفته حقیقت داشته باشد، علم هرگز نخواهد توانست وجود نیروهای روانی و حس ششم را تایید یا انکار کند.

ادامه نوشته

هوش خودتان را با این معما ها بسنجید !!!

امروز چندتا معما مطرح کردم جواباش رو هم چند روز دیگه می زارم اما اگه کسی بتونه جواب درستش بنویسه یه سفر مشهد برنده میشه ....

(۱)معمایي كه به گفته انيشتين فقط 2% مردم جهان قادر به حل كردن آن هستند - فرصت خوبيه تا هوش خودتون رو يه محكي بزنيد .

آلبرت انیشتن این معما را در قرن نوزدهم میلادی نوشت، به گفته وی ۹۸% از مردم جهان نمی توانند این معما را حل کنند. شماچطور؟ آیا شما در زمره دو درصد افرادباهوش در دنیا هستید؟ پس مساله زیر را حل کنید و دریابید در میان افراد باهوش جهان قرار دارید یا خیر! هیچگونه کلک و حقه ای در این مساله وجود ندارد، و تنها منطق محض می تواند شما را به جواب برساند.

۱-در خیابانی، پنج خانه در پنج رنگ متفاوت وجود دارد.
۲-در هر یک از این خانه ها یک نفر با ملیتی متفاوت از دیگران زندگی می کند.
۳-این پنج صاحبخانه هر کدام نوشیدنی متفاوت مینوشند، سیگار متفاوت می کشند و حیوان خانگی متفاوت نگهداری می کنند. سئوال: کدامیک از آنها در خانه، ماهی نگه می دارد؟

راهنمایی:
۱- مرد انگليسي در خانه قرمز زندگی می کند.
۲-مرد سوئدی، یک سگ دارد.
۳-مرد دانمارکی چای می نوشد.
۴-خانه سبز رنگ در سمت چپ خانه سفید قرار دارد.
۵-صاحبخانه خانه سبز، قهوه مینوشد.
۶-شخصی که سیگار Pall Mall می کشد پرنده پرورش می دهد.
۷-صاحب خانه زرد، سیگار Dunhill می کشد.
۸-مردی که در خانه وسطی زندگی میکند، شیر مینوشد.
۹-مرد نروژی، در اولین خانه زندگی می کند.
۱۰-مردی که سیگار Blends می کشد در کنار مردی که گربه نگه می دارد زندگی می کند.
۱۱-مردی که اسب نگهداری می کند، کنار مردی که سیگار Dunhill می کشد زندگی می کند.
۱۲-مردی که سیگار Blue Master می کشد، آبجو می نوشد.
۱۳-مرد آلمانی سیگار Prince میکشد.
۱۴-مرد نروژی کنار خانه آبی زندگی می کند.
۱۵-مردی که سیگار Blends میکشد همسایه ای دارد که آب می نوشد.


ادامه نوشته

گیاهان گوشتخوار

هنگامی که درباره گیاهان گوشتخوار فکر میکنیم، نباید تصور کنیم که این گیاه یک تاک رونده عظیم الجثه است که میتواند سگی را در میان شاخ و برگ خود بفشارد یا گل غول پیکری است که یک جهانگرد بخت برگشته را میبلعد.
ونوس مگس خوار

گیاهان گوشتخوار درواقع کوچک هستند و غذای آنها هم از حشرات کوچک تشکیل میشود. گیاهان حشره خوار انواع بسیار متنوعی دارند که تنها 13 گونه از آنها در مینه سوتا (Minnesota) دیده شده است.

اما چرا یک گیاه حشره میخورد؟ مگر نه اینکه گیاهان مواد غذایی را از خاک دریافت میکنند؟ پاسخ این است که گیاهان حشره خوار در زمینهایی مانند مردابها یا لجنزارها رشد میکنند که خاک آن از نظر مواد مغذی بسیار فقیر است. این گیاهان برای دریافت نیتروژن و مواد مغذی دیگر، به شکار حشرات و استفاده از مواد موجود در آنهارداخته و برای این منظور تکامل یافته اند.

بسیاری از افراد هنگام صحبت از گیاه حشره خوار به یاد ونوس مگس خوار (Venus’ flytrap) می افتند. این گیاه در مردابها میروید و از جمله گیاهانی است که میتوان در گلخانه نیز پرورش داد. تله این گیاه از دو برگ تشکیل شده که مانند کفه های صدف باز و بسته میشوند. به محض اینکه حشره ای محرکهای درخشان این برگها را لمس کند، تله بسته میشود و تا زمان هضم حشره، بسته باقی میماند.

در اینجا به معرفی چهار نوع دیگر از مشهورترین انواع گیاهان حشره خوار میپردازیم.

ادامه نوشته

10 ترفند برای افزایش طول عمر CDها

با پیشرفت تکنولوژی جایگزین‏های متعددی برای CD جهت ذخیره اطلاعات به وجود آمده است. شاید به همین دلیل هم است که حفظ و نگه داری از CDها چندان جدی گرفته نمی‏شود. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم روزانه با آن‏ها سر و کار داریم و هنوز زمان زیادی تا فراموشی آنها باقی مانده است. در نتیجه همچنان سالم نگه داشتن آنها اهمیت زیادی دارد. در این ترفند قصد داریم به معرفی ۱۰ راهکار در جهت افزایش طول عمر CDها بپردازیم.

۱- CD را با DVD-ROM اجرا نکنید؛ این کار به این علت است که سرعت چرخش DVD-ROM بسیار بیشتر از CD-ROM است و این کار باعث خش‏دار شدن CD خواهد شد.
۲- CDها را از پشت روی هم قرار دهید؛ اگر CDها را از طرف قابل استفاده روی هم قرار دهید به علت شیشه‏ای بودن سطح، به سرعت خش‏دار خواهد شد.
۳- از پاک کردن CD با لباس و حوله خودداری کنید؛ پاک کردن CDها با منسوجات به شدت باعث کاهش عمر CDها خواهد شد. برای تمیز کردن CD‏ها از دستمال کاغذی بدون کرک و یا سایر دستمال‏های نرم استفاده کنید.
۴- از نوشتن با ماژیک‏های غیر استاندارد روی CDها خودداری کنید؛ ماژیک‏های غیر استاندارد به تدریج در بافت CD فرو رفته و باعث استهلاک سریع CD خواهد شد.
۵- از تماس مکرر دست‏ها با CDها خودداری کنید؛ شیارهای دست (ترفندستان) و کثیفی‏های سطح دست در تماس با سطح CD باعث تخریب سطح شیشه‏ای آن خواهد شد.
۶- از قرار دادن CDها در هوای آزاد و کیف‏های نامرغوب خودداری کنید؛ این کار خیلی زود CD را نابود می‏کند.
۷- بلافاصله بعد از اتمام کار با CD، آن را از CD-ROM خارج کنید؛ در صورتی که CD در CD-ROM باقی بماند در هر بار ورود به My Computer یا هنگام خاموش و روشن کردن سیستم، محتوای CD بازخوانی خواهد شد.
۸- از زدن برچسب به جای نوشتن روی پشت CD خودداری کنید ؛ با اینکار CD-ROM برای خواندن CD تعداد دور بیشتری را می‏زند و خود به خود CD مستهلک خواهد شد.
۹- از دستگاه‏های خش‏گیر و پمادهای خش‏گیر حدالامکان استفاده نکنید؛ در صورتی که خش‏هایی کوچک و کم روی CDها مشاهده کردید، استفاده از ابزارآلات مذکور به هیچ‏وجه برطرف کننده نیست و ضمن برداشت کردن یک لایه از روی CD، خش‏های جدیدی نیز روی CD وارد خواهد کرد.
۱۰- از تهیه CD‏های رنگی و نامرغوب ارزان قیمت با مارک‏های ناشناس خودداری کنید؛ CDهای رنگی به دلیل ساختار غیر استاندارد خود عمر کوتاهی دارند.همچنین CDهای ارزان نامرغوب حتی با رعایت ۹ شرط بالا باز هم عمر کوتاهی خواهند داشت.

معمای شطرنج

 

معمای شطرنج:

 بهترین ادامه سفید چیست ؟در این وضعیت که سفید یک سوار عقب است بعد از حرکت 49… Be8 با یک انتخاب سخت روبرو می شود. چه ارزیابی از این وضعیت درست است؟ سفید باید کیش دائم بگیرد یا می تواند بازی را ببرد؟؟

 

 

ادامه نوشته

شطرنج

***آموزش شطرنج***

 




 

به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

ادامه نوشته

قوانین اصلی بازی شطرنج!

قوانین اصلی بازی شطرنج!


1. هميشه سفيد بازي را شروع مي‌كند.

در آغاز بازي شطرنج هميشه سفيد نخستين حركت را شروع مي‌كند. در حركت يكم، مانند هر حركت ديگر بيش از يك مهره حركت نخواهد كرد.

وقتي كه سفيد بازي كرد نوبت بازي به سياه تعلق مي‌گيرد سپس از نو سفيد و سياه و… تا آخر.

هيچوقت نمي‌توان دو حركت متوالي اجرا نمود و همچنين نمي‌توان از بازي در نوبت خود خودداري كرد.

2. مهره‌اي كه لمس شدبايد بازي شود.

اگر طرفي كه نوبت حركت بااوست يكي از مهره‌هاي خود را لمس كند حتماً بايد آن مهره را بازي نمايد.

در صورتي كه مهره لمس شده مهره طرف مقابل باشد حتماً بايد آن را بگيرد مگر آنكه قبلاً خبر داده باشد و با در ضمن حركت بگويد مرتب مي‌كنم و يا بطور واضح معلوم شود كه قصدش «بجاي خود گذاشتن» است نه «بازي كردن».

در صورتيكه مهره لمس شده قابل حركت يا گرفتن نباشد عمل لمس متضمن هيچگونه نتيجه‌اي نخواهد بود. اگر مهره لمس شده در دست نگاهداري شود شطرنج‌باز مختار است آن را در خانه‌اي كه مناسب مي‌بيند مستقر نمايد.

3. شش حالت هيچ بهيچ(تساوي)
 
حالت يكم

هيچ بهيچ در اثر كافي نبودن قوا ـ هرگاه تنها دو شاه در روي صفحه شطرنج باقي بمانند بازي قوياً هيچ بهيچ است زيرا هيچ شاهي نمي‌تواند شاه ديگر را كيش بدهد(چون در اين عمل خود او نيز در معرض كيش واقع مي‌گردد) بنابراين مات غير ممكن است.

همچنين مات با شاه و تنها يك سوار كوچك عليه شاه طرف محال است (سوارهاي كوچك عبارتند از فيل و اسب)



حالت دوم

هيچ بهيچ بوسيله پات ـ وقتي كه نوبت حركت با طرفي است كه كيش نبوده و قادر به هيچ حركتي هم نيست مي‌گويند آن طرف پات شده و بازي هيچ بهيچ است(تعداد مهره‌هايي كه در اين حالت روي صفحه شطرنج مي‌باشند تأثيري ندارد.

شکل زیر یک نمونه از پاتی رانشان می دهد.
«نوبت حركت با سفيد ـ پات ـ بازي هيچ بهيچ»

شاه سفيد بدون آنكه مورد كيش باشد قادر به حركت نيست. اسب سفيد كه آچمز است (بوسيله وزير سياه) بدون آنكه شاه خود را در معرض كيش قرار دهد حركتش غير مقدور است.

پس چون شاه سفيد كيش نبوده و نوبت بازي هم با اوست و از طرف ديگر قادر به حركت هم نيست بازي پات و هيچ بهيچ است.

حالت سوم

هيچ بهيچ در نتيجه تجاوز از پنجاه حركت ـ هرگاه بدون اهميت به موقع و لحظه بازي پنجاه حركت متوالي (پنجاه حركت سفيد ـ پنجاه حركت سياه) طوري بازي شود كه در طي اين حركات هيچ پياده‌اي حركت نكرده و هيچ مهره‌اي گرفته نشود ممكن است بازي را خاتمه داد و هيچ بهيچ از طرف يكي از دو رقيب اعلان شود.

شمارش پنجاه حركت بعد از هر حركت پياده يا گرفتن مهره از نو آغاز مي‌شود.

حالت چهارم

هيچ بهيچ در اثر رجعت به يك وضيت ـ هرگاه يك وضعيت معين سه مرتبه متوالي ايجاد شود بازي مي‌تواند مساوي اعلان شود.



حالت پنجم

هيچ بهيچ توفقي ـ دو بازيكن مجاز هستند در هر لحظه از بازي با توافق يكديگر بازي را مساوي اعلان كنند.



حالت ششم

هيچ بهيچ بوسيله كيش دائم ـ در صورتي كه يكي از دو طرف كه نوبت حركت با اوست ثابت كند كه قادر است كيش دائم بدهد بازي مساوي خواهد بود.

در شكل بعد سفيد بازي مي‌كند و به كمك كيش دائم به نتيجه مساوي دست مي‌يابد


كيشهاي متوالي و لاينقطع مانع مي‌شوند كه وزير سياه داخل عمل شده و شاه خودرا نجات دهد در حقيقت حالت ششم يكي از حالت‌هاي سوم و چهارم هيچ بهيچ است.

 





عکس: بهترین دانشگاه‌های جهان

 عکس: بهترین دانشگاه‌های جهان

دانشگاه شانگهای چین

 

 رسم هر سال فهرست رده بندی سالیانه بهترین دانشگاه های جهان را منتشر کرد. مانند هر سال دانشگاه هاروارد در ایالت ماساچوست آمریکا با فاصله زیادی از سایر دانشگاه ها در صدر این رده بندی است.

 

دانشگاه هاروارد در ایالت ماساچوست در سال 1636 میلادی تاسیس شد و قدیمی ترین دانشگاه ایالات متحده محسوب می شود. در طول تاریخ آن 9 رئیس جمهور آمریکا فارغ التحصیل هاروارد بوده و 40 برنده جوایز مختلف نوبل به این دانشگاه تعلق داشته اند.

دانشگاه استنفورد در سیلیکن ولی ایالت کالیفرنیا مانند سال کذشته در مکان دوم بهترین دانشگاه های جهان قرار دارد. دانشگاه استنفورد در اواخر قرن نوزدهم میلادی تاسیس شد. این دانشگاه از زمان تاسیس یک قطب اصلی تحقیقات محسوب می شود.

 

 

 

دانشگاه برکلی کالیفرنیا سومین دانشگاه برتر جهان است. این دانشگاه در سال 1868 میلادی تاسیس شد. دانشگاه برکلی دارای 35 هزار دانشجو است.

 

دانشگاه کمبریج بریتانیا چهارمین دانشگاه برتر جهان محسوب می شود. این دانشگاه در قرن سیزدهم میلادی تاسیس شد و یکی از قدیمی ترین دانشگاه های اروپا است.
 

ماساچوستز انستیتوت آف تکنولوژی یا MIT در نزدیکی شهر بوستن واقع شده و در سال 1861 تاسیس شد. این دانشگاه پنجمین دانشگاه برتر جهان است.

 

کالیفرنیا اینستیتوت آف تکنولوژی یا کال تک ششمین دانشگاه برتر جهان در نزدیکی شهر لس آنجلس قرار دارد. این دانشگاه در اواخر قرن نوزدهم میلادی تاسیس شده است.


 

دانشگاه کلمبیا هفتمین دانشگاه برتر جهان در شهر نیویورک واقع شده است. این دانشگاه که در سال 1754 میلادی تاسیس شد ابتدا کینگز کالج نام داشت و پنجمین دانشگاه قدیمی ایالات متحده محسوب می شود.
 

تصویر ترکیبی از ساختمان های قدیمی و جدید دانشگاه پرینستون هشتمین دانشگاه برتر جهان. این دانشگاه در سال 1746 در شهر پرینستون در ایالت نیو جرسی تاسیس شد. جان اف کندی ، رئیس جمهور فقید آمریکا از مشهورترین دانشجویان آن و آلبرت انشتین ، مشهورترین استاد این دانشگاه محسوب می شوند.
 

دانشگاه شیکاگو در منطقه هاید پارک شهر شیکاگو در سال 1890 توسط جان دی راکفلر تاسیس شد. این دانشگاه نهمین دانشگاه برتر جهان است.


 

دانشگاه آکسفورد بریتانیا دهمین دانشگاه برتر جهان است. این دانشگاه در اواخر قرن یازدهم میلادی تاسیس شد و قدیمی ترین دانشگاه بریتانیا است.

رتبه بندي دانشگاه هاي جهان و رتبه دانشگاه هاي ايران

رتبه بندي دانشگاه هاي جهان و رتبه دانشگاه هاي ايران

 

حتما تا حالا چيزي به اسم رده بندي يا ranking  دانشگاه ها را شنيده ايد. همه ساله دانشگاه هاي جهان را بر اساس معيار هاي خاص علمي، آموزشي و... رده بندي مي شوند. البته اين رده بندي ها از طريق محافل مختلفي اعلام مي شود و که يکي از آنها مؤسسه «تايمز هاير اجوکيشن» در انگليس است. لازم به ذکر است رده بندي هاي اعلام شده تا حدي با هم متفاوت هستند و اين به دليل تفاوت معيار هاي رده بندي موسسات مختلف مي باشد.  


 


اما مسئله مهمي که در اينجا مطرح است جايگاه دانشگاه هاي ايراني در اين رده بندي است،اولين دانشگاه ايراني حاضر در اين رده بندي ها دانشگاه تهران با رتبه جهاني 1463 و رتبه 2 در خاور ميانه است و اين در حالي است که اين دانشگاه


حتي در ليست 100 دانشگاه برتر آسيا نيز حظور ندارد. دانشگاه پزشکي تهران با 2301 و 7، تربيت مدرس با 2633 و 10 ،علم و صنعت ايران با 2699 و 11 ،فردوسي مشهد با 2790 و 13 ، صنعتي شريف با2844 و 14، علوم پزشکي شيراز با 2953 و 16 ، صنعتي امير کبير با 3004 و 18 ،و ...به ترتيب برترين هاي ايران در اين ليست مي باشند.از اينجا مي توانيد ليست رده بندي مربوط به خاور ميانه را ببينيد. (لازم به ذکر است تنوع رشته هاي يک دانشگاه از معيار هاي رده بندي است ، بسياري از افراد از اينکه دانشگاه شريف با رتبه  2844 بعد از دانشگاه هاي فوق قرار دارد تعجب مي کنند که البته يکي از عوامل، عامل ذکر شده است. همچنين تعداد اساتيد و دانشجويان در دانشگاه ها، همکاري با ديگر دانشگاه‌هاي جهان، سطح علمي کادر دانشگاهي، دارا بودن دانشکده هاي بين المللي، دارا بودن دانشجويان بين المللي، نسبت کارمندان و کادر دانشگاهي به تعداد دانشجويان و تعداد دفعاتي که يک دانشگاه به عنوان منبع علمي از سوي ديگر دانشگاه‌ها مورد استفاده قرار مي‌گيرد و... از عوامل مهم در اين رده بندي هاست.معيار هاي يکي از رده بندي ها را اینجا ببینید.)


 


 سئوالی که مطرح است این است که  چرا با وجود جمعیت مشتاقی از دانش آموزان که هر ساله با صرف هزینه و زمان زیادی با آرزوی پیوستن به جمع دانشگاهیان حرکت می کنندو با وجود ميلياردها ريال هزينه‌ای که برای تحصيل در دانشگاه ها از دوش بيت‌المال و دانشجويانش اخذ مي‌شود ، با وجود دانش آموزانی که به استعداد فراوان در دنیا شهرت دارند و مدال‌آوران المپيادی که همواره نام ايران را در مجامع جهانی تکرار کرده و بزرگ داشته‌اند، رتبه دانشگاه های ایرانی در چنین سطحی قرار دارد!


 


نشریه THES از میان 3 هزار و 703 محفل آکادمیک در سراسر جهان برترین دانشگاه ها را معرفی کرد. این آمار بر اساس فعالیت های پژوهشی دانشگاه ها ارائه شده که بر اساس آن هاروارد برترین دانشگاه دنیا است. دو دانشگاه کمبریج و آکسفورد پس از دانشگاه هاروارد در جایگاه دوم و سوم بهترین دانشگاه های جهان قرار گرفتند.  


 


آمار زیر که از رده‌بندی سال ۲۰۰۶ ضمیمه تحصیلات عالی (THES) از ۲۰۰ دانشگاه برتر جهان استخراج شده است توجه نمائید:
از ۱۵ دانشگاه اول جهان به طور طبیعی ۱۱ دانشگاه آمریکائی و سه دانشگاه انگلیسی هستند.  اما جالب آن که یک دانشگاه از چین نیز در میان این ۱۵ دانشگاه رده‌بندی شده است.
جمعا ۶ دانشگاه از چین در این لیست وجود دارند که از میان آن‌ها دانشگاه تسینگ هوچین با ۳۴ پله صعود از رده ۶۲ در سال ۲۰۰۵ به رده ۲۸ در سال ۲۰۰۶ بالا رفته است.
هم چنین دانشگاه ملی سنگاپور در جایگاه نوزدهم این لیست قرار دارد.  سنگاپور جمعا دارای دو دانشگاه در لیست فوق است.  هندوستان سه دانشگاه و کره جنوبی یک دانشگاه در میان ۲۰۰ دانشگاه برتر جهان دارند.  دانشگاه مل سئول کره جنوبی نیز با ۳۰ رده صعود از رتبه ۹۳ در سال ۲۰۰۵ به رتبه ۶۳ در سال ۲۰۰۶ رسیده است.  اما سهم خاورمیانه: صفر
آمریکا با دارا بودن ۵ درصد جمعیت جهان به تنهائی دارای تعداد ۵۴ دانشگاه، و به عبارت دیگر ۲۷درصد دویست دانشگاه برتر جهان است.  از طرف دیگر ۴۶ کشور اسلامی با داشتن ۱۶ درصد جمعیت جهان دارای تنها یک یا دو درصد در لیست فوق هستند.  دو دانشگاه این کشورها، دانشگاه‌های کابانگسان و مالایا متعلق به مالزی هستند که رده‌های ۱۸۵ و ۱۹۲ را اشغال می‌کنند و امتیازشان به ترتیب ۲۹/۲ و ۲۸/۶ از ۱۰۰ است.  این دو دانشگاه در زمینه مرجعیت هیئت علمی، که نشان دهنده خلاقیت و اثرگذاری روشنفکرانه است، پائین‌ترین امتیاز را بدست آوردند. 
رده‌بندی
THES براساس ارزیابی ۱۰۰۰ مؤسسه آموزش عالی با توجه به ۵ شاخص کلیدی بود.  این شاخص‌ها شامل سئوال از ۳۷۰۰ دانشمند که در تحقیقات علمی در سطح جهان فعال هستند بود.  از آنان خواسته شد تا ۳۰ دانشگاه تحقیقاتی در زمینه تخصصی خودشان را همراه با تعداد مقالات تحقیقاتی مرجع که به وسیله محققان هر مؤسسه علمی نوشته شده نام ببرند.  شاخص‌های دیگر شامل تعداد دانشجویان خارجی مشغول به تحصیل، نسبت بین دانشجویان و کارکنان، و نیز ارزیابی شرکت‌های عمده از کیفیت کار فارغ‌التحصیلان هر مؤسسه آموزش علمی بود.  در مورد کشورهای اسلامی، غیر از چند مؤسسه منفرد آموزش عالی، این رده‌بندی‌ها یافته‌های ارزیابی‌های سپتامبر ۲۰۰۳) نشان می‌دهد که در ربع قرن گذشته تولید ناخالص سرانه داخلی در در کشورهای دیگر نظیر کره، سنگاپور، تایوان و هندوستان در زمینه‌های علوم و تکنولوژی گام‌های قابل توجهی برداشته‌اند و در حال حاضر در رده اقتصادهای بالنده هستند.
در اختیار نداشتن منابع مالی مورد نیاز، برای توجیه نداشتن دانشگاههای خوب به سختی قابل قبول است.
 
در این ارزیابی اطلاعات گردآوری شده از 736 کارفرمای تحصیل کرده در سراسر جهان، همچنین تعداد اساتید و دانشجویان در دانشگاه ها، میزان موفقیت دانشگاه ها در جذب دانشجویان خارجی و شهرت جهانی دانشگاه ها لحاظ شد.
تسلط زبان انگلیسی به عنوان زبان مشترک در محافل آکادمیک و تجاری یکی از دلایل برجسته قرار گرفتن دانشگاه های انگلیس و آمریکا در فهرست بهترین دانشگاه های جهان بود.
همکاري با ديگر دانشگاه‌هاي جهان، سطح علمي کادر دانشگاهي، دارا بودن دانشکده هاي بين المللي، دارا بودن دانشجويان بين المللي، نسبت کارمندان و کادر دانشگاهي به تعداد دانشجويان و تعداد دفعاتي که يک دانشگاه به عنوان منبع علمي از سوي ديگر دانشگاه‌ها مورد استفاده قرار مي‌گيرد، اصول گزينش برترين دانشگاه‌ها بوده است.



شناخت شخصيت از روي تاريخ تولدتان!

شناخت شخصيت از روي تاريخ تولدتان!



روان شناسان شخصيتي براين عقيده اند که شماره تولد، شما را از آن چيزي که مي خواهيد باشيد دور نمي کند، بلکه مانند رنگي است که نوع آن و زيبايي اش براي افراد مختلف متفاوت است. به مثال زير توجه کنيد :
فرض مي کنيم که شما متولد 29 ارديبهشت 1364 هستيد.ارديبهشت ماه دوم (2) سال است پس :
9=1+8=18=5+9+3+1=1395=1364+2+29
شماره تولد 9 است و اکنون مي توانيد آنچه راکه مربوط به اين شماره است با خود مطابقت دهيد.
براي ديدن ادامه متن بر روي ادامه کليک کنيد...


تفسير اعداد:

1- خالق و مبتکر:

'يک' ها پايه و اساس زندگي هستند. هميشه عقايد جديد و بديع دارند و اين حالت در آنها طبيعي است. هميشه دوست دارند تمامي کارها و مسائل بر حول محوري که آنها مي گويند و تعيين مي کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهي خود خواه مي شوند. با اين حال 'يک' ها بشدت صادق و وفادارند و به خوبي مهارتهاي سياسي را ياد ميگيرند . هميشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق اين هستند که 'بهترين' باشند . در استخدام خود بودن و براي خود کار کردن بزرگترين کمک به آنهاست ولي بايد ياد بگيرند عقايد ديگران ممکن است بهتر باشد و بايد با رويي باز آنها را نيز بشنوند.

2- پيام آور صلح :

'دو' ها سياستمدار به دنيا مي آيند ! از نياز ديگران خبر دارند و غالبا پيش از ديگران به آنها فکر مي کنند . اصلا تنهايي را دوست ندارند . دوستي و همراهي با ديگران برايشان بسيار مهم است و مي تواند آنها را به موفقيت در زندگي رهنمون سازد. اما از طرف ديگر ، چنانچه در دوستي با کسي احساس ناراحتي کنند ترجيح مي دهند تنها باشند.از آنجايي که ذاتا خجالتي هستند بايد در تقويت اعتماد به نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آنها را از دست ندهند.

3- قلب تپنده زندگي :

' سه ' ها ايده آليست هستند، بسيار فعال،اجتماعي،جذاب،رمانتيک وبسيار بردبار و پر تحمل .خيلي کارها را با هم شروع مي کنند اما همه آنها را پيگيري نمي کنند. دوست دارند که ديگران شاد باشند و براي اين کار تمام تلاش خود رابه کار مي گيرند. بسيار محبوب اجتماعي و ايده آليست هستند اما بايد ياد بگيرند که دنيا را از ديد واقعگرايايه تري هم ببينند.

4- محافظه کار :

'چهار' ها بسيار حساس و سنتي هستند. آنها عاشق کارهاي روزمره، روتين و پيرو نظم و انضباط هستند و تنها زماني وارد عمل مي شوند که دقيقا بدانند چه کاري بايد انجام دهند. به سختي کار و تلاش مي کنند. عاشق طبيعت و محيط خارج از خانه هستند. بسيار مقاوم و با پشتکار هستند. اما بايد ياد بگيرند که انعطاف پذيري بيشتري داشته و با خود مهربانتر باشند.

5- ناهماهنگ با جماعت :

'پنج' ها جهانگرد هستند و کنجکاوي ذاتي، خطر پذيري و اشتياق سيري ناپذير آنها به جهان هستي و ديدن محيط اطراف خود،غالبا برايشان درد سر ساز مي شود. آنها عاشق تنوع هستند ودوست ندارند مانند درخت در يک جا ثابت بمانند. تمام دنيا مدرسه آنهاست و در هر موقعيتي به دنبال يادگيري هستند. سوالات آنها هرگز تمام نمي شود. آنها به خوبي ياد گرفته اند که قبل از اقدام به عمل، تمامي جوانب کار را سنجيده و مطمئن شوند که پيش از نتيجه گيري ،تمامي حقايق را مد نظر قرار داده اند.

6- رمانتيک و احساساتي :

' شش' ها ايده آليست هستند و زماني خوشحال مي شوند که احساس مفيد بودن کنند. يک رابطه خانوادگي بسيار محکم براي آنها از اهميت ويژه اي برخوردار است. اعمالشان بر تصميم گيري هايشان موثر است و آنها حس غريب براي مراقبت از ديگران و کمک به آنها دارند. بسيار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگي مي شوند. عاشق هنرو موسيقي هستند. دوستاني صادق و در دوستي ثابت قدم هستند.'شش' ها بايد بين چيزهايي که مي توانند آنها را تغيير دهند و چيزهايي که نمي توانند، تفاوت قائل شوند.

7- عاقل و خردمند :

'هفت' ها جستجو گر هستند. آنها هميشه به دنبال اطلاعات پنهان و مخفي بوده و به سختي اطلاعات به دست آمده را با ارزش حقيقي آن مي پذيرند.احساسات هيچ ارتباطي با تصميم گيري هاي آنها ندارد. با اينکه در مورد همه چيز در زندگي سوال مي کنند اما دوست ندارند مورد پرسش واقع شوند و هيچگاه کاري را ابتدا به ساکن با سرعت شروع نمي کنند و شعارآنها اين است که به آرامي مي توان مسابقه را برد. آنها فيلسوفهاي آينده هستند؛ طالبان علم که به هر چه مي خواهند مي رسند و سوال بي جوابي ندارند . مرموز هستند و در دنياي خودشان زندگي مي کنند و بايد ياد بگيرند در اين دنيا چه چيزي قابل قبول است و چه چيزي نه!

8- آدم کله گنده :

'هشت ' ها حلال مشکلات هستند. اساسي و حرفه اي سراغ مشکل رفته و آن را حل مي کنند. قضاوتي درست دارند و بسيار مصمم هستندو طرحهاو نقشه هاي بزرگي دارند و دوست دارند زندگي خوبي داشته باشند. مسووليت افراد را بر عهده مي گيرند و مردم را با هدف خاص خود مي بينند. با شرايط ويژه اي اين امکان رابه وجود مي آورند که ديگران هميشه آنها را رئيس ببينند.

9- اجرا کننده و بازيگر :

'نه ' ها ذاتا هنرمند هستند . بسيار دلسوز ديگران و بخشنده بوده و آخرين پول جيب خود را نيز براي کمک به ديگران خرج ميکنند . با جذابيت ذاتي شان اصلا در دوست يابي مشکلي ندارند و هيچ كس براي آنها فرد غريبه اي به حساب نمي آيد.در حالات مختلف شخصيت هاي متفاوتي از خود بروز مي دهند و براي افرادي که اطرافشان هستند شناخت اين افراد کمي دشوار به نظر مي رسد . آنها شبيه بازيگراني هستند که در موقعيت هاي مختلف رفتارهاي متفاوتي نشان مي دهند. افرادي خوش شانس هستند اما خيلي وقتها از آينده خود بيمناک و نسبت به آن هراسان هستند. آنها براي موفقيت بايد به يک دوستي و عشق دو جانبه که مي تواند مکملشان در زندگي باشد دست يابند

انواع رمان

انواع رمان


انواع رمان از نظر ساخترمان را به لحاظ ساختمان و مايه هاي سبكي به چهار نوع، تقسيم كرده اند:
رمان حوادث(1)

رماني است كه در آن تكيه اصلي بر حوادثي است كه در طي رمان مدام اتفاق مي افتد و رمان في الواقع چيزي نيست جز مجموعه اي از حوادث و ماجراهاي پي در پي و مختلف. مثل رمان روبنسون كروزئه اثر دانيل دفئو كه مجموعه اي از حوادث گوناگوني است كه براي قهرمانان داستان اتفاق مي افتد. رمان حوادث، حد فاصل رمان با رمانس است، زيرا در رمانس هم مثلاً امير ارسلان رومي، خواننده با حوادث متعدد (منتهي محيرالعقول) سرگرم است.

رمان شخصيت(2)

رمان جديد برخلاف رمان هاي قديم كه معمولاً رمان حوادث بوده اند، رمان شخصيت هستند. در رمان حوادث، تكيه بر اعمالي است كه قهرمان داستان انجام مي دهد، اما در رمان شخصيت تكيه بر انگيزه ي انجام اعمال است.

بدين ترتيب در رمان هاي حوادث مثل سمك عيار و غالب داستانواره هاي قديم ايراني مي توان پرسيد: بعد چه شد؟And Then?)) اما در رمان شخصيت بايد پرسيد: چرا چنين شد؟ (?Why) مثلاً در بوف كور توالي حوادث آن قدر اهميت ندارد كه انگيزه ي اعمال و اين چرايي هاست كه در آن بحث انگيز است. از اين رو رمان حوادث را مي توان ادامه همان قصه ي بلند دانست و اصطلاح داستان را به شخصيت اختصاص داد و پيداست كه اين دومي ارزش ادبي دارد.

رمان نامه اي(3)

كه در آن ساخت رمان بر مبناي نامه هايي است كه بين دو قهرمان اثر رد و بدل مي شود. يا خواننده از طريق نامه هايي كه در رمان آمده است وارد فضاي داستان مي شود مثل «نامه هاي يك زن ناشناس» اثر استفان تسوايك يا «نامه هاي ورتر»( رنج هاي ورتر جوان) اثرگوته.

در رمان واره هاي منظم ادبيات فارسي هم گاهي از نامه نگاري بين عاشق و معشوق استفاده شده است.

رمان انديشه(4)

رماني است كه مبناي آن بر ايده ها و مشرب هاي از پيش معلوم قالبي است، مثل رمان هاي نويسندگان حزب كمونيست شوروي. برخي از آثار جورج اورل (مثلا مزرعه حيوانات) و هاكسلي هم از اين دست است.

در پايان اين بخش بي فايده نيست كه به آراء هنري جيمز داستان نويس و منتقد آمريكايي در باب «رمان شخصيت» و «رمان حوادث» اشاره اي به عمل آيد.

جيمز، تمايز بين اين دو نوع رمان را اصولي نمي داند و مي گويد از ديد نويسنده چنين تمايزي نمي تواند وجود داشته باشد و او اين نظر را در مورد تمايز بين رمان و رمانس كه همان داستان هاي عاشقانه پر ماجرا مي باشد نيز ابراز مي دارد.

به نظر هنري جيمز در رمان، حادثه و شخصيت به هم گره خورده اند.

شخصيت چيزي جز حادثه نيست و حادثه دليل بر وجود شخصيت است . بدين ترتيب به عقيده ي او فرق بين رمان حوادث و شخصيت و حتي رمان و رمانس برساخته ي منتقدان ادبي است .


انواع رمان برحسب موضوعرمان ها را بر حسب تكيه اي كه بر مطالب كرده اند و از نظر فرقي كه در موضوع و مقاصد هنري دارند، به نحوه ي زير تقسيم مي كنند:
رمان شكل پذيري(5)يا نوول تربيتي(6) موضوع اين گونه رمان ها توسعه و تكامل ذهن و شخصيت قهرمان است. قهرمان تجربيات مختلفي را پشت سر مي گذارد و معمولاً بعد از سپري كردن يك بحران روحي، به ماهيت، نقش و وظيفه ي خود در جهان پي مي برد. برخي از آثارتوماس مان و سامرست موام (ماه و شش پشيز) از اين دسته اند.

يكي از انواع فرعي اين گونه رمان، رمان زندگي هنرمند(7)است كه در آن تحول و تكامل خود داستان نويس يا هنرمندي مطرح است. در اين گونه داستان ها، هنرمند طي حوادثي به موقعيت و سرنوشت هنري خود وقوف مي يابد. مثال اين نوع ، رمان معروف مارسل پروست موسوم به «در جست و جوي زمان هاي گمشده» و «چهره ي هنرمند در جواني» اثر جميز جويس است.

رمان اجتماعي(8)كه در آن تكيه بر تاثير اجتماع و مقتضيات اجتماعي بر شخصيت قهرمانان و حوادث داستان است و گاهي نيز در آن تزهايي براي اصلاحات اجتماعي عرضه مي شود؛ مثل «خوشه هاي خشم» اثر جان اشتين بك داستان پرداز آمريكايي.

رمان تاريخي(9) در اين نوع رمان، زمينه ي اثر و شخصيت ها و حوادث از تاريخ اخذ شده اند، مثل رمان «ايوانف» اثر والتر اسكات يا «قصه ي دو شهر» اثر چارلز ديكنز يا آشيانه ي عقاب نوشته ي زين العابدين مؤتمن. جورج لوكاچ منتقد بزرگ ادبي در سال 1962 كتابي در بررسي اين نوع رمان به نام «رمان تاريخي» نگاشت .

رمان محلي(10) كه تكيه ي آن بر آيين و رسوم و لهجه ي شهرها و ولايات است؛ نه به اين قصد كه صبغه محليColor–Localپيدا كند بلكه به اين جهت كه تاثير اوضاع و احوال و عوامل محلي را بر كردار و رفتار شخصيت هاي داستان نشان دهد و نحوه ي تفكر و احساسات قهرمانان داستان را با توجه به زمينه ها و مايه هاي محلي تبيين نمايد. مثال اين گونه رمان، «ايالت يوكنا پاتافا» اثر ويليام فالكنرو برخي از آثار رسول پرويزي و صادق چوبك (مثل تنگسير) است.

رمان رواني(11)كه در آن از مسائل ذهني و رواني قهرمان يا قهرمانان داستاني سخن مي رود. اين نوع رمان امروز با پيشرفت دانش روانشناسي و روانكاوي، رواج بسيار يافته است. نمونه آن برخي از آثار جويس و ولف و صادق هدايت مثلاً بوف كور است.




انواع رمان از نظر پلاتهسته داستاني (Plot) رمان هم انواع مختلفي دارد: تراژدي، كمدي، طنز، عاشقانه.
بايد توجه داشت كه در رمان محض يعني رمان به معني واقعيش و به اصطلاحNovel Proper، شخصيت هاي پيچيده و مشكلي از طبقات مختلف اجتماع مطرح اند كه براي اعمالي كه در داستان انجام مي دهند انگيزه هاي متفاوتي دارند. اين قهرمانان در تقابل با شخصيت هاي ديگر، تجربيات زندگي را به خواننده منتقل مي كنند. اما در داستان هاي عاشقانه و پهلواني يعني رمانس منثور(12)، همان طور كه در منشأش رمانس هاي پهلواني يا شهسوارانه(13) ديده مي شود، شخصيت هاي ساده اي مطرح اند كه معمولاً عمق ندارند، و پيچيده نيستند و نويسنده در مورد آنان اغراق مي كند و آنان را والاتر از آن چه هستند و به طور كلي بالاتر از واقعيت نشان مي دهد. در اين گونه رمان ها، قهرمان و نابكار، ارباب و رعيت، بد و خوب به صورت قاطعي از هم جدا مي شوند. قهرمان از جنس ديگر مردمان نيست و از بافت واقعي اجتماع جداست. ساختمان پلات بر آرمان ها و خيالات و ماجراهاي غير واقعي مبتني است. نمونه رمانس نوول ها(14) را مي توان در آثار خيالي عاشقانه – پهلواني يا عاشقانه– ماجراجويانه در مقابل رمان هاي واقع گرا (Realistic Novels) والتر اسكات ديد. اميلي برونته، ادگار آلن پو، مارك تواين، هم چنين آثاري دارند كه كاملاً از آثار كساني چون فالكنر متمايز است.

مراد از اين بحث اين است كه ارزش پلات در همه انواع رمان ها به يك اندازه نيست. در برخي بسيار منسجم و در برخي سست و بي رمق است و چنان كه بعداً توضيح داده خواهد شد. در برخي از روايات نيز اصلاً نمي توان قايل به پلات شد كه ما اين گونه روايات را قصه (در مقابل داستان) مي خوانيم.


1)Novel Of In10007ent

2)Novel Of Character

3)Epistolary Novel

4)Novel of Ideas

5)Novel of Formation

6)Novel of Education

7)Artist Novel

8)Socialogical Novel

9)Historical Novel

10)Regional Novel

11)Psychological Novel

12)Prose Romance

13)Chivalric Romance

14)Romance Novels


سه داستان كوتاه

سه داستان كوتاه


 به اندازه فاصله زانو تا زمين!


روزي دو مرد جوان نزد استادي آمدند و ازاو پرسيدند:
" فاصله بين دچار يك مشكل شدن تا راه حل يافتن براي حل مشكل چقدراست؟"

استاد اندكي تامل كرد و گفت:


"فاصله مشكل يك فرد و راه نجات او از آن مشكل براي هر شخصي به اندازه فاصله زانوي او تا زمين است!"


  آن دو مرد جوان گيج و آشفته از نزد او بيرون آمدند و در بيرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولي گفت:" من مطمئنم منظور استاد معرفت اين بوده است كه بايد به جاي روي زمين نشستن از جا برخاست و شخصا براي مشكل راه حلي پيدا كرد. با يك جا نشيني و زانوي غم در آغوش گرفتن هيچ مشكلي حل نمي شود. "


دومي كمي فكر كرد و گفت:" اما اندرزهاي پيران معرفت معمولا بارمعنايي عميق تري دارند و به اين راحتي قابل بيان نيستند. آنچه تو مي گويي هزاران سال است كه بر زبان همه جاري است و همه آن را مي دانند. استاد منظور ديگري داشت."

آندو تصميم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معناي جمله اش را بپرسند. استاد با ديدن مجدد دو جوان لبخندي زد و گفت:


" وقتي يك انسان دچار مشكل مي شود. بايد ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتي است كه انسان در مقابل كائنات و خالق هستي زانو مي زند و از او مدد مي جويد.


بعد از اين نقطه صفر است كه فرد مي تواند برپا خيزد و با اعتماد به همراهي كائنات دست به عمل زند. بدون اين اعتماد و توكل براي هيچ مشكلي راه حل پيدا نخواهد شد. باز هم مي گويم...

فاصله بين مشكلي كه يك انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بين زانوي او و زميني است كه برآن ايستاده است!"


 





عالم فروتن ...


  گويند که زماني در شهري دو عالم مي زيستند . روزي يکي از دو عالم که بسيار پرمدعا بود ? کاسه گندمي بدست گرفت و بر جمعي وارد شد و گفت :


اين کاسه گندم من هستم ! ( از نظر علم و ... ) و سپس دانه گندمي از آن برداشت و گفت :


و اين دانه گندم هم فلان عالم است !


و شروع کرد به تعريف از خود .


خبر به گوش آن عالم فرزانه رسيد . فرمود به او بگوئيد :


 آن يک دانه گندم هم خودش است ? من هيچ نيستم...




ايمان واقعي ... 


روزي بازرگان موفقي از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غياب او آتش گرفته و کالا هاي گرانبهايش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتي به او وارد امده است .


فکر مي کنيد آن مرد چه کرد؟!


خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و يا اشک ريخت ؟


او با لبخندي بر لبان و نوري بر ديدگان سر به سوي آسمان بلند کرد و گفت : "خدايا ! مي خواهي که اکنون چه کنم؟


مرد تاجر پس از نابودي کسب پر رونق خود ، تابلويي بر ويرانه هاي خانه و مغازه اش آويخت که روي آن نوشته بود :


مغازه ام سوخت ! اما ايمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

پیشینه گمشده و مصاحبه با یاسمین آتشی 3

 

پیشینه گمشده         ۳    

 

مردمسالاری در دودمان اشکانیان

مردمسالاری (دمکراسی) در ایران دوران اشکانیان و تاسیس مهستان به پیشنهاد مهرداد یکم به نوشته مورخان رومی ـ یونانی و ارمنی و تطبیق تقویمها، مهرداد یکم ششمین شاه ایران از دودمان اشکانی یکم مارس سال ۱۷۳ پیش از میلاد دراجتماع بزرگان ایران اعلام کرد که تصمیم گرفته است کشور دارای یک قانون لاتغییر (اساسی) شود تا حقوق و تکالیف همه در آن روشن باشد. این تصمیم مهرداد مورد تایید حاضران در نشست قرار گرفت و ایران دارای دو مجلس شد که مجموعه آن دو را «مهستان» می گفتند (مه به کسر «میم» به معنای بزرگ). انتخاب ولیعهد از میان شاهزادگان، اعلان جنگ و پیشنهاد صلح، بسیج نیرو، عزل شاه درصورت دیوانه شدن و بیماری ممتد و …، تغییر اشل مالیاتها و صدور دستور ضرب سکه با تصویر تازه، تعیین شاهان ارمنستان، تایید تشریفاتی (ضمنی) شاهان پارسی تبار (از دودمان هخامنشیان) سرزمین پنتوس (منطقه ساحلی جنوب دریای سیاه در آناتولی به پایتختی شهر سینوپ) و انتصاب فرمانده کل ارتش برای یک دوره معین و یا مدیریت جنگ از جمله اختیارات مهستان بود. مهستان در موارد متعدد شاهان اشکانی را جابجا کرد و در عین حال حامی سنت های بومی مناطق مختلف ایران بود در آنجا صدای همه اقوام ایرانی شنیده می شد . ارد بزرگ متفکر برجسته ایران می گوید : مهستان ، برآیند خرد مردم آزادیخواه ایران بود .

دردوران اشکانیان (پارتیان) که علاقه مند به اندیشه های فلاسفه بزرگی نظیر آرشیت و ورتا ( همزمان با سقراط ، افلاطون و ارسطو در یونان ، آرشیت و بانو ورتا از فلاسفه بزرگ ایران و پارت بودند ) بودند مهرداد یکم بر اساس تعالیم این دو فیلسوف ، مردمسالاری را در ایران به شکلی نوین پیاده ساخت . به علاوه، در این دوره ایالات دوردست، ارمنستان و پنتوس خودمختار بودند و لذا ایجاب می کرد که مهستان وجود داشته باشد تا سخن آنها نیز در آنجا شنیده شود. یونان و روم در آن زمان در دست فرماندهان نظامی دست بدست می شد . جالب است بدانیم مورخان امروز ایتالیا سعی می کنند به دروغ مهستان ایران را اقتباس ایرانیان از رومیان بنامند ! حال آنکه ایجاد مهستان (۱۷۳ سال پیش از میلاد ـ ۲۱۸۱ پیش) هنوز دولت روم با ایران همسایه نشده بود و دوران نوزادی خویش را طی می نمود . در آن زمان بقایای اسکندریان برمناطق یونانی نشین و مصر حکومت می راندند.

شکوه ایران در کجاست ؟

کریمخان زند پادشاه ایران پس از شکار در نزدیکی تخت جمشید اردو زد .

از دور عظمت تخت جمشید دیده می شد یکی از فرماندهان گفت آیا شکوه ایران زمین در تخت جمشید پایان می یابد ؟

کریم خان پرسید : در زمان پادشاهی نادرشاه افشار کجا بودی ؟

گفت در تمام آن دوران در روستایمان به پدرم در کشاورزی کمک می کردم .

کریمخان خندید و گفت آن زمان همانند امروز تو از دور به پادشاه ایران زمین نادرشاه افشار نگاه می کردم و می گفتم آیا تمام شکوه ایران زمین در نادر شاه افشار پایان می یابد !؟ و امروز به تو می گویم دیگر آن بزرگی و عظمت را من در کسی و جایی ندیدم .

این سخن وکیل الرعایا کریم خان زند که از سرداران نادرشاه افشار بود خود گویای عظمت و جوهر آن یگانه دوران ها را دارد . ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : نادرشاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود .

نادر شاه افشار در جمع ارتشیان ایران می گوید : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند …………..

پیشنهاد فرمانروای روسیه به نادرشاه افشار

فرمانروای روسیه برای نادر شاه افشار پیام فرستاد در صورتی که پادشاه ایران بخواهد می تواند برای فتح هند کمک های بسیاری به ایران بنماید منوط بر این که به او کمک کند تا روسیه خاور اروپا را متصرف شود .

این در حالی بود که فرمانروای روسیه می دانست ارتش ایران نیرومند ترین ارتش آن روز جهان است اما از آنجایی که برایش فتح اروپای خاوری یک آرزو بود این پیشنهاد را برای فرمانروای ایران فرستاد .

نادر برایش نامه ایی نوشت که پس از سلام چنین بود .

ما برای کشور گشایی به هند نخواهیم رفت . آنچه ما می خواهیم محاکمه ۸۰۰ خونخواریست که بیست سال به ایران ستم کرده اند ، برای این کار نیازی به کمک شما نیست . در ضمن ما ایرانیان نیاز به خانه و کاشانه مردم دیگر کشورها نداریم .

پاسخ نادرشاه افشار گویای این حقیقت است که او برای آرمان های بزرگش چشم کمک از جایی جز مردم ایران را نداشت و بگفته ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان : مردان پیشآهنگ ، راه را با داشته های میهنی خویش باز می کنند و نه کمک اجنبی .

خوی تجاوز گری روس ها در طول تاریخ همواره همانند دولتهای انگلیس و فرانسه دیده می شود که این سه مورد در تمام دودمانهای ایران باید مورد توجه قرار گیرد .

آیوت ها

آیوت ها ثروتمندترین خاندان بازرگان دودمان اشکانیان بودند آنها در مدت ۴۷۰سال کالاهای مورد نیاز مردم خاور و باختر جهان را فراهم و برایشان می فرستادند . آیوت یکم در جوانی پس از کمی تجارت برای بازرگانان خورده پا تصمیم گرفت خود این راه را ادامه دهد و تبدیل به بزرگترین بازرگان ایران گردد روزی که نخستین سفر بازرگانی خویش را در پیش داشت مردی میانسال پیش او آمد و گفت من بازرگانم همان جایی می روم که شما در پی آنید . آیا می خواهید همراه با هم این راه را برویم ؟

آیوت گفت هدف شما از سفر چیست ؟

آن مرد گفت : هم اکنون می خواهم بازرگانی کنم . شاید در بین راه و یا در آن شهر که می رویم کار پر درآمدتری یافتم . هدف من این است هر کاری که بهتر بود به آن بپردازیم .

آیوت جوان به او خندید و گفت من با آدمی که برنامه مشخصی برای زندگی خویش ندارد همراه نخواهم شد و از او جدا شد . اندیشمند ایرانی ارد بزرگ می گوید : برنامه داشتن ویژگی آدمهای کارآمد است .

اگر آیوت با آن مرد همراه می شد شاید هیچ وقت نمی توانست امپراتوری بازرگانی آیوت ها را ایجاد کند . چون برای آیوت تنها یک هدف مهم وجود داشت و آن تبدیل شدن به بزرگترین بازرگانی ایران بود .

تنها برای نگهبانی از ایران و مردم

بر روی شمشیر فرهاد دوم ( پادشاه ایران از دودمان اشکانیان ) این جمله از بانو ورتا بود : تنها برای نگهبانی از ایران و مردم سرزمین بجنگ . یکی از مغ های پیر زرتشتی به پادشاه ایران گفت چرا این سخن بر روی شمشیر است ؟ پند بزرگان باید در اندیشه و دل ما باشد نه بر دست ساخته های ما . فرهاد دوم نگاهی به شمشیر نمود و گفت این جمله را هر بار می بینم به من می گوید راه درست چه و کجاست و بدین گونه در بیداد زمانه گم نمی شوم . در این باره ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی می گوید : یادآوری آرمانها ، از بیراهه روی بازمان می دارد .

آن مغ خود از یاد برده بود که چرا آتش در آتشکده همیشه روشن است . آیا جز برای یادآوری اندیشه های آنان است ؟! .

برخورد با ریشه کارمندان فاسد

سلطان سنجر پادشاه دودمان سلجوقی هنگامی که وارد شهر کرمان شد دریافت مردم شهر دچار بغض و ناراحتی هستند رایزنان خویش را فرا خواند و علت را جویا شد ، گفتند بسیاری از کارمندان دستگاه دیوانی بر مردم شهر فشار آورده و از جایگاه خویش سوء استفاده می کنند .

فرمانروای ایران همان جا استاندار کرمان را از کار بر کنار نمود با اینکه از نزدیکانش بود و یکی از اتابکان ( ریش سفیدان )را برکار گمارد . گروهی نزد فرمانروا آمده و گفتند سردی مردم از کارمندان دون پایه است نه از حاکم رشید کرمان .

سلطان سنجر خندید و گفت : مردم آنقدر دانا هستند که می فهمند بدکرداری کارمندان برخواسته از پشتیبان آنهاست .

سپس ادامه داد آبادانی ایران با مردم رنجور راه به جایی نخواهد برد .

ارد بزرگ اندیشمند و متفکر کشورمان می گوید : ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است .

سلطان سنجر پادشاه دودمان سلجوقیان به نیکی پی به ریشه درد برده و آن را بر طرف نمود .

کورش پادشاه ایران از تخم بدکاری می گوید

خورشید هنوز در پشت کوههای باختر فرو نرفته بود که کورش پادشاه ایران دستور داد سپاه در نزدیکی شهر ایلام اردو بزند همه سرخوش از پیروزی خود بر بابل بودند .

در آن هنگامه پیر زن و پسر جوانی به اردوگاه آمده و نزد پادشاه ایران از کارمند مالیات شهرشان شکایت نمودند . پس از تحقیق معلوم شد آن کارمند هر ساله بیش از آنچه دولت در نظر گرفته از مردم خراج می ستاند .

آن شب کورش پادشاه ایران در همان اردوگاه سرپرست خزانه دارای و مالیات فرمانروایی را از کار برکنار نموده و کس دیگری را به کار گمارد .

اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است . و هم او در جایی دیگر می گوید : فرمانروا در برکناری کارمند نابکار زمانی را نباید از دست دهد چون سیاهی کار بزهکار در دید مردم خیلی زود دامن او را نیز خواهد گرفت .

گفته می شود که پس از برکناری مدیر خزانه داری سه نفر از سرپرستان و اشراف کشور نزد فرمانروای ایران آمده تا پادشاه ایران را از تصمیمی که گرفته است باز دارند . کورش هخامنشی نه تنها از رای خود بر نگشت بلکه آن سه تن را هم از کار برکنار نمود و گفت : اگر تخم بدکاری از خاک ایران کنده نشود آرامشی نخواهیم داشت .

همراهی با مردم

شبی بازرگانان شیراز میهمان یعقوب لیث صفار پادشاه ایران بودند . بازرگانی با نیش خند گفت مردم بدنبال بیچارگی هستند آن ها نام شما را هر روز هزار بار بر زبان می آورند چون می پندارند شما دشمن خلیفه هستید . حال آنکه ما از داد و ستد با دربار خلیفه سود کلانی می بریم . یعقوب بدو گفت مردم نیک می گویند من هم همان می کنم که می گویند . بازرگان به آرامی گفت ولی قربان مردم سود و زیان خویش را نمی دانند . یعقوب گفت مردم به من می گویند چه کنم نه سود و زیان آنها . من سرباز مردم هستم و دست خلیفه را از ایران کوتاه کرده و می کنم . همراه بودن نظر یعقوب با دیدگاه مردم مرا به یاد این جمله اندیشمندانه ارد بزرگ می اندازد که : خواست فرمانروا باید هم آهنگ با مردم باشد پیشداری او به نابودی اش می انجامد .

یعقوب لیث صفار آزاد مردی بود که به ندای مردمش گوش فرا داد و آنها را در راه آزادی از چنگال خلیفه بغداد رهبری کرد . برای همین در تمام زمان ها محبوب ایرانیان است .

آژی دهاگ ( آستیاگ ) آخرین فرمانروای دودمان مادها

رایزن نخست آژی دهاگ ( آستیاگ ) آخرین فرمانروای دودمان مادها و پدر بزرگ کورش بزرگ در صبح روز جشن مهرگان سال ۵۴۰ پیش از میلاد به فرمانروای ایران گفت بهتر آنست گزارشی از کارکردهای دربار ایران به بزرگان و ریش سفیدان مردم داده شود . آژی دهاگ گفت ماه پیش هم همین حرف را زدی و من مواردی را گفتم اما آنچه از یاد برده ایی این است که مردم از من گزارش نمی خواهند آن ها کارهای ما را باید به چشم خویش و در شهرها و روستاها ببینند نه آنکه سخنرانی های ما را بشنوند و کاری نبینند. این سخن آژی دهاگ همانند این سخن ارد بزرگ اندیشمند والامرتبه ایران که می گوید : مردم به دنبال گزارش روزانه فرمانروایان نیستند! آنان دگرگونی و بهروزی زندگی خویش را خواستارند !! .

تاریخ مردان پر مدعای کم کار بسیار داشته است و مردان اهل کار که سبب دگرگونی شده اند بسیار اندک .

پیشکش به شاپور ساسانی

آهنگری شمشیر بسیار زیبا تقدیم شاپور پادشاه ساسانی نمود . شاپور از او پرسید چه مدت برای ساختن این شمشیر زمان گذاشته ایی و آهنگر پاسخ داد یک سال تمام . پادشاه ایران باز پرسید و اگر یک شمشیر ساده برای سربازان بسازی چقدر زمان می برد ؟ و او گفت سه تا چهار روز .

شاپور گفت آیا این شمشیر قدرتی بیشتر از آن صد شمشیر دیگری که می توانستی بسازی دارد ؟

آهنگر گفت: خیر ، این شمشیر زیباست و شایسته کمر شهریار !

پادشاه ایران گفت : سپاسگذارم از این پیشکش اما ، پادشاه اهل فرمان دادن است نه جنگیدن ، من از شما شمشیر برای سپاهیان ایران می خواهم نه برای خودم ، و به یاد داشته باش سرباز بی شمشیر نگهبان کیان کشور ، پادشاه و حتی جان خویش نیست . این سخن شاپور دوم ما را به یاد این سخن دانای ایرانی ارد بزرگ می اندازد که : فرمانروای شایسته اسیر کاخ ها نمی شود نگاه او بر مرزهای کشور است .

شاپور با نگاهی پدرانه به آهنگر گفت اگر به تو پاداش دهم هر روز صنعتگران و هنرمندان به جای توجه به نیازهای واقعی کشور ، برای من زینت آلات می سازند و این سرآغاز سقوط ایران است . پدرم به من آموخت زندگی ساده داشته باشم تا فرمانرواییم پایدارتر باشد . پس برای سربازان شمشیر بساز که نبردهای بزرگ در راه است .

شیر زنان ایران

سه هزار نفر از خونریزان مغول در شهر زنگان ( نام زنگان پس از نام شهین به شهر زنجان گفته می شد ) باقی ماندند جنگ در باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند در طی یک هفته ۶۷ مرد میهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شهر حاکم بود سربازان مغول ۲۰۰ پسر زنگانی را بزور به خدمت خویش درآورده و به آنها آموزشهای پاسبانی و غیره می دادند .

اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته می شد در طی کمتر از ۳۰ روز فقط ۱۲۰ مرد مغول در درون شهر باقی مانده بود و کسی از بقیه آنها خبر نداشت .

دیگر مردان مهاجم پی برده بودند که هر روز عده ایی از آنها ناپدید می گردد . بدین منظور تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند . و در بیرون شهر اردو بزنند .

با خارج شدن آنها از شهر هیاهویی در شهر برپا شد و همه از ناپدید شدن مهاجمین صحبت می کردند میدان شهر مملو از جمعیت بود پیر مردی که همه به او احترام می گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت : مردان زنگان باید از دختران این شهر درس بگیرند آنگاه رو به مردان کرد و گفت کدام یک از شما مغول خونریزی را کشته است ؟ چهار مرد پیش آمدند ، هر یک مدعی شدند مغولی را از پا درآورده است .

پیر مرد خنده ایی کرد و به گوشه میدان اشاره کرد سه دختر زیبا و قد بلند ایستاده بودند . گفت وجب به وجب کف خانه این دختران از کشته های دشمنان ایران پر است آنگاه مردان ما در سوراخ ها پنهان شده اند .

با شنیدن این حرف مردان دست بکار شدند و در همان شب بقیه متجاوزین را نابود ساختند . به یاد کلام جاودانه ارد بزرگ می افتم که : شیر زنان میهن پرست ایران ، بزرگترین نگهبانان کشورند .

کاش نام آن سه زن را می دانستم بگذار به هر سه آنها بگویم ایران ! که نام همه زن های ایران است .

بابک خرمدین زنده است

پیشگویان به بابک خرمدین ، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد او گفت سالها پیش از خود گذشتم همانگونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن را می دهد پس مرا از مرگ نترسانید که سالها پیش در پای این آرزو کشته شده ام .

ارد بزرگ در سخنی بسیار زیبا می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .

بابک خرمدین اندکی بعد در حضور خلیفه تازی بغداد اینچنین به خاک و خون کشیده شد :

خلیفه :عفوت میکنم ولی بشرطی که توبه کنی ! بابک :توبه را گنهگاران کنند٬توبه از گناه کنند. خلیفه :تو اکنو ن در چنگ ما هستی! بابک:اری ٬تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.

خلیفه :جلاد مثله اش کن! معلون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می‌‌کنم. بابک روی به جلاد٬چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم. خلیفه :یکباره سرش را ازتن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن!جلاد بایک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت.خون فواره زد.بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود٬زانو زده ٬خم شد وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد.شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد.فرزند آزاده مردم به پا بود٬ استواربود . خون از دو کتفش بیرون می‌‌جست .

خلیفه :زهر خندی زد : کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی ؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟ چه بزرگ بود مرد٬چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬مردبزرگ٬بزرگتر باید. گفت : در مقابل دشمن نامرد ٬ مردانه بایدمرد ٬اندیشیدم که از بریده شدن دستانم ٬خون ازتنم خواهدرفت . خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود .مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است ٬خلق من نمی‌پسندندکه بابک در برابرگله ء روباه ان ترسی به دل راه دهد…. خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمد و سر. سری که هرگزپیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود . هر بار که این داستان خوانده شود احساس می کنیم بابک هنوز هم زنده است و برای کشورش جان می دهد یادش گرامی باد .

آموزگاران ما

به آتوسا دختر کورش گفتند : مردی پنج پسرش در راه ایران شهید شده اند او اکنون در رنج و سختی به سر می برد و هر کمکی به او می شود نمی پذیرد دختر فرمانروای ایران با چند بانوی دیگر به دیدار آن مرد رفت خانه ایی بی رنگ و رو ، که گویی توفانی بر آن وزیده است پیرمردی که در انتهای خانه بر صندلی چوبی نشسته است پیش می آید و می گوید خوش آمدید

آتوسا می گوید شنیده ام پنج فرزندت را در جنگ از دست داده ای ؟ و آن مرد می گوید همسرم هم از غم آنها از دنیا رفت .

آتوسا می گوید می دانم هیچ کمکی نمی تواند جای آنچه را که از دست داده ای بگیرد اما خوشحال می شویم کاری انجام دهیم که از رنج و اندوهت بکاهد .

پیرمرد بی درنگ می گوید اجازه دهید به سربازان ایران در باختر کشور بپیوندم .

می خواهم برای ایران فدا شوم . آتوسا چشم هایش خیس اشک می شود و به همراهانش می گوید در وجود این مرد لشکری دیگر می بینم .

دو ماه بعد به آتوسا خبر می دهند آن پیر مرد مو سفید هم جانش را برای میهن از دست داد .

آتوسا چنان گریست که چشمانش سرخ شده بود . او می گفت مردان برآزنده ایی همچون او هیچگاه کشته نمی شوند آنها آموزگاران ما هستند .

و به سخن دانای ایرانی ارد بزرگ : برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.

آن پیرمرد هم ارزش میهن را می دانست و تا آخرین دمادم زندگی برای نگاهبانی از آن کوشید .

فرگون زیبا

فرگون زیباترین زن زمانه خویش بود و همسر ملک شاه . در مجلسی زنانه ، زنی از خاندان نزدیک همسرش گفت فرگون خانم ! شنیده ایم هیچ خدمتکار ایرانی به کاخ خویش راه نمی دهی ؟

بانوی اول ایران پاسخ داد : ایرانی خدمتکار نمی شناسم !

آن زن سماجت کرد و گفت : چطور ؟ اعتماد نمی کنید ؟ !

فرگون زیبا گفت : من نیازی به کمک دیگران ندارم هم نژادانم را هم برتر از آن می دانم که آنها را به خدمت بگیرم . زنان رومی و چینی و یونانی را هم که می بینید پیشکش سرزمین های دیگرند به پادشاه ایران و من تنها مواظب آنانم تا آسیب بیشتری به آنها نرسد .

زن دیگری می پرسد : مگر پیشتر چه آسیبی دیده اند ؟

فرگون زیبا می گوید دوری ! دوری از شهر و دیار شان ! این بزرگترین آسیب است .

آن زن دست به گیسوی فرگون می کشد و می گوید حالا می فهمم برای چه همه تو را دوست دارند . به گفته دانای ایرانی (( ارد بزرگ )) : نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند .

در بسته ایی وجود ندارد

با شروع پادشاهی محمدعلی شاه قاجار که عامل سفارتخانه های خارجی بود در اولین گام مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را به گونه های مختلف زمین گیر نمود .

در این بین ستارخان و باقرخان شعله های مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران را روشن نگاه داشتند .

در زمانی که همه فکر می کردند ستارخان نیز همانند بسیاری از آزادیخواهان کشته شده است یکی از یارانش در حضور باقر خان به او گفت قشون دولتی رحمی ندارند و به ما مزدور می گویند، ستارخان پاسخ داد : اگر مزدور هم باشیم مزدور مردمیم نه اجنبی . باقرخان هم گفت : حکیم فردوسی هم وقتی شاهنامه را می نوشت در ایران غریب بود . ستارخان در حالی که به دور دست نگاه می کرد گفت : بزودی مردم آزادیخواه ایران تومار اجنبیان را در هم خواهند پیچید .

این نشان میدهد حتی در بدترین شرایط مبارزین آزادیخواه نا امید نشدند و دل به تقدیر نسپردند ، منتظر دگرگونی اوضاع توسط این و آن هم نشدند .

به سخن ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید .

و دیدیم در اندک زمانی ورق برگشت و مشروطه خواهان وارد تهران شدند و حاکمیت ملی را بار دیگر زنده نمودند .

ما همه نادریم

خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟

نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید .

هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟

مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.

از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند . ” ما همه نادریم “

و به سخن ارد بزرگ : کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند .

اگر خوب گوش هایمان را تیز کنیم فریاد های سربازان ایران را باز هم می شنویم ” ما همه نادریم ”

ارد دوم و سورنا

می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .

پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟

گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .

پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟

سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .

پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟

سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .

پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !

سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .

پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .

اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .

بر اسب نشست .

سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .

ارد دوم ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .

به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .

یاد و نام همه آنان گرامی باد .

نگاه و ندای ریش سفید

کینه و بیگانگی بین دو برادر بر سر ارث پدر چند سالی بود که آنها را از یکدگر دور کرده و هر یک دیگری را متهم می کرد .

همسران آنها خسته از این دشمنی ، به پیش کدخدای پیر روستا رفته و داستان را باز گفتند .

کدخدا دو برادر را خواست و سکوت پیشه کرد دو برادر به موهای سفید او می نگریستند و در دل می گفتند چه شده که او ما را خواسته است .

پیر جهان دیده نگاهی به آن دو کرد و گفت : یادگار پدر مایه دوستی بیشتر است نه قهر و دشمنی .

دو برادر سر فرود آوردند می دانستند هر چه بگویند در نهایت او می تواند براحتی پی به نهان اندیشه آنان ببرد . روی یکدیگر را بوسیدند و دست در دست یکدیگر از خانه کدخدا بیرون آمدند .

به سخن ارد بزرگ : گِره های که به هزار نامه دادگستری باز نمی شود ، به یک نگاه و یا ندای ریش سفیدی گشاده می گردد .

باشد که قدر ریش سفیدان و پیران خود را بدانیم و بزرگشان داریم .

سرداری برای بودن و نبودن

وقتی سپاهیان خسته از راهی دراز به کنار رودخانه رسیدند پیکری آویخته بر تکه سنگی در میانه رودخانه دیدند .

او را که از آب بیرون کشیدند .

از دروازه مرگ بازگشته بود …

چهار روز در میان آبهای رودخانه ایی مهیب و سیاه بر روی تکه سنگی که تنها می توانست سرش را از آب بیرون نهد …

فردای آن روز سردار سپاه وقتی از او پرسید در این چهار روز به چگونه ماندن اندیشیدی و یا به چگونه مردن ؟ !

نگاهی به صورت مردانه سردار افکند و گفت تنها به این اندیشیدم که باید شما را ببینم و بگویم می خواهم سربازتان باشم .

می گویند چهار روز پس از انتشار خبر کشته شدن نادر شاه افشار جنازه او را یافتند در حالی که از غصه مرگ سردار بزرگ ایران زمین ، دق کرده بود .

آرمان او تنها خدمت به فرمانروای ایران زمین بود

و به سخن ارد بزرگ : آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند .

و وقتی آرمان پرکشید دلیلی برای ماندن او نیز نبود…

یاسمین آتشی

 

پیشینه گمشده و مصاحبه با یاسمین اتشی 2

 پیشینه گمشده    ۲   

 

 

درسی از ابومسلم خراسانی

شاگرد معمار ، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند و حقوقش پایین است .

روزی برای سلمانی به راه افتاد دید سلمانی مشغول است و کسی را موی کوتاه می کند . فرصت را مناسب شمرده و باز از هنر خویش بگفت و اینکه کسی قدر او را نمی داند و او هنوز نتوانسته خانه خوبی برای خویش دست و پا کند . به اینجای کار که رسید کار سلمانی هم تمام شد . مردی که مویش کوتاه شده بود رو به جوان کرده و گفت آیا چون هنر داری دیگران باید برایت اسباب آسایش بگسترند ؟! جوان گفت : آری

مرد تنومند دستی به موهای سفیدش کشید و گفت : اگر هنر تو نقش زیبای کاشانه ایی شود پولی گیری در غیر اینصورت با گدای کوچه و بازار فرقی نداری .

چون از او دور شد جوانک از استاد سلمانی پرسید او که بود که اینچنین گستاخانه با من سخن گفت . استاد خندید و گفت سالار ایرانیان ، ابومسلم خراسانی . جوان لرزید و گفت : آری حق با او بود من بیش از حد پر توقع هستم.

اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : “آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود .”

ابومسلم خراسانی با این حرف به آن جوان آموخت هنر بدون کار هیچ ارزشی ندارد و هنرمند بیکار و بی ثمر هم با گدا فرقی ندارد.

دلمشغولی های شاه سلطان حسین

فرمانروای شهر از دیدار شاه سلطان حسین صفوی باز می گشت . بزرگان و ریش سفیدان شهر به دیدار سالار شهر خویش رفته و از حالا شاه ایران زمین جویا می شدند .

فرمانروای شهر گفت : شاه شاداب و آسوده هستند در زمانی که من در مجلس گفتگوی ایشان با بزرگان بودم دیدم ایشان ریز امور کشور را در اختیار دارند قیمت همه اجناس ، سود بازآریان ، میزان خمس ، تعداد مسافران سفر حج ، مشهد و کربلا را به خوبی می دانند و از زندگی خصوصی فرمانروایان شهرهای ایران آگاهند . به این مجموع آگاهی ایشان را از زندگی خصوصی و درس علما را نیز بیفزایید ، این نشان می دهد کشور هیچ مشکلی ندارد .

یکی از ریش سفیدان خردمند از جای برخواسته و گفت خدا خودش این کشور را نگهدارد . پادشاهی که چنین سرگرم اندرون کشور است کی به برون آن می نگرد .

سخن آن پیر خیلی زود آشکار شد . دودمان صفویه بدست تعدادی راهزن سرنگون گشت . اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد .

شاه سلطان حسین به روزمرگی دچار بود تمام هوش خود را برای نگهداری و نگهبانی از چیزهای خرد و بی ارزش بکار گرفته و بیشتر انباردار خوبی بود تا فرمانروایی که باید نظر به آینده کشور داشته باشد .

درس تیرداد پادشاه ایران

پس از آنکه سپاهیان تیرداد پادشاه ایران ، ارتش یونان را به عقب راند و سلوکوس فرمانروای آنها را به بند کشید در شهر صددروازه ( دامغان امروزی ) بخاطر این پیروزی ارزشمند جشن و پای کوبی بزرگی برپا شد . در میان بزم اشک دوم دید گروهی تن پوش رزم آوران شکست خورده یونانی را بر تن نموده و مردم را می خندانند . پادشاه ایران دستور داد آنها را گرفته و در بند بیندازند . آن شب فرمانروای ایران به مردم گفت : فرزندان ما جانانه جنگیدند و در راه ایران کشته شدند جنگجویان یونانی هم مسخره نبودند و اگر می توانستند یک ایرانی را هم زنده نمی گذاردند آنها به خاطر کشورشان کشته شدند و ما پیروز . خندیدن بر سپاه در هم شکسته آنها در خوی ما نیست .

ارد بزرگ متفکر فرهیخته کشورمان می گوید : فرومایگان پس از پیروزی ، همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند .

پس از سه روز به فرمان پادشاه ایران گروهی که در بزم دستگیر شده بودند آزاد گشتند . و این رسم نیک برای آیندگان سرزمین پاک ایران باقی ماند .

ارشک و رودخانه مردمی

آغاز ایجاد دودمان اشکانیان در کناره رود اترک ( پارتها )

جوانان ایرانی به ستوه آمده از ستم دودمان سلوکی بارها به پیش ارشک ( اشک یکم ) آمده و خواستار طغیان بر ضد پادشاه سلوکی می شدند و ارشک به رود آرام اترک می نگریست و می گفت تا زمانی که جریان مردمی آرام است طغیان ما همانند فریاد بی پژواک خواهد بود و باید صبر کرد .

پس از چندی یارانش خبر آوردند که دیودوتس ( دیودوت یکم ) والی یونانی باکتریا بر علیه آنتیوخوس دوم پادشاه سلوکی شورش نموده و دولت مستقل باختر را تشکیل داده است .

ارشک دستور گردهمایی جوانان سلحشور پهلوی را در دره وسیع اترک داد و رو به آنها کرد و گفت امروز رودهای مردمی سرشار از حس انتقامند در این هنگامه باید همچون موج بلندی دودمان یونانیان را به زیر آوریم .

موج اشکانیان خیلی زود دودمان سلوکی و همچنین باختر را به زیر کشید و کشورمان ایران را باز ابر قدرت بی رقیب جهان نمود .

ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید : بستر اندیشه توده ها همانند بستر رودخانه در حال دگرگونی است جریانی که دارای پسامدهای نیرومند و گاه هولناکی در ریشه و پایه خود است .

ارشک با زمان سنجی مناسب ضربه نهایی و کاریی بر دودمان ستم سلوکی وارد آورد و این دروازه شکوه دوباره ایران شد .

بازیهای ورزشی تیس کوپان ۲۹۱ سال پیش از المپیک در ایران

اونتاش گال پادشاه سرزمین ایلام ( نام قدیم سرزمین ایران ) در ۱۲۶۵ سال پیش از میلاد ، دو فرزند داشت به نامهای تیس و کوپان این دختر و پسر که دو قلو بودند همواره بر سر تواناییهای خویش جنگ و ستیز داشتند .

پدر یک دوره مسابقات ورزشی بین این دو برگزار نمود . پس از آن مسابقه پادشاه اونتاش گال بر آن شد این کار را به شکل بسیار گسترده تری انجام دهد و از این رو در همان محل که امروزه به نام تیس کوپان ( در نزدیکی بندر چابهار ) شهرت دارد مسابقات جهانی تیس کوپان را هر ساله برگزار می نمود یعنی ۲۹۱ سال پیش از مسابقات المپیک در یونان .

نکته مهم این است که این مسابقات ۷۱۵ سال یعنی تا پایان دودمان مادها در ایران ادامه یافت .

اونتاش گال پادشاه ایران که در آن زمان ایلام نامیده می شد و حکومتش از شهر نیمروز (در افغانستان کنونی ) بود تا رود دجله ، پس از رسیدن به قدرت در سال ۱۲۶۵ پیش از میلاد دو کار بزرگ انجام داد اول آنکه شهری جدید به نام اونتاش بنا کرد و در آن زیگورات برپا ساخت ، دیگر آنکه مسابقات و آوردهای ورزشی برگزار می نمود که ورزشکاران از خاور و باختر جهان به تیس کوپان ( محلی در نزدیکی چابهار کنونی ) می آمدند تا آورد جانانه ایی را برگزار نمایند .

مسابقات تیس کوپان در سرزمین ایران باستان ۲۹۱ سال پیش از مسابقات المپیک در یونان برگزار می شد . و البته نکته اساسی در اینجا این بود که مسابقات تیس کوپان صرفا ورزشی بود اما در بازیهای المپیک یک جشن مذهبی بود که برای ادای احترام به زئوس (پادشاه خدایان یونان) در صحن مربوط به او برگزار می‌شد . و شرکت کنندگان آن مسابقات همه اهل شهر آتن بودند و حتی در حد کشور یونان هم نبود . اینجاست که به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته بیشتر پی می بریم که : ایران زایشگاه تمدنهاست .

آوردهای تیس کوپان هر سال در فصل پاییز از پانزده مهر آغاز و تا سوم آبان ماه ادامه می یافت . باستانشناسان معتقدند پایان فصل تابستان و کشاورزی باعث می شد همه با خیالی آسوده در این مسابقات شرکت کنند این آوردها در نه دسته ، در رشته های کشتی ( تنها برای مردان ) ، تیر و کمان (زنان و مردان ) ، شنا ( فقط مردان )، چوگان (مردان و زنان ) و شمشیربازی ( تعدادی از شمشیر های چوبی آن مسابقات امروزه از تپه باستانی تیس کوپان بدست آمده ، شمشیر بازی هم برای زنان و هم مردان بود است ) ، وزنه برداری ( فقط برای مردان و به شیوه ای خاص ) ، دو ( زنان و مردان ) ، اسب دوانی ( مردان و زنان ) و پرتاب نیزه ( مردان و زنان ) برگزار می شد .

جوایز تنها به نفرات نخست داده می شد البته جوایز آن آوردها در نوع خود بی نظیر بوده است چرا که به هر یک از قهرمانان صدفی پر از مروارید اهدا می گشت صدف ها را از جزیره لاوان می آوردند .

* تیس کوپان را به این شکل هم می نویسند طیس کوپان

ماهی های نوروز

پریزاد بیوه جنگاوری بود که سالها پیش در جنگهای ایران و دشمنان کشته شده بود پریزاد دو دختر نوجوان داشت آنها مستمند و بینوا بودند و در هنگام عید تنها شیرینی آنها آب بود . صدای شیپوری که مژده بهار میداد لبخند در چهره غم گرفته آنها باز آورد ، دو فرزند پیاله آب را به پریزاد دادند تا نخست مادر کمی آب بنوشد چشمان پریزاد از این همه غم پر از اشک بود هنگامی می نوشید دو قطره اشک از چشمانش در آن پیاله افتاد .

دختران پریزاد هنگامی که پیاله را گرفتند شگفت زده دیدند در آب ، دو ماهی سرخ بسیار زیبا بازی می کنند .

هر سه با خنده و هیجان به آن ماهی ها نگاه می کردند . صدای در برخواست ! چه کسی می توانست باشد ؟

در پشت در اُخُس ( اردشیر سوم پادشاه هخامنشی ) بود او گفت برای من از رنج شما سخن ها گفته اند دیروز به نزدیکان گفتم روز نخست نوروز را در خانه شما خواهم بود و آمدم که شادی را به شما هدیه کنم اما از پشت در صدای خنده های شما را می شنیدم !

پریزاد و دختران داستان ماهی ها را گفتند اخس بسیار گریست و گفت وقتی فرزندان ایران اینچنین گرفتار غم و تنهایی باشند پادشاهی را ارزشی نیست .

دستور داد یکی از باغهای پادشاهی ایران را به آنها بدهند و برای شادی آنها هر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد .

زندگی شاد آنها نتیجه رنج هایی بود کشیده بودند همانگونه که ارد بزرگ اندیشمند فرهیخته کشورمان می گوید : روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت .

از آن زمان بر سفره هفت سین ایرانیان ماهی سرخ میهمان شد و تا کنون هر سال همراه نوروز زیبای ماست .

تاسف خواجه نصیرالدین طوسی بر حال عباسیان

خواجه نصیرالدین توسی را گفتند آنگاه که خلافت ۵۲۵ ساله عباسیان را سرنگون نمودی بر چه حال آنها بیشتر متاسف شدی ؟ گفت اینکه هر چه دفتر و دیوان بود به پیش خاندان آنها تقسیم گشته و از اهل اندیشه هیچ آنجا ندیدمی . حکومت داری با خویشان ره به سوی نیستی بردن است .

ارد بزرگ اندیشمند فرزانه کشورمان می گوید : بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت .

دودمان عباسیان زنجیره ایی از خویشاوندان در هم تنیده بود که با تدبیر ایرانیان ( ابومسلم خراسانی ) برای مهار تازیان بر روی کار آمده و از آنجای که به سرکشی و ظلم روی آورد با تدبیر ایرانی ( خواجه نصیر الدین توسی ) نابود گشت .

انتقام سخت ابومسلم خراسانی از بنی امیه

آسمان روستای «ماخان» شهر مرو ، شهاب باران بود مردم حیرت زده به آسمان می نگریستند در سیاهی شب شعله های آتشین آسمان را پاره پاره می ساختند . ریش سفیدان در دفتر روزگار سپری شده خویش چنین حالتی را به یاد نداشتند به گیو پیر ( خان و ریش سفید روستا ) خبر دادند فرزندی بدنیا آمده بی مانند .

گیو به آن خانه در آمد و بازوی کودک را دید که سه نگار مادری داشت یکی به شکل ستاره و دیگر دو حلال ماه .

رویش را به آسمان نموده و خداوند را سپاس گفت که چنین کودکی در آن شب زیبا در آن روستا پا به جهان نهاده است گیو پیر با چشمان پر اشک به پدر کودک گفت این شکوفه زیبا دستگاه جور تازیان را به دو نیم نموده و با لشکری سیاه همچون شب قیرگون امشب آسمان تیره ایران را همانند این شهاب سنگها روشن خواهد نمود .

نام آن کودک ابومسلم خراسانی بود .

ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید : در تاریکترین شب های ستم ، روشنترین ستاره ها زاده می شوند .

ابومسلم خراسانی دودمان ستمگر بنی امیه را از اریکه قدرت به زیر کشید . عظمت کار ابومسلم خراسانی را وقتی بهتر خواهیم فهمید که بدانیم هم او دستور داد صد هزار تن و بقولی دیگر ششصد هزار تن از تازیان بنی امیه گردن زده شوند . و بدینوسیله انتقام ملت ایران را از دستگاه ظلم آنان گرفت .

آزادیخواهی و میهن پرستی

برف سرزمین پاک ایران را سفید پوش و مرواریدگون نموده بود از سراسر ایران ریش سفیدان سفید پوش و زنان دانای سپید موی رو به سوی پایتخت ایران هگمتانه داشتند خردمندان نیکنام و نیکخوی در مجلس بزرگان ایران بایسته ها و خواسته های مردم و مردمداری را یک به یک برشمردند و پادشاه ایران و رایزنان و سرپرستان دیوان سالار مو به مو شنیده و همراهی می نمودند .

در پایان راه بزمگاه اندیشه و خرد ، دیاکو پادشاه ایران به رسم پیشین به سخن آمده و گفت : ایران سرآمد مردم گیتی شده است چرا که ندای آزادگان در گلو نمی ماند و دیگر آنکه ایران برای ما و فرزندان ما گهواره دلدادگیست عشقی که ما را از کودکی تا پیری همراه است و می پرورد .

سخنان بنیانگذار ایران ، دیاکوی دانا به ما می آموزد آزادگی پیشه کنیم و به گفته دانای سرزمینمان ارد بزرگ : آزادی پنجره رشد و شکوفایی کشور است بستن آن سیاهی ها در پی دارد .

آنگاه که دانایی و خرد پرستیدنی می شود همه کارها بر پایه و ریشه راستی ، ماندگار و درست می گردد .

دیاکو از روزی که فرمان ایجاد ایران را از سوی ریش سپیدان سه تبار ( پارت ، پارس و ماد ) ایران دریافت نمود همواره بر آزادی و آزادگی پای فشرد و همواره می گفت ایران را پرورانده و ساختم تا پناهگاه آزادگان باشد .

دیاکو از عشق به میهن می گوید . این گفته ارد بزرگ که : آزادیخواهی و مهین پرستی تنها راه رسیدن به شکوه دوباره ایران است . چکیده اندیشه دیاکو پدر سرزمینمان ایران است .

نگاهی به پیشینه کهن گیتی به ما می گوید کمتر سرزمینی همانند ایران راست پیکر همچون کوه ایستاده است .

این استواری ریشه در اندیشه پاک بنیانگذاران سرزمین عشق ، ایران گرامی تر از جان دارد…

نخستین پادشاه ایران

نخستین پادشاه ایران دیاکو : ایران را پرورانده و ساختم تا پناهگاه آزادگان باشد .

بهار سال ۷۲۸ پیش از میلاد بود جهان در تب و تاب ایجاد و زایش بزرگترین تمدن تاریخ خویش قرار داشت . سواران بسیاری به سوی هگمتانه روان بودند همه بر این باور که باید دست در دست یکدیگر کشوری یگانه را بنا نهند . در این بین جوانی خوش سیما و بلند نظر نگاه همه ریش سفیدان را شیفته خود ساخته بود همه ایمان داشتن او می تواند چنین کار بزرگی را به سامان برساند .

دیاکو از تیره ماد ( یکی از سه تیره ایرانی پارت ، ماد و پارس )بود مردم او را به خردمندی و دادگستری می شناختند و برای بر طرف شدن دعاوی بزرگ خویش از او کمک می خواستند . ریش سفیدان سه تیره آریایی در فصل رویش شقایق های سرخ ، دیاکو نخستین فرمانروای ایران را برگزیدند . در آن مجلس دو زن هم در میان ریش سفیدان و بزرگان بودند که هر دو از تیره پارت و پهلوی بودند سه روز پس از انتخاب دیاکو به فرمانروایی از نزدیک با او دیدار کردند و به او گفتند در آشور زنان تحت فشار سارگون (سارگن) هستند و هیچ حقی ندارند آیا تو هم به آن راه خواهی رفت که اگر اینطور باشد دوستی میان ما نیست دیاکو با وجود جوانی گفت ایران سرزمین آزادگان خواهد بود در آزادگی و وارستگی هر که بلندتر باشد میدان بزرگتری در اختیار خواهد داشت .

دیاکو ۵۳ سال پادشاهی کرد و همه در او دادگستری و گذشت را به نیکی دیدند چنانچه ارد بزرگ اندیشمند نام آشنای کشورمان می گوید : خود را برای پیشرفت مردم ارزانی دار تا مردم پشتیبان تو باشند . دیاکو توانست با پادشاهی شایسته خویش پایه اتحاد جاودانه سه تیره بزرگ آریایی ایران را بریزد که امروز همه ما به این همبستگی افتخار می کنیم

مازیار و بانو گلدیس

تمیستوکل پادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود یکی سرداران خویش که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگ تراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیس پرسپولیس را همچون جواهرات تراش داده اند آنهم به گونه ایی که پیک های سرزمینهای دیگر از این همه زیبایی در شگفت شده اند به ایران رو و به هر گونه که امکان دارد این دو را به یونان بیاور می خواهم آنها پرسپولیس زیباتری در آتن بسازند . آن فرمانده یونانی با چند سرباز دیگر با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با دو هنرمند ایرانی بازگشت . در حالی که دست های آنها بسته ، رویشان زرد و بسیار نحیف و لاغر شده بودند . تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند و به آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخی باشکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید .

مازیار سالخورده گفت نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ما نمی توانیم خواسته شما را انجام دهیم پادشاه یونان تمیستوکل برافروخت و آن دو را به زندان افکند . مازیار و بانو گلدیس یک سال در بدترین شرایط شکنجه شدند اما برای اجنبی خدمتی نکردند تا اینکه خشایارشاه پس از شکست دادن یونان و فتح آتن آن دو هنرمند دلیر و میهن پرست ایرانزمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هر دوی آنها هدیه های ارزشمندی داد .

آن هنرمندان نسبت به سرزمین خویش وفادار بودند چرا که پی به قدرت هنر برده بودند به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانزمین : در بلند هنگام هیچ نیرویی نمی تواند در برابر فرهنگ و هنر ایستادگی کند .

مازیار و بانو گلدیس مایه فر و شکوه سرزمین ما هستند و از این روست که این نخستین نام های تاریخ هنر ایران بسیار دوست داشتنی هستند .

پادشاه ایران خشایارشا پس از بازگشت از آتن در تخت جمشید نوشت : داریوش را پسران دیگری بودند٬ ولی چنان که اهورامزدا را کام بود٬ داریوش٬ پدر من٬ پس از خود٬ مرا بزرگ‌ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت٬ به خواست اهورامزدا من بر جای‌گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم٬ بسیار ساختمان‌های والا ساختم. آن چه را که به دست پدرم ساخته شده بود٬ من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آن چه را که من ساختم و آن چه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم.

نوروز در ده هزار سال بعد

پادشاه ایران جمشید ، شب بیست و نهم فروردین ، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت . آدمها تن پوش دیگری داشتند .

همه می دویدند ، یکی گفت اینجا چرا ایستاده ایی ؟ ! جشن نوروز بزودی فرا می رسد باید آن را با خویشاوندانت پاس بداری !

جمشید با تعجب گفت فردا جشن نوروز را آغاز می کنم ! چرا امروز می دوید ؟

آن مرد گفت جمشید ده هزار سال پیش این جشن را بر پا نمود ! زودتر به خانه ات رو که خویشاوندانت چشم بدر دارند !

جمشید از خواب پرید و فهمید جشن نوروز جاودانه است .

او نوروز را به روشنی و بزرگی برگزار نمود و در آنجا رو به ایرانیان کرد و گفت اگر شدنی بود هر روز را نوروز می نامیدم …

نوروز ماند چون همراه بود با سرشت آدمیان و طبیعت همانگونه که ارد بزرگ می گوید : نوروز ایرانیان ، فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این ؟ …

باران مهر

روزی که سپاه ایران خود را آماده می ساخت شر یونانی ها را پس از سالها بردگی از روی ایران کم کند باران بسیاری بارید یکی از جادوگران در بین مردم شایعه کرده بود این باران اشک آسمان بخاطر مرگ جوانان ما است و بزودی خبرهای بسیار بدی می رسد . این خبر را به اشک یکم نخستین پادشاه از دودمان اشکانیان دادند او هم خندید و گفت این شاد باش آسمانها به ماست باران مایه رحمت و رویش است نه پیام شوم . سپاه کوچک و پارتیزانی او خیلی زود بخش بزرگی از شمال خراسان را از شر یونان آزاد ساخت و دل ایرانیان میهن را در همه جا گرم نمود اشک های بعدی ایران را به شکل کامل آزاد ساختند .

اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : باران ، مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند .

نکته ایی را باید در این جا بنویسم و آن واژه پارتیزان است در کشورمان بسیاری فکر می کنند این واژه مربوط به مبارزین کمونیست اروپای شرقی در ۵۰ سال پیش است حال آنکه این واژه در واقع مربوط به سپاهیان اشک یکم بود چون آنها از خاندان پارت بودند و ارتش منظمی هم نداشتند و به شکلی چریکی به سپاه حمله می کردند به آنها پارتیزان می گفتند پارتیزان ها بسیار تیراندازان باهوشی بودند و با تعداد اندک توانستند به مرور دشمن را از ایران پاکسازی نمایند .

نگاهی دیگر به تهی دستی

فره ورتیش دومین پادشاه ایران از دودمان مادها و فرزند دیاکو بود . بامدادان بر دیوار دژ کاخ فراز آمده به خانه های مردم هگمتانه می نگریست هنوز بسیاری در بستر خویش آرمیده و زندگی در شهر جریان نیافته بود فرمانروا به لب دیوار دژ آمده و به پایین نگریست در پای دیوار زنی را دید که بر خاک های پای دژ خوابیده است به دیده بان نزدیک خویش گفت این زن در اینجا چه می کند و کی به اینجا آمده ؟

دیده بان گفت بسیاری از شبها زنهای تنها در پای دژ می خوابند چون اینجا امنیت هست و کسی آنها را آزار نمی دهد . فرمانروا گفت مگر آنها زندگی ندارند . نگهبان گفت بسیاری از آنها بیوه اند و یا سرپرستی ندارند همسرانشان یا در جنگ کشته شده اند و یا بیماری جانشان را گرفته .

فره ورتیش رایزن پیرش را خواست و جریان را برایش باز گو نمود . و به او گفت قدرت فرمانروا تنها در ایجاد امنیت در مرز ها نیست مردم هم باید امنیت جانی و همینطور ادامه زندگی داشته باشند .

دستور داد چهارصد اسب از داشته های فرمانروایی را فروختند و با آن ساختمانی در کنار کاخ خویش بنا نمود برای زنان و مردان تنها و دردمند . روزی سه وعده غذا به آنها داده می شد . بی پناهان را پس از نگهداری تشویق به زندگی و فعالیت های شرافتمندانه می کردند .

ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آزادگان تهی دستی را ننگ می دانند و نه تهی دستان را .

پادشاه ایران فره ورتیش دستور داد در تمام شهرهای ایران چنین ساختمانهایی ساخته شود . و یکی از هنجارهای اصلی این برج ها این بود که نام و نشانی از آمدگان نمی پرسیدند .

هدایای کورنلیوس سولا برای مهرداد دوم

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود .

آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند . نماینده روم گفت فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .

پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد اشک نهم با تعجب گفت او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟

آن پیر سالخورده گفت وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .

اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .

رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .

اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .

و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .

و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید .

روزهای سخت

بانو کاساندان نزد فرزند خویش کمبوجیه آمد و گفت : پدرت مدتهاست تا دیر وقت درگیر رایزنی با رایزنان دربار است و من از این همه کار او نگرانم . تن درستی پادشاه فراتر از هر چیز دیگریست . کمبوجیه نزد پدر خویش ، فرمانروای ایران کوروش آمد و دید سخت در اندیشه است و رایزنان از آنچه رخ می دهد می گفتند . پس از پایان کار فرزند رو به پدر کرد و گفت مادر از این همه کار شما نگران است پدر گفت : روزهای سخت امروز ، فر بسیاری برای بهروزی میهنمان در پی دارد و این ارزشی بیش از تن درستی دارد .

تلاش ها و از خودگذشتگی کورش بزرگ باعث شد امروز اینگونه شیفته او باشیم . همانگونه که ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت .

شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس

پاسی از شب گذشته بود به شاپور دوم ساسانی ، پادشاه ایران زمین گفتند سه مرد کهن سال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده اند .

پس از اجازه فرمانروا ، آنها گفتند : اکنون سالهاست تازیان هر از گاهی به جزیره ما یورش آورده و مروارید های صیادان را به یغما می برند ، و اما اینبار علاوه بر مروارید یکی از دختران جزیره را نیز دزده اند که این موجب شده مادر آن دختر بر بستر مرگ باشد و پدرش هم از پی دزدان به دریا رفته و هفته هاست از او هم خبری نیست .

می گویند شاپور برافروخت و رو به سرداران کشور نموده و گفت تا جزایر ایران امن نشده کسی حق استراحت ندارد . همان شب شاپور و لشکریان بر اسب رزم نشسته و به سوی جنوب ایران تاختند . آنها جنوب خلیج فارس را که پس از دودمان اشکانیان رها شده بود را بار دیگر به ایران افزودند و دزدان تبهکار را به زنجیر عدالت کشیده و به ایران آوردند .

به گفته ارد بزرگ اندیشمند ایرانی : فرمانروایی که نتواند جلوی بیداد بزهکاران و چپاولگران را بگیرد شایستگی گرداندن کشور را ندارد .

گفته می شود پس از پاکسازی جنوب ، پادشاه ایران به جزیره لاوان رفت و از آن زن رنجور که همسر و دختر خویش را از دست داده بود دلجوی نموده و پوزش خواست .

ارزش نان

نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت .

دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند : جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود . پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند .

جنگاور گفت تا کنون چه می کردند . پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند .

جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟

پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد .

جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است .

آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند . و از آنها دور شد .

جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش ( فرزند بنیانگذار ایران دیاکو ) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید . و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد .

فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت : پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود . ارد بزرگ خردمند برجسته کشورمان می گوید : فرمانروایان همواره سه کار مهم در برابر مردم دارند . نخست : امنیت ، دوم : آزادی و سوم : نان .

سخنان پادشاه ایران فرورتیش نشان می دهد زمامداران ما از آغاز تلاش می نمودند نان مردم را تامین کنند .

بهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی

عطاملک‌ جوینی‌ که‌ یکی‌ از وزیران‌ دربار هلاکو می‌باشد و کتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ او معروف‌است‌ به خواجه نصیرالدین توسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود و خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ی باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع ایستیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم .

ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .

عطاملک جوینی در حالی که به زمین می نگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم .

نجابت آزرمیدخت

در پگاه نخستین روز بهمن ماه آزرمیدخت ، سی و دومین پادشاه ساسانی پس از چهار ماه پادشاهی تنها بخاطر نجابتش و این که تن به خواسته های زیرکانه و پیاپی فرخ هرمز فرمانروای خراسان نداد و همسر او نشد بدست رستم پسر فرخ هرمز کور شده و از کاخ رانده شد رستم می پنداشت پدر پیرش را ملکه ایران از پای درآورده است حال آنکه آزرمیدخت پاکتر از گلهای لاله بامدادان بود .

نجابت او بر کسی پوشیده نبود و به گفته ارد بزرگ اندیشمند فرهیخته ایران زمین : زیباترین خوی زن ، نجابت اوست . اما این زیبایی را کسی بر پادشاه ایران برنتافت و او با چند نفر از نزدیکان خویش به کاروانسرایی بین شاهرود و سبزوار رفته و تا آخر زندگی همانجا ماند .

نیما و نیشام

توفان که از شیراجان (نام پیشین سیرجان ) گذشت غم و اندوه بسیار برجای گذاشت بسیاری از خانه ها و درختان را خراب و سرنگون ساخت دل مردم گرفته غمگین بود . در این آشوب زمانه پسری به نام نیما دلباخته دختری شده بود که نامش نِیشام بود نیما سالها دور از خانواده و در سفر زندگی کرده بود و چهار برادر داشت که هر یک دارای ثروت و اندوخته ایی بودند پدر نیشام بارها به خانواده نیما گفته بود هر یک از برادران دیگر خواستگاری می کرد مشکلی نبود اما نیما توان اداره زندگی نیشام را ندارد . و هر چه خانواده نیما به او می گفتند به جای عاشقی پی کسب و کاری را بگیرد و به این شکل به همگان بفهماند توانایی همسرداری را دارد او نمی شنید و از دور چشم به خانه زیبا و بلند نیشام داشت .

کم کم رفتار نیما موجب برافروختگی و ناراحتی پدر و بردران نیشام گشت آنها شبی به خانه نیما آمده و در برابر پدر و برادران نیما به او گفتند اگر باز هم در اطراف خانه اشان پرسه بزند چشم خویش را بر دوستی های گذشته خواهند بست .

نیما انگار تازه از خواب بیدار شد بود گفت مگر من چکار کرده ام ؟ تنها عاشقم همین !

پدر نیشام گفت : عاشقی که خانه و خوراک زندگی نیست ما دختر به آدم مستمندی همچون تو نمی دهیم .

نیما گفت : من مستمند نیستم

پدر و برادران نیشام خندیدند و گفتند آنچه ما می بینیم جز این نیست .

نیمروز فردایش شش مرد با پوششی از گران بهاترین پارچه های نیشابوری و اسبهای ترکمن در برابر خانه نیشام ایستاده بودند آن شش مرد نیما ، پدر و برادرانش بودند . بهت سرآپای وجود میزبانان را گرفته بود . پس از آنکه بر صندلی میهمانی نشستند نیما گفت هنگامی که در سفرم بانو آفرین ( سی امین شاهنشاه ساسانی ) را از رودخانه خروشان نجات دادم او به من گفت پیش من بمان . گفتم من مسافرم و او گفت یادگاری به تو می دهم که هر وقت همچون من به خفگی رسیدی کمکت کند .

دیشب شما سعی داشتید مرا غرق کنید اما اینبار دستان پادشاه ایران مرا نجات بخشید .

پدر و برادران نیشام از این که شب قبل به گونه ی بسیار زشت به او گفته بودند : ما دختر به آدم مستمندی همچون تو نمی دهیم پشیمان بودند .

سفر انسانها را پخته و نیرومند می سازد . و به سخن ارد بزرگ : سفر ، نای روان است برای اندیشه و آرمان بزرگ فردا .

می گویند نیما و نیشام همواره دستگیر مستمندان بودند و زندگی بسیار نیکو داشتند .

ارزش مهستان و آزادی

چند روز مانده به برگزاری مجلس تابستانه مهستان بود یکی از رایزنان اردوان یکم پادشاه ایران به او گفت آنگونه که پیداست اگر مجلس در زمان خود برگزار گردد این احتمال زیاد است که ریش سفیدان به خاطر کندی مبارزه در خاور ایران و اینکه شما نیز همانند فرهاد دوم نتوانستید نگرانی را دور نماید و سکاییان توانستند در درنگیانه ( نام پیشین سیستان ) استقرار یابند ، پادشاه ایران را برکنار نموده و کس دیگری را جای گزین شما کنند .

پادشاه به کوهستان دور می نگریست . رایزن ادامه داد در صورت دستور فرمانروا ، تاریخ برگزاری مهستان زمانی دیگر باشد !

اردوان فرمانروای ایران گفت : نیرویی که در رای مهستان است در وجود من نیست ، و ادامه داد : نمایندگان مهستان ، مردم ایران هستند و آنها نیروی پادشاهی اند ، پس من چگونه و با کدام نیرو راه خودم را از آنها جدا کنم ؟!

باید برای آنها ریشه دردها را بشکافم و آنها را از دردسرهای کشور آگاه سازم .

منش اردوان پادشاه شجاع ایران مصداق بارز این سخن ارد بزرگ اندیشمند نامدار کشورمان است که : آزادگان میهن پرست در مرداب خودستایی فرو نمی روند .

مجلس مهستان برپا شد و نمایندگان پس از شنیدن سخنان فرمانروا رای به ادامه کار او دادند و همه دلگرمش نمودند اما بدبختانه دو ماه بعد از آن در شهریور سال ۱۲۴ پیش از میلاد پادشاه آزاده ایران زمین اردوان اشکانی در میدان نبرد با دشمنان میهن در حالی که در صف نخست سپاه ایران دلیرانه می جنگید کشته شد .

اردوان اداره کشور را در اوج درگیری ها بر دوش گرفت اما با این حال هیچ گاه به بهانه شرایط نامناسب کشور ، آزادی های مردم را کم نکرد و بدین خاطر در روز سوگ او از سراسر ایران آزادگان با چشمان پر اشک پیکرش را همراهی نمودند .

زمان شوم از تارک مرزهای میهن خیلی زود دور شد و جوانان ایرانی دوباره مجد و شکوه کشورمان را باز گردانیدند …

خورشید سربازان اشک نهم

مهرداد دوم اشکانی با سپاهش از کنار باغ سبزی می گذشت سایه درختان باغ مکان خوبی بود برای استراحت .

فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ باغ لشکریان کمی استراحت کنند . باغبان نزدیک پادشاه ایران زمین آمده و از او و سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند . مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا را ترک کنیم و همین جا مناسب است . باغبان گفت دیشب خواب می دیدم خورشید ایران در پشت دیوار باغم است و امروز پادشاه کشورم را اینجا می بینم . مهرداد گفت اشتباه نکن آن خورشید من نیستم آن خورشید سربازان ایران هستند که در کنار دیوار باغت نشسته اند .

از این همه فروتنی و بزرگی پادشاه ایران زمین اشک در چشمان باغبان گرد آمد .

مهرداد دوم ( اشک نهم ) بسیار فروتن بود و همواره در کنار سربازان خویش و بدور از تجملات بود . اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : فرمانروای شایسته ارزش سربازان را کمتر از خود نمی داند .

اشک نهم به ما آموخت ارتش ایران یگانه و یکتاست .

فردوسی زنده است

احمدخان ابدالی که سرداران نادر شاه افشار بود هفت نقاشی بسیار زیبا نزد او آورد و گفت اینها آثار یکی از استادان شهر هرات است که به پادشاه ایران زمین هدیه نموده ، همه نقاشی ها صحنه هایی از هفت خوان رستم همراه با بیت هایی از شاهنامه را در نشان می داد.

نادر پس از دیدن آنها به سردار خویش گفت این نقاشی ها بسیار زیباست و کیسه ایی زر به سردار خویش داد و گفت این کیسه برای هنرمند چیره دست این تابلو ها ، سپس آن هفت تابلوی زیبا را نیز به احمد خان داد .

سردار نادر گفت اما این نقاشی ها را برای شما آورده بودم . فرمانروای ایران نگاهی به او کرد و گفت در پایان شعر های این تابلو ها نوشته شده حکیم فردوسی علیه الرحمه ! در حالی که من او را از هر ایرانی دیگری زنده تر می دانم .

این موضوع نشان می دهد نادر شاه افشار فرمانروای ایران چقدر ژرف اندیش و خردمند بوده است . متفکر و اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : اهل خرد و فرهنگ همیشه زنده اند .

یک ماه بعد از آن ماجرا احمدخان ابدالی سردار نادر شاه به دیدارش آمد و هفت تابلو را دوباره پیشکش نمود در حالی که زیر هر شعر نوشته شده بود : حکیم فردوسی .

مهرداد دوم و رومیان

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود .

آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند . نماینده روم گفت فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .

پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد اشک نهم با تعجب گفت او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟

آن پیر سالخورده گفت وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .

اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .

رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .

اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .

و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .

و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید .

 

پیشینه گمشده و مصاحبه با یاسمین آتشی 1

پیشینه گمشده   ۱      

۶۰ داستان کوتاه از یاسمین آتشی

یاسمین آتشی را با داستانهای کوتاهش می شناسیم . داستان های کوتاهی که از دل تاریخ ایران سخن می گویند و خواندن هر یک از آنها برای ما ایرانیان انرژی بسیار به همراه دارد . با او گفتگوی ترتیب داده ایم که نظر شما را به خواندن آن جلب می کنیم .

گفتگو : هنگامه مسلمانی

خانم آتشی به عنوان اولین سئوال بفرمایید چه شد که به داستان کوتاه علاقه مند شدید ؟

داستان کوتاه می تواند مخاطب خویش را بدون بازی های کلامی به مضمون اصلی و واقعی خویش برساند . این کار موجب ایجاد انگیزه بیشتر مخاطب برای خواندن داستانهای بعدی می شود .

چرا مانند نویسندگان سرشناس این حیطه ، سوژه هایتان در متن زندگی روزمره نیستند ؟

واقعیت آنست که هر کشور و سرزمینی خواسته ها و شرایط خاص خودش را دارد به نظر من نسل امروز ایران بدنبال داستانهای تاریخی است . وجود کتابهای قطور و سنگین آنها را از مطالعه فراری می دهد ! کاری که من می کنم این است که با مطالعه تاریخ و مطالب باستان شناسان سعی می کنم در طی داستانهایی خلاصه ، شیره و عصاره آن را تحویل جوان علاقه مند بدهم .

پس علت اصلی استقبال از آثار شما خلاصه گویی مباحث ناب تاریخی است ؟

دقیقا همین طور است ، من سعی می کنم انگشت بر روی مهمترین بخشهای تاریخ گذاشته و مواردی را مطرح کنم که نیاز به فهم آن در بین نسل جوان امروز وجود دارد . بطور مثال وقتی از مجلس مهستان در دوره اشکانی می گویم و یا زمانی که از ارزش نهادن دیاکو اولین پادشاه ایرانی به حقوق زنان و یا از خصلت های پاک فرگون زیبا به عنوان یک زن ایرانی همواره بدنبال پشتوانه های تاریخی برای ارتقاء منزلت اجتماعی مردمم هستم .

بعضی می گویند شما پائولو کوئلیو ایران هستید علتش چیست ؟

آنها لطف دارند اما من به شخصه بسیار مبتدی و ضعیف تر از آن هستم که لایق عناوینی این چنین باشم .

چرا کمتر آفتابی می شوید و علت این همه گوشه گیری چیست ؟

علت خاصی ندارد شاید به خاطر این است که زندگی خصوصی ، فرزندان و همچنین مطالعات و نوشتنم دیگر وقتی برای موارد دیگر باقی نگذاشته است .

آیا همسر شما هم علاقمند به ادبیات هستند ؟ و آیا فرزندانتان به نوشتن می پردازند ؟

همسرم مرا درک می کند اما علاقمندیش به ادبیات محدود است دخترم فرحناز با این که سال اول راهنمایی است اما داستان های قشنگ و جالبی می نویسد و من هم تشویقش می کنم.

برگردیم به داستانها ، تقریبا در تمام داستانهای شما از اندیشمند کشورمان ارد بزرگ یاد شده است علت در چیست ؟

اگر خوب دقت کنید یکی از وجوه تمایز ادبیات ما با ادبیات غرب در همین است ما همواره در کتابهای گذشتگان خود نقل قول ها ، متل ها و حکایات جانبی را می بینیم . من هم سعی کردم این مسیر را همانند یک امضاء بر روی آثارم داشته باشم . من در مورد اندیشه ها و افکار ارد بزرگ مطالعات فراوانی داشته ام و به شخصه فکر می کنم ایشان بزرگترین متفکر حال حاضر ایران هستند . صدها جمله از ایشان را در حافظه دارم و سعی می کنم با جملات حکیمانه اشان وجه معنایی داستانهایم را بالا ببرم .

از این که می بینید داستانهای شما همه جا هست و گاها نام شما هم در زیر آن نیست ناراحت نمی شوید ؟

دیروز یکی از دوستان روزنامه جام جم را نشانم داد که یکی از داستانهایم در مورد ابومسلم خراسانی را به نقل از یک وب سایت اینترنتی و بدون نام من منتشر نموده بود دوستم معترض بود اما من خندیدم و گفتم مهم این است که این حکایت منتشر شده . چون من برای دل و عشقم می نویسم و خودخواه هم نیستم .

به عنوان آخرین سئوال ، کدام داستان کوتاهتان را بیشتر می پسندید تا در پایان این گفتگو برای مخاطبین عزیز بگذاریم ؟

داستان ” صدای جاودانه دختران ایرانی ” را شخصا خیلی دوست دارم .

صدای جاودانه دختران ایرانی

سواره نظام مهرداد نخست ، خسته از جنگهای طولانی وارد شهر هیرکانی (گرگان) شد .

آنها در شرق نیروهای متجاوز بدوی و در غرب دمتریوس را شکست سختی داده بودند .

مهرداد پادشاه اشکانی با لباسی ساده در شهر می چرخید و به گفتگوهای مردم گوش می داد نیم روزی که گذشت به گوشه دیواری تکیه داد تا خستگی از تن بدر کند از پنجره کوچک بالای سرش سخنان دخترانی را می شنید حرف های آنها با صدای فرش بافیشان به هم آمیخته بود .

یکی از آنها می گفت مهرداد اگر سخت است فرزندی دارد دلنرم . مهرداد با شمشیر پیمان بسته پس فرزند نرم خوی او با خرد و هوش دوستی کند .

دختر دیگر گفت : آنکه پایه دستگاه دودمان را می ریزد نمی تواند نرم خو باشد او باید همانند پی ساختمان سخت و آهنین باشد پس جبر بر سختی اوست .

و دختر کوچکتری که صدایش بسیار ضعیف می نمود ادامه داد : آنکه بر این زمین سخت ساختمان می سازد و خود نمایی می کند از جنس زیبایی است و زمین سخت را به آسمان می برد .

مهرداد تکانی خورد با خود گفت چطور چنین دختران دانایی در این مرز و بوم زندگی می کنند و او خود نمی داند .

آن شب تا به پگاه خورشید مهرداد اشکانی ، نخستن پادشاه دودمان اشکانیان در تمام مدت به حرفهای آنها اندیشید .

در وجود خود سختی و قدرت پی ساختمان دودمان را می دید و در وجود فرهاد دوم (فرزندش) دانایی و هوش بنای ساختمان را .

آن سه دختر به ریشه ها پرداخته بودند و مهرداد از این بابت در شگفت بود . به گفته ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی : پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . فردای آن روز پادشاه ایران با تنی چند از نزدیکان به خانه ایی که روز پیش ندا از آن شنیده بود رفت و با شگفتی دید آن خانه متروکه است از همسایگان پرسیدند و آنها گفتند سال ها پیش در این خانه مرد و زنی بودند با سه دختر که فرش می بافتند هر سه دانا و از شاگردان ورتا ( حکیم و دانشمند زن ابتدای دودمان اشکانیان ) . بدست مزدوران آندراگوراس یونانی به خاطر آنکه مدام از بازگشت ایران و نجات از دست خارجیان یونانی سخن می گفتند هر پنج نفر آنها را زنده زنده در کف همان خانه در گودالی کشتند .

مهرداد با شنیدن این سخنان ، بر آبادی آن خانه همت گمارد و آن خانه را مدرسه نمود در حالی که موبدان زرتشی اصرار بر آن داشتند که آن خانه آتشکده گردد و مهرداد نپذیرفت و گفت جای آتشکده در کوهستان است نه میان مردم .

از آن زمان بزرگترین دانشمندان را برای تربیت و افزودن دانش فرهاد دوم بکار گرفت .

برای همین فرهاد دوم در بسیاری از نبردها قبل از جنگ پیروز شده بود چون با دانش پشت سر دشمن خویش را خالی و سپس با تکانی آن را فرو می ریخت .

فرهاد دوم برای ایجاد جنگ خانگی در سوریه ( قسمت باقی مانده سلوکیان متجاوز )دمتریوس را که توسط پدرش مهرداد اسیر شده و در زندان بود را رها کرد تا میان دو برادر نبردی درگیرد. گفتنی است که ظلم و ستم سلوکیان بر مردمان تحت انقیادشان موجب شد که مردم تحت ستم سلوکیان به فرهاد گرویدند. آنتیخوس برای گرفتن انتقام شکستها و اسارت خود با سپاهی گران به ایران آمد، ولی فرهاد به او فرصت نداد ناگهان بر او تاخت و در هنگام جنگ پادشاه سلوکی کشته شد. از این پس سلوکیان یونان دیگر به خود اجازه تجاوز به حریم ایران را ندادند. انحطاط کامل دولت سلوکی از همین زمان آغاز گردید.

سرانجام عشق به ایران

سهروردی را گفتند تا به کی از ایران سخن گویی ؟ گفت تا آن زمان که زنده ام . گفتند این بیماری است چون ایران دختره باکره ای نیست برای تو ، و گنج سلطانی هم برای بی چیزی همانند تو نخواهد بود .

سهروردی خندید و گفت شما عشق ندانید چیست . دوباره او را گرفته و به سیاهچال بردند.

ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : “نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . ”

شبها از درون روزن سیاه چال زندان سهروردی ، اشعار حکیم فردوسی را زندانبانان می شنیدند و از این روی ، وعده های غذایش را قطع نمودند و در نهایت سهروردی از گرسنگی به قتل رسید…

سفر هفتاد ساله

در شهر “میانه” نوجوانی باهوش تمام کتابهای استادش را آموخته و چشم بسته آن ها را برای دیگر شاگردان می خواند .

استادش به او گفت به یک شرط می گذارم در امر آموزش دادن مرا کمک کنی شاگرد پرسید چه امری ؟، استاد گفت آموزش بده اما نصیحت مکن . شاگرد گفت چرا نصیحت نکنم . استاد پیر گفت دانش در کتاب هست اما پند آموزی احتیاج به تجربه و زمان دارد که تو آن را نداری خرد نتیجه باروری دانش و تجربه است .

شاگرد گفت : درس بزرگی به من آموختید سعی می کنم امر شما را انجام دهم .

ارد بزرگ اندیشمند نامدار کشورمان می گوید : سرایش یک بیت درست از زندگی ، نیاز به سفری ، هفتاد ساله دارد .

گفته می شود سالها گذشت و تا استاد زنده بود آن شاگرد ، کسی را اندرز نمی داد .

شادی در تنهایی نیست

ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود . شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج ، نیمه های شب صدای فریاد و ناله شنید برخاست و از خانه بیرون آمد صدای فریاد و ناله های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می رسید . مبهوت فریاد ها و ناله ها بود که شبان دست بر شانه اش گذاشت و گفت : این صداها از آن مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده ، این مرد پس از چندی جستجو در غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شبها ناله هایش را می شنویم . چون در بین ما نیست همین فریاد ها به ما می گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال می شویم . که نفس می کشد . ناصر خسرو گفت می خواهم به پیش آن مرد روم . مرد گفت بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد . ناصر خسرو در آستانه غاری ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش صورتش را پنهان نموده بود .

مرد به آن دو گفت از جان من چه می خواهید ؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم .

ناصر خسرو گفت : من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده ، اگر عاشقی همراه من شو . چون در سفر گمشده خویش را باز یابی . دیدن آدمهای جدید و زندگی های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت . در غیر اینصورت این غار و این کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود . چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا تا با هم رویم .

چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود . سالها بعد آن مرد همراه با همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب داشت .

اندیشمند یگانه سرزمینمان ارد بزرگ می گوید :

“سنگینی یادهای سیاه را

با تنهایی دو چندان می کنی …

به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو

لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ”

شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه ایی بسازند ، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند…

فروتنی فریاپت

اردوان (سومین پادشاه اشکانی و فرزند تیرداد یکم) پادشاه ایران از بستر بیماری برخواسته بود با تنی چند از نزدیکان ، کاخ فرمانروایی را ترک گفته و در میان مردم قدم می زد . به درمانگاه شهر که رسیدند اردوان گفت به دیدار پزشک خویش برویم و از او بخاطر آن همه زحمتی که کشیده قدردانی کنیم.

چون وارد درمانگاه شد کودکی را دید که پایش زخمی شده و پزشک پایش را معالجه می نماید. مادر کودک که هنوز پادشاه را نشناخته بود با ناله به پزشک می گفت خدا پای فرزند پادشاه را اینچنین نماید تا دیگر این بلا را بر سر مردم نیاورد .

پادشاه رو به زن کرده و گفت مگر فرزند شاه این بلا را بر سر کودکت آورده و مادر گفت آری کودکم در میانه کوچه بود که فرزند پادشاه فریاپت با اسب خویش چنین بلای را بر سر کودکم آورد . پادشاه گفت مگر فرزند شاه را می شناسی ؟ و زن گفت خیر ، همسایگان او را به من معرفی نمودند . پادشاه دستور داد فریاپت را بیاورند پزشک به زن اشاره نمود که این کسی که اینجاست همان پادشاه ایران است .

زن فکر می کرد به خاطر حرفی که زده او را به جرم گستاخی با تیغ شمشیر به دونیم می کنند . پسر شاه ایران را آوردند و پدر به او گفت چرا این گونه کردی و فرزند گفت متوجه نشدم . و کودک را اصلا ندیدم . پدر گفت از این زن و کودکش عذرخواهی کن . فرزند پادشاه روی به مادر کودک نموده عذر خواست پادشاه ایران کیسه ایی زر به مادر داده و گفت فرزندم را ببخش چون در مرام پادشاهان ایران ، زور گویی و اذیت خلق خویش نیست .

زن با دیدن این هم فروتنی پادشاه و فریاپت به گریه افتاده و می گفت مرا به خاطر گستاخی ببخشید . و پادشاه ایران اردوان در حالی که از درمانگاه بیرون می آمد می گفت : فرزند من باید نمونه نیک رفتاری باشد نمونه…

اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست حتی اگر از یک کودک باشد.

این داستان به ما می آموزد هیچ چیزی بالاتر و مهمتر از نیک رفتاری و فروتنی نیست .

قهرمان های آدمهای کوچک

نادانی رو به خردمندی کرد و گفت فلان شخص ، ثروتمندترین مرد شهر است . باید از او آموخت و گرامیش داشت .

خردمند خندید و گفت فلانی کیسه اش را از پول انباشته آنگاه تو اینجا با جیب خالی بر او می بالی و از من می خواهی همچون تو باشم ؟!

نادان گفت خوب گرامیش مدار ، بزودی از گرسنگی خواهی مرد .

خردمند خندید و از او دور شد . از گردش روزگار مرد ثروتمند در کام دزدان افتاد و آنچه داشت از کف بداد و دزدان کامروا شدند . چون چندی گذشت همان نادان رو به خردمند کرد و گفت فلان دزد بسیار قدرتمند است باید همچون او شکست ناپذیر بود . و خردمند باز بر او خندید و فردای حرف نادان دزد به چنگال سربازان فرمانروای اسیر شده ، برهنه اش نموده و در میدان شهر شلاقش می زدند که خردمند دید نادان با شگفتی این ماجرا را می بیند . دست بر شانه اش گذاشت و گفت عجب قهرمانهایی داری ، هر یک چه زود سرنگون می شوند و نادان گفت قهرمانهای تو هم به خواری می افتند . خردمند خندید و گفت قهرمانان من در ظرف اندیشه تو جای نمی گیرند ، همین جا بمان و شلاق خوردن آن که گرامیش می داشتی را ببین ، و با خنده از او دور شد .

اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند .

مزدور

روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت . فردای آن روز ، شاعری مدیحه سرای دربار ، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد .

که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود . یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید : چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!

ابوریحان گفت : یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.

شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد .

ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : هنرمند و نویسنده مزدور ، از هر کشنده ای زیانبارتر است .

ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد .

نا امیدی خردمندان را هم به زمین می زند

خواجه نصیر الدین طوسی پس از مدتها وارد زادگاه خویش طوس شد . سراغ دوست دانای دوران کودکی خویش را گرفت مردم گفتند او حکیم شهر ماست اما یک سال است تنها نفس سرد از سینه اش بیرون می آید و نا امیدی در وجودش رخنه نموده است .

خواجه به دیدار دوست گوشه نشین خویش رفت و دید آری او تمام پنجره های امید به آینده را در وجود خویش بسته است . به دوست خویش گفت تو دانا و حکیمی اما نه به آن میزان که خود را از دردسر نا امیدی برهانی ، دوستش گفت دیگر هیچ شعله امیدی نمی تواند وجودم را در این جهان رو به نیستی گرما بخشد ، خواجه گفت اتفاقا هست دستش را گرفت و گفت می خواهم قاضی نیشابور باشی ، و می دانم از تو کسی بهتر نخواهم یافت .

ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است .

می گویند یک سال پس از آن عده ایی از بزرگان طوس به دیدار قاضی نیشابور رفتند و با تعجب دیدند هر داستانی بر زبان قاضی می آید امیدوارانه و دلگرم کننده است .

وجود و دریای خرد

پدری به زور فرزند نوجوان خویش را نزد استاد آورد و گفت : من با خانواده ام تازه به شهر ابیورد آمده ایم فرزندم می پندارد همه چیز را می داند و نیاز به درس و مکتب ندارد .

استاد رو به فرزند او کرد و پرسید : آیا اینچنین است ؟

نوجوان گفت : آیا میزان فهم ما از جهان بیشتر از آن چیزی ست که می اندیشیم ؟

استاد گفت : خیر

نوجوان پرسید آیا فهم ما بالاتر از دیده ، تصور و خیال ماست ؟

استاد پاسخ داد : خیر ، بیشتر نیست

نوجوان گفت : حد خیال ، تصور و دیده ما آیا بیشتر از خرد و رشد عقلی و سنی ماست ؟

استاد پاسخ داد خیر نیست

نوجوان گفت : پس خرد که ماحصل دانش و تجربه هست و سن که در گذر ایام بدست می آید شاه بیت وجودی هر انسان است .

استاد گفت آری چنین است .

نوجوان گفت دانش در کف دست استاد است و تجربه در دم خوری با پیران با تجربه و همچنین کار و سفر .

استاد گفت آری اینچنین است .

نوجوان گفت : من به نیکی می دانم سخن شما چیست چون کتاب های مکتب خانه ها را خوانده ام و به یاد سپرده ام امروز بر آنم که به سفر باشم و با پیران گفتگو کنم .

استاد گفت : خرد همچون دریاست . هر یک از ما با این دریا وجودمان را سیراب می کنیم و درختان و گلهای وجودمان را شکوفا می سازیم . در کتاب ، دریایی از خرد نهفته است اگر می گویی همه را نیک می دانی . خواهم گفت این دریا همچون سیل هستی وجودت را پوشانیده و کمالی در تو نیست . جز غرقه شدن در خردی که نه عرض آن را می دانی و نه طول آنرا . تنها زمانی خرد باعث کمال تو می گردد که تو وجود داشته باشی . دیده شوی و سبزی کمال را که در وجودت نقش بسته به همگان نشان دهی ، آنکه راه تو را می رود در نهایت در جوانی پیر شده و با همان کمالی که هیچ گاه درست درکش نکرده منزوی می گردد. چون همگان را خالی از آن خردی می بیند که در وجود بی وجود خویش می بیند .

نوجوان پرسید مگر نباید به دریای خرد فرود آمد .

استاد گفت باید خرد را مانند باران بر وجود خویش باراند و وجود خویش را سبز کرد که این کمال و دلپذیری است .

پانزده سال بعد استاد مرد ژولیده ایی را در کنار مکتب خانه خویش دید که به شاگردان مشتاق دانش می نگرد و حرفهای آنها را گوش می دهد . آن مرد ژولیده پیش آمد و گفت من هم نوجوان غرقه در دریایم که به مکتب شما نیامدم و امروز می بینم همه چیز برایم بی مفهوم است . و امروز می فهمم مسیرم درست نبوده و افسوس که جوانی و بهار زندگی خویش را در این راه باختم . استاد گفت به گرمابه رو و موی و ریش کوتاه کن پیشم بیا تا به تو بگویم چه باید کرد .

مرد نیز چنین کرد و استاد یکی از همان کتابهایی را که مرد زمانی گفته بود آن را بخوبی می داند داد و گفت یک بار دیگر بخوان و دوباره پیشم بیا مرد فردای آن روز پیش آمد و گفت خواندم .استاد گفت حالا هر روز تنها یک صفحه از این کتاب را برای شاگردان بخوان و آموزش بده . و اینبار با این کار زمین وجود خویش را از زیر این دریای مهیب خارج ساز .

متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : خرد در دانسته های ما دیده نمی شود ، خرد تنها در کردار ما هویدا می گردد .

سه سال گذشت . آن مرد ، استاد بی مانندی شده بود که از سراسر گیتی شاگردانی به پای درس و مکتبش می شتافتند.

آیا تکرار تاریخ ممکن است

مردی مقابل پور سینا ایستاد و گفت : ای خردمند ، به من بگو آیا من هم همانند پدرم در تهی دستی و فقر می میرم ؟ پورسینا تبسمی کرد و گفت : اگر خودت نخواهی ، خیر به آن روی نمی شوی . مرد گفت گویند هر بار ما آینه پدران خویشیم و بر آن راه خواهیم بود .

پور سینا گفت پدر من دارای مال و ثروت فراوان بود اما کسی جز مردم شهرمان او را نمی شناخت . حال من ثروت ندارم اما شهرت بسیار دارم . هر یک مسیر جدا را طی کرده ایم . چرا فکر می کنی همواره باید راه رفته را باز طی کنیم .

مرد نفسی راحت کشید و گفت : همسایه ام چنین گفت . اگر مرا دلداری نمی دادید قالب تهی می کردم .

پورسینا خندید و در حالی که از او دور می شد گفت احتمالا ترس را از پدر به ارث برده ایی و مرد با خنده می گفت آری آری…

متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است .

این سخن اندیشمند کشورمان نشان می دهد تکرار تاریخ ممکن نیست . حتی در رویدادهای مشابه ، باز هم کمال و افق بلندتری را می شود دید .

آیا در پس مرگ زندگی ست

دوباره باید بر می خواست او کارهای ناتمام بسیاری بر دوش خود حس می کرد آیا از پس استقبال از مرگ ، می توانست زندگی را دوباره در آغوش گیرد ؟

او یا باید فنای تدریجی را می پذیرفت و یا مرگ سریع را ، و شاید هم در پس این مرگ سریع زندگی را بدست می آورد . بلاخره تصمیم خویش را گرفت و از حصار اردوگاه بردگی و مرگ به بیرون پرید و با چند نفر از مرگ رستگان عهد بست و ایران را نجات بخشید . بقول اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ : هنگام گسست و بریدن از همه چیز ، می توانی بسیاری از نداشته ها را در آغوش کشی .

آن کسی که از زندان بردگی بیرون جست و ایران را نجات بخشید نادرشاه افشار بود که در سن ۲۵ سالگی پس از سالها تحمل بردگی از حصار ازبکان بیرون آمده و کشور ایران را دوباره سرفرازی بخشید .

شاید اگر او از مرگ می هراسید هیچ گاه برای خود و کشورش آزادی و شرف به ارمغان نمی آورد …

احترام به شایستگان

خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود ، که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد .

یکی از آنها گفت : نام همشهری شما خواجه نظام الملک توسی هم به اندازه نام شما بلند نبود . خواجه نصیر سر به زیر افکنده و گفت : خواجه نظام الملک باعث فخر و شکوه ایران بود آموخته های من برآیند تلاشهای انسانهای والا مقامی همچون اوست. حرف خواجه به جماعت فهماند که او اهل مبالغه و پذیرش حرف بی پایه و اساس نیست.

ارد بزرگ اندیشمند فرزانه کشورمان می گوید : “شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند.”

شاید اگر خواجه نصیر الدین طوسی هم به آن سخنان اعتنا می نمود هیچگاه نمی توانست گامهای بلندی در جهت استقلال و رشد میهنمان بردارد.

امنیت در دستگاه دیوانی !

روزی مردی پیش قاضی آمده و گفت : ای قاضی نگهبان دروازه شهر هر بار که من وارد و یا خارج می شوم مرا به تمسخر می گیرد و در مقابل حتی نزدیکانم دشنامم می دهد . قاضی پرسید چرا ؟ این رفتار را می کند مگر تو چه کرده ایی آن مرد گفت : هیچ ، خود در شگفتم چرا با من چنین می کند .

قاضی گفت بیا برویم و خود با لباسی پوشیده در پشت سر شاکی به راه افتاده و به او گفت به دروازه شو تا ببینم این نگهبان چگونه است . به دروازه که رسیدند نگهبان پوز خندی زد و شروع کرد به دشنام گویی و تمسخر آن مرد بیچاره . قاضی صورت خویش را از زیر نقاب بیرون آورد و گفت مردک مگر مریضی که با رهگذران اینچنین می کنی سپس دستور داد او را گرفته و محبس برده و بر کف پایش ۵۰ ضربه شلاق بزنند .

سه روز بعد دستور داد نگهبان را بیاورند و رو کرد به او و گفت مشکل تو با این مرد در چه بود که هر بار او را می دیدی دیوانه میشدی و چنین می گفتی .

مرد گفت : هیچ

قاضی پرسید پس چرا در میان این همه آدم به او می گفتی ؟

گفت : چون می پنداشتم این حق را دارم که با مردم چنین کنم اما هر ضربه شلاق به یادم آورد که باید پا از گلیم خود بیرون نگذارم .

قاضی گفت : عجیب است با این که به تو بدی نکرده بود تو به او می تاختی ؟ چون فکر می کردی این حق را داری !؟

آن مرد گفت سالها به مردم به مانند زیر دست می نگریستم فکر می کردم چون مواجب بگیر سلطانم پس دیگران از من پایین تر هستند . این شد که کم کم به عابرین آن طور برخورد می کردم که دوست داشتم .

قاضی پس از آن ماجرا پنهانی در کار کارمندان و کارگزاران دستگاه دیوانی دقت کرد و دید اغلب آنها دیگر وظایف خویش را آن گونه که دستور گرفته اند انجام نمی دهند و هر یک به شیوه ایی به خطاکاری روی آورده اند . به محضر سلطان شد و شرح جریان را بگفت .

سلطان در دم دستور داد او را بگیرند و به محبس برده و ۵۰ چوب بر کف پای بیچاره قاضی بنوازند . چون قاضی را بار دیگر به پیشگاه سلطان آوردند سلطان گفت : خوب حالا فهمیدی در کار دیوانی دخالت کردن چه مزه ایی دارد . قاضی سر افکنده و گریان گفت : آری و سپاس از چوب سلطان که مرا به خود آورد .

قاضی چون از درگاه سلطانی برون شد با خود گفت : عجبا ! من به پیش سلطان شدم تا خطاهای عوامل حکومت را باز گویم و او به من فهماند زمان چقدر دستگاه و دیوان را عوض می کند . متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : ریشه رشد تبهکاری در امنیت بزهکار است . و اینچنین بود که قاضی دست از قضاوت شسته با خانواده عزم ترک دیار خویش کرد . چون از دروازه خارج می شد دید همان نگهبان بزهکار با ترکه ایی در دست ، مردم را مضحکه و مورد ریش خند قرار می دهد …

امید ، خود زندگیست

گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد . صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد و مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند .

یکی گفت براستی چنین است من هم مانند اسب تو شده ام . مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم .

می گویند آن مرد نحیف هر روز کاسه ایی آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد . ودر کنار اسب می نشست و راز دل می گفت . چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد .

صاحب اسب و مردم متعجب شدند . او را گفتند چطور برخواست . پیرمرد خنده ایی کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم .اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید زندگی ست .

می گویند : از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند…

جنگ خوب است یا بد ؟

بر دل مردم شهر نیشابور ترسی بسیار افتاده بود سپاه دشمن به نزدیکی شهر رسیده و تیراندازان و مردان نیزه بدست در پشت کنگره ها ایستاده و کمین گرفته بودند . ارگ فرمانروای شهر پر رفت و آمدتر از هر زمان دیگر بود یکی از سربازان محکم درب خانه خردمند پیر شهر را می کوبید و در نهایت پیرمرد را با خود به ارگ برد فرمانروای شهر نگاهی به صورت آرام و نگاه متین پیر مرد افکنده و گفت می دانم که گلایه ها در سینه داری اما اکنون زمان این سخن ها نیست به من بگو در این زمان چه راهی در پیش روی ماست . شهر در درون سپاه فراوان دشمن گم خواهد شد . دشمن شهرهای بین راه را به آتش کشیده و سرها بریده است . دیوارها و درهای شهر توان مقاومت زیادی ندارند . هیچ سپاهی هم به کمک ما نخواهد آمد ما هستیم و همین خونخواران پیش روی . لشکر آنها همچون نیزه ایی به سینه شهرمان فرود خواهند آمد.

ریش سفید شهر خنده اش گرفت : فرمانروا پرسید هنگامه جنگ و ستیز است نه جای خنده .

پیرمرد گفت فرمانروایی که می ترسد جان خویش را هم نمی تواند از مرگ نجات دهد چه برسد به مردم بی پناه را.

فرمانروا گفت سپاه دشمن در نزدیکی نیشابور است آن وقت من نهراسم .

ریش سفید گفت در این مواقع هر دو طرف سپاه به فرمانروای خویش و شجاعت او می اندیشند . مردم زندگی و امیدشان را در سیمای شما می بینند و سپاه دشمن هم به فرمانروای خویش .

فرمانروا اگر نباشد نه شهر باقی می ماند و نه سپاه دشمن. ریش سفید ادامه داد راه نجات ما از شمشیر های برهنه دشمن تنها و تنها در به زانو در آوردن فرمانروای آنها خلاصه می شود . شما در درون شهر هستید و آنهم در مرکز شهر و آنها در بیابان و بدون دیوار ، حال فرمانروایی که امنیت ندارد شما هستید یا دشمن ؟.

فرمانروای نیشابور گفت اکنون در اطراف فرمانروای دشمن پنجاه هزار شمشیر بدست حضور دارند چگونه به او دست یابیم . ریش سفید گفت نیشابور شهری بزرگ است بگذار دور شهر حلقه بزنند به این شکل سپاه دشمن پراکنده می شود و تعداد نگهبانان فرمانروای آنان نیز بسیار کم خواهد شد . آن گاه در زمان مناسب عده ایی را با تن پوشهایی همانند سربازان دشمن به سراغ او بفرستید و سپس سر او را بر نیزه کرده بر برج و باروهای شهر بگردانید تا ترس بر جان آنان فرو افتد در غروب همان روز طبل جنگ را به صدا درآورد به گونه ایی که همه حتی سربازان ما هم بدانند فردا کارزار در راه است. فردایش چون سپیده خورشید آسمان دشت را روشن کند سپاهی نخواهید دید.

در همین هنگام رایزنان دربار نیشابور وارد شده و پند و اندرز دادن را آغاز کردند آنها می گفتند جنگ به سود هیچ کس نیست خونریزی دوای درمان هیچ دردی نیست و قتل کردن عذاب دنیوی و اخروی خواهد داشت . فرمانروا رو به ریش سفید شهر کرده و گفت می بینی رایزنان شهر ما را . پیرمرد گفت نوک پیکان سپاه دشمن از همین جا آغاز می شود . فرمانروا با شنیدن این سخن دستور داد رایزنان ابله را به زندان بیفکنند .

اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : آنهایی که آمادگی برای پاسخگویی به تجاوز دشمن را با گفتن این سخن که : ” جنگ بد است و باید مهربان بود ، درگیری کار بدیست” را رد می کنند ، ساده لوحانی هستند که خیلی زود در تنور دشمن خواهند سوخت .

چهار روز گذشت دروازه های شهر نیشابور دوباره باز شد ، کشاورزان و باغداران به سوی محل کار خویش بازگشتند و زندگی ادامه یافت .

فرمانروای نیشابور تا پایان زندگی پیرمرد به خانه او می رفت و درس ها می آموخت .

خشم فرمانروای یزد

گویند سربازان سر دسته راهزنان را گرفته و پیش فرمانروای شهر یزد آوردند چون او را بدید بی درنگ شمشیر از نیام بیرون کشیده و سرش را از بدن جدا ساخت یکی از پیشکاران گفت گرگ در گله خویش بزرگ می شود این گرگ حتما خانواده دارد بگویید آنها را هم مجازات کنند . فرمانروا که سخت آشفته بود گفت آنها را هم از میان برخواهم داشت تا کسی هوس راهزنی به سرش نزند . همسر و کودک راهزن و همچنین برادر او را نزد فرمانروا آوردند کودک و زن می گریستند و برادر راهزن التماس می کرد و می گفت چاه کن است و گناهی مرتکب نشده اما فرمانروا در کوره خشم بود و هیچ کس در دفاع از آن نگون بختان دم بر نمی آورد . چون فرمانروا دست به شمشیر برد یکی از رایزنان پیر سالخورده گفت وقتی برادر شما محاکمه شد شما کجا بودید . فرمانروا به یاد آورد که زمانی برادر خود او را به جرم دزدی و غارت از دم تیغ گذرانده بودند. پیرمرد گفت من آن زمان همین جا بودم ، آن فرمانروا هم قصد جان نزدیکان برادر شما را داشت اما همانجا گفتم فرمانروای عادل ، بیگناهان را برای ایجاد عدل نمی کشد .

فرمانروای یزد دست از شمشیر برداشت و گفت این بیچارگان را رها کنید .

ارد بزرگ اندیشمند نام آشنای کشورمان می گوید : کین خواهی از خاندان یک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نیروی آدمهای فرهمند .

 

داستانهای کوتاه

 

وجود و دریای خرد

 

پدری به زور فرزند نوجوان خویش را نزد استاد آورد و گفت : من با خانواده ام تازه به شهر ابیورد آمده ایم فرزندم می پندارد همه چیز را می داند و نیاز به درس و مکتب ندارد .

استاد رو به فرزند او کرد و پرسید : آیا اینچنین است ؟

 نوجوان گفت : آیا میزان فهم ما از جهان بیشتر از آن چیزی ست که می اندیشیم ؟

استاد گفت : خیر

نوجوان پرسید آیا فهم ما بالاتر از دیده ، تصور و خیال ماست ؟

استاد پاسخ داد : خیر ، بیشتر نیست

نوجوان گفت : حد خیال ، تصور و دیده ما آیا بیشتر از خرد و رشد عقلی و سنی ماست ؟

استاد پاسخ داد خیر نیست 

نوجوان گفت : پس خرد که ماحصل دانش و تجربه هست و سن که در گذر ایام بدست می آید شاه بیت وجودی هر انسان است .

استاد گفت آری چنین است .

نوجوان گفت دانش در کف دست استاد است و تجربه در دم خوری با پیران با تجربه و همچنین کار و سفر .

استاد گفت آری اینچنین است .

نوجوان گفت : من به نیکی می دانم سخن شما چیست چون کتاب های مکتب خانه ها را خوانده ام و به یاد سپرده ام امروز بر آنم که به سفر باشم و با پیران گفتگو کنم .

استاد گفت : خرد همچون دریاست . هر یک از ما با این دریا وجودمان را سیراب می کنیم و درختان و گلهای وجودمان را شکوفا می سازیم . در کتاب ، دریایی از خرد نهفته است اگر می گویی همه را نیک می دانی . خواهم گفت این دریا همچون سیل هستی وجودت را پوشانیده و کمالی در تو نیست . جز غرقه شدن در خردی که نه عرض آن را می دانی و نه طول آنرا . تنها زمانی خرد باعث کمال تو می گردد که تو وجود داشته باشی  . دیده شوی و سبزی کمال را که در وجودت نقش بسته به همگان نشان دهی ، آنکه راه تو را می رود در نهایت در جوانی پیر شده و با همان کمالی که هیچ گاه درست درکش نکرده منزوی می گردد. چون همگان را خالی از آن خردی می بیند که در وجود بی وجود خویش می بیند .

نوجوان پرسید مگر نباید به دریای خرد فرود آمد .

استاد گفت باید خرد را مانند باران بر وجود خویش باراند و وجود خویش را سبز کرد که این کمال و دلپذیری است .

پانزده سال بعد استاد مرد ژولیده ایی را در کنار مکتب خانه خویش دید که به شاگردان مشتاق دانش می نگرد و حرفهای آنها را گوش می دهد . آن مرد ژولیده پیش آمد و گفت من هم نوجوان غرقه در دریایم که به مکتب شما نیامدم و امروز می بینم همه چیز برایم بی مفهوم است . و امروز می فهمم مسیرم درست نبوده و افسوس که جوانی و بهار زندگی خویش را در این راه باختم . استاد گفت به گرمابه رو و موی و ریش کوتاه کن پیشم بیا تا به تو بگویم چه باید کرد .

مرد نیز چنین کرد و استاد یکی از همان کتابهایی را که مرد زمانی گفته بود آن را بخوبی می داند داد و گفت یک بار دیگر بخوان و دوباره پیشم بیا مرد فردای آن روز پیش آمد و گفت خواندم .استاد گفت حالا هر روز تنها یک صفحه از این  کتاب را برای شاگردان بخوان و آموزش بده . و اینبار با این کار زمین وجود خویش را از زیر این دریای مهیب خارج ساز . 

 

متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : خرد در دانسته های ما دیده نمی شود ، خرد تنها در کردار ما هویدا می گردد .

سه سال گذشت . آن مرد ، استاد بی مانندی شده بود که از سراسر گیتی شاگردانی به پای درس و مکتبش می شتافتند.


 

 

فرگون زیبا  

  

فرگون زیباترین زن زمانه خویش بود و همسر ملک شاه . در مجلسی زنانه ، زنی از خاندان نزدیک همسرش گفت فرگون خانم ! شنیده ایم هیچ خدمتکار ایرانی به کاخ خویش راه نمی دهی ؟ 

بانوی اول ایران پاسخ داد : ایرانی خدمتکار نمی شناسم ! 

آن زن سماجت کرد و گفت : چطور ؟ اعتماد نمی کنید ؟ ! 

فرگون زیبا گفت : من نیازی به کمک دیگران ندارم هم نژادانم را هم برتر از آن می دانم که آنها را به خدمت بگیرم . زنان رومی و چینی و یونانی را هم که می بینید پیشکش سرزمین های دیگرند به پادشاه ایران و من تنها مواظب آنانم تا آسیب بیشتری به آنها نرسد . 

زن دیگری می پرسد : مگر پیشتر چه آسیبی دیده اند ؟  

فرگون زیبا می گوید دوری ! دوری از شهر و دیار شان ! این بزرگترین آسیب است .  

آن زن دست به گیسوی فرگون می کشد و می گوید حالا می فهمم برای چه همه تو را دوست دارند . به گفته دانای ایرانی (( ارد بزرگ )) : نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند .    


 

 

فروتنی فریاپت

اردوان (سومین پادشاه اشکانی و فرزند تیرداد یکم) پادشاه ایران از بستر بیماری برخواسته بود با تنی چند از نزدیکان ، کاخ فرمانروایی را ترک گفته و در میان مردم قدم می زد . به درمانگاه شهر که رسیدند اردوان گفت به دیدار پزشک خویش برویم و از او بخاطر آن همه زحمتی که کشیده قدردانی کنیم.
چون وارد درمانگاه شد کودکی را دید که پایش زخمی شده و  پزشک پایش را معالجه می نماید. مادر کودک که هنوز پادشاه را نشناخته بود  با ناله به پزشک می گفت خدا پای فرزند پادشاه را اینچنین نماید تا دیگر این بلا را بر سر مردم نیاورد .

پادشاه رو به زن کرده و گفت مگر فرزند شاه این بلا را بر سر کودکت آورده و مادر گفت آری کودکم در میانه کوچه بود که فرزند پادشاه فریاپت با اسب خویش چنین بلای را بر سر کودکم آورد . پادشاه گفت مگر فرزند شاه را می شناسی ؟ و زن گفت خیر ، همسایگان او را به من معرفی نمودند . پادشاه دستور داد فریاپت را بیاورند پزشک به زن اشاره نمود که این کسی که اینجاست همان پادشاه ایران است .
زن فکر می کرد به خاطر حرفی که زده او را به جرم گستاخی با تیغ شمشیر به دونیم می کنند . پسر شاه ایران را آوردند و پدر به او گفت چرا این گونه کردی و فرزند گفت متوجه نشدم . و کودک را اصلا ندیدم . پدر گفت از این زن و کودکش عذرخواهی کن . فرزند پادشاه روی به مادر کودک نموده عذر خواست پادشاه ایران کیسه ایی زر به مادر داده و گفت فرزندم را ببخش چون در مرام پادشاهان ایران ، زور گویی و اذیت خلق خویش نیست .
زن با دیدن این هم فروتنی پادشاه و فریاپت به گریه افتاده و می گفت مرا به خاطر گستاخی ببخشید . و پادشاه ایران اردوان در حالی که از درمانگاه بیرون می آمد می گفت : فرزند من باید نمونه نیک رفتاری باشد نمونه…
اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست حتی اگر از یک کودک باشد.
این داستان به ما می آموزد هیچ چیزی بالاتر و مهمتر از نیک رفتاری و فروتنی نیست .

 

 

 

گناهکار

در مترو دیدمش. چهار روز بود که کلاه نمی‌گذاشتم. حق نداشتم کلاه بگذارم. هنوز می‌ترسیدم و راحت نبودم. ترجیح می‌دادم در خانه بمانم ولی باید کار می‌کردم. یکی از قوانین مربوط به برداشتن کلاه همین بود: گناهکار حق مرخصی گرفتن و در خانه ماندن را ندارد؛ در صورت بیماری باید به بیمارستان مراجعه و آنجا بستری شود. کم‌کم داشتم به نگاه‌های نگران مردم و فرارشان از نگاه خودم عادت می‌کردم: به من زل می‌زدند، نگاه‌شان را حس می‌کردم ولی به محض اینکه نگاه‌شان می‌کردم سرشان را برمی‌گرداندند. او زیبا بود. اول ندیدمش، او من را دیده بود و زل زده بود به من. نگاهش را حس کردم و به طرفش برگشتم. از دیدن زیبائیش جا خوردم و فراموش کردم کلاه ندارم. لبخند زد. لبخندش بی‌کلاهیم را به یادم آورد. در مترو من تنها بی‌کلاه بودم. از وقتی کلاهم را برداشته بودند و گفته بودند تا چهل روز باید بدون کلاه زندگی کنم، عادت کرده بودم در میان جمعیت به دنبال کسانی که مثل خودم بودند بگردم. فقط یکبار در مسیر ایستگاه مترو تا خانه یک نفر را بدون کلاه دیدم: یک زن. زن ولی با دیدن من از دور سر برگرداند و وارد اولین مغازه شد. دومین روزی بود که کلاه نداشتم. فکر می‌کردم با دیدن من خوشحال شود و سعی کند سر صحبت را باز کند. از اینکه سعی کرد با من روبرو نشود خیلی ناراحت شدم. شاید حتی بیشتر از اینکه مستقیما به دختری پیشنهاد دوستی بدهم و جواب رد بدهد.همانطور که یک دستش را به میله وسط واگن مترو گرفته بود، سرکرده بود در کیفش و به دنبال چیزی می‌گشت. کیف بزرگ قرمز رنگی داشت. موهایش، آن‌‌هایی که از زیر کلاه بیرون آمده بودند، دور و بر صورتش ریخته بودند و درست نمی‌دیدمش. زل زده بودم و منتظر. چند متر دورتر از من ایستاده بود و یک زن و دو مرد هم در این فاصله ایستاده بودند که پشتشان را به من کرده بودند. مثل اینکه بیماری مسری داشته باشم. گاهی فکر می‌کردم خودم قبلا با بی‌کلاه‌ها چه برخوردی داشتم؟ هیچ خاطره‌ای در این مورد نداشتم. فقط می‌دانستم بی‌کلاه‌ها آدم‌های «بد»ی هستند. هر بچه مدرسه‌ای این را می‌داند. به من هم وقتی بچه بودم گفته بودند. مادرم و پدرم و مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایم و خاله‌ها و دایی‌ها و تمام فامیل. هر کسی که می‌شناختم وقتی بچه بودم این «حقیقت» را لااقل یک بار به من گفته بود تا مطمئن شود که من می‌دانم بی‌کلاه‌ها خوب نیستند و کسی در فامیل ما بی‌کلاه نبوده. من اولی بودم. اولی بودم؟ می‌توانستم در این چهل روز کسی را نبینم، نه مادر و نه پدر، و بعد هم لازم نیست به کسی بگویم. دیگر کسی نخواهد دید که چه فکر می‌کنم و لازم نیست در موردش صحبت کنم. من کلاه ندارم! زل زدم به او که هنوز در کیفش به دنبال چیزی بود و سعی کردم دیگر بیشتر از این فکر نکنم و خوشحال شدم ته قطار ایستاده‌ام و در دیدرس کسی نیستم تا ببیند چه فکر می‌کنم. هنوز سی و شش روز دیگر باقی‌ست و باید یاد بگیرم هر فکری، مکانی دارد! چیزی که می‌خواست را از کیفش در آورد و با دست راستش موهایش را عقب زد و با یک کش پشت کلاهش جمع کرد و با لبخند نگاهم کرد. موبایلش بود. اگر چند ماه پیش بود، یا حتی چند هفته پیش من هم خوشحال می‌شدم ولی الان... سعی کردم بدون هیچ فکر خاصی موبایلم را از کیفم بیرون بیاورم. به محض روشن کردن بلوتوث، اولین پیغام رسید: «چرا ناراحت شدی؟» چرا؟ من کلاه ندارم! همین الان که کلاه ندارم باید تو را ببینم و تو موبایل به دست به من لبخند بزنی؟ در حال نوشتن بودم که پیغام دوم رسید« : -))) تازه بی‌کلاه شدی، نه؟ یادت رفته لازم نیست پیغامت را بنویسی؟ من بدون نوشتن هم می‌بینم چه می‌خواهی بنویسی! تنها من نه، همه می‌بینند! : -)))» سر بالا بردم تا ببینم کسی حواسش به من هست یا نه. نبود. تنها او با لبخند نگاهم می‌کرد. با لبخندی عجیب. لبخندی مادرانه بود بیشتر، از سر دلسوزی، نه دلبرانه یا... سرش را پائین انداخت و شروع کرد به نوشتن. فهمید چه فکری کردم. پسر! دقت کن! او فکر تو را می‌بیند، تو کلاه محافظ نداری! پیغام بعدی هم رسید:« لبخندم دلسوزانه نبود! دلیلی ندارد که دام برایت بسوزد! اگر قرار باشد دلم برای کسی بسوزد، برای خودم می‌سوزد و تمام دیگرانی که با کلاه در حال زندگی هستند، نه تو که دیگر کلاه نداری و آزادی.» آزاد؟ از چه؟ تا سرم را بالا آوردم سرش را پائین انداخت و شروع کرد به نوشتن. «آزاد از دورویی. از دروغ. از نقش بازی کردن. خوشحال نیستی که کلاه نداری؟» زل زدم به چیزی که نوشته بود. نمی‌دانستم. سرم را بالا آوردم و زل زدم به چشمانش: تو دوست داشتی کلاه نداشتی؟ لبخند زد و سرش را پائین انداخت و شروع کرد به نوشتن. «آره. این آروزی من است.» لحظه ای سر بالا کرد و دید که سر تکان می‌دهم که چرا؟ حتما روی سرم نوشته‌ها را می‌دید، نوشته‌هایی که کلاهم باید آنها را می‌پوشاند، کلاهی که تا سی و شش روز دیگر حق استفاده از آن را نداشتم، آن هم به دلیل یک حماقت، یک دروغ مسخره و یک سوتفاهم؛ حماقت: شرط بندی که می‌توانم با پرتاب سنگ شیشه حمام خانم‌ها را در سال ورزش بشکنم، دروغ گفتن که من نبودم و بعد سوتفاهم که قصدم آزار رساندن و اذیت دختر مشاور اعظم بوده که از شانس من همان موقع آنجا بود، ترکیب بدی از بی‌عقلی و بدشانسی، و حالا این دختر زیبا، خیلی زیبا روبروی من ِ بدون کلاه ایستاده و از خوبی‌های بی‌کلاهی حرف می‌زند. نه، می‌نویسد. پیغام بعدی باعث می‌شود که بترسم: «من دختر مشاور اعظم هستم. من را ببخش. من فقط ترسیده بودم و نمی‌دانستم چه می‌شود. بعدا از منشی پدر شنیدم که چه بر سر تو آمده و به دنبالت آمدم. تنها دلیلم این نیست. دلیل دیگری هم دارد.» چه دلیلی؟ با ترس به چشمانش زل زدم. از من چه می‌خواهی؟ زل زد به چشمانم. صدایی از بلندگو اعلام کرد که تا چند دقیقه دیگر به ایستگاه آخر می‌رسیم. برای لحظه‌ای با شک و تردید به چشمانم زل زد. بعد سرش را پائین انداخت و چند دگمه را فشار داد و متنی را برایم فرستاد که بسیار طولانی بود و حدس زدم آماده در موبایلش داشته و همان لحظه آن را ننوشته، تا آخرش نخواندم: «دوست عزیز، ما گروهی هستیم که برای آزادی انسان‌ها تلاش می‌کنیم، ما یک گروه غیرقانونی هستیم و به شما اعتماد کرده‌ایم و امیدواریم اشتباه نکرده باشیم. می‌گوئیم غیرقانونی ولی معنای این حرف چیست؟ کدام قانون؟ آیا تلاش برای آزادی، برای یکی شدن انسان‌ها، برای دروغ نگفتن و تلاش برای بهتر شدن، اشتباه است؟ کاری ناپسند است که غیرقانونی شمرده می‌شود؟ تلاش برای پوشاندن افکار انسا‌ن‌ها، غیرقانونی است، مخالف قانون زندگی بهتر و نه کاری که ما انجام می‌دهیم. بیائید از یکدیگر نترسیم، بیائید به هم اعتماد کنیم، بیائید این کلاه‌های زشت فلزی را دور بریزیم و....» بقیه پیغام را نخواندم. به آخر خط نزدیک شده بودیم وچند دقیقه بیشتر وقت نداشتم. چرا از خودت شروع نمی‌کنی؟ چرا هنوز کلاه داری؟ شروع کرد به نوشتن: «پدرم نمی‌گذارد. او با قدرتش نمی‌گذارد کلاهم را بردارم. من کارهایی بدتر از کاری که تو کرده‌ای هم کرده‌ام، ولی پدرم با اعمال نفوذ جلو اجرا حکم را می‌گیرد. برای پیشبرد اهداف گروه هم به من نیاز دارند. تعداد ما هنوز زیاد نیست ولی در حال زیاد شدن هستیم و روزی خواهد رسید که کسی مجبور نیست کلاه به سر بگذارد و همه آزاد می‌شویم.» همین که سر بالا بردم و نگاهش کردم، قطار ایستاد و هر کدام کمی به جلو هل داده شدیم. در نگاهش چیز عجیبی بود. چیزی که نمی‌فهمیدم. خودم را هم نمی‌فهمیدم. آزادی؟ من الان آزاد بودم؟ پیغام بعدی شماره تلفنش بود و بعد پیاده شد. من صبر کردم تا دو مرد و زنی که جلویم ایستاده بودند پیاده شوند و بعد پیاده شدم. سرم را پائین انداخته بودم تا قسمت‌های کمتری از سرم و افکارم دیده شوند. راست گفته بود؟ گروهی دارند یا دوست دارد گروهی داشته باشد؟ در نگاهش چه بود؟ من دوست دارم هر چه فکر می‌کنم را اطرافیانم ببینند و بدانند؟ من آزاد شده‌ام؟ نگاهش..... شماره‌ تلفن را پاک کردم و با عجله وارد ساختمان محل کارم شدم.



 

بهای عشق

داکتر ش. پرتو

  

هـیرتا پسـر سـورنا در کاخ بزرگ و با شـکوه خود و در ملک پدرش درکنار دریاچه «رزیبمند» میزیسـت، هـیرتا تنها پسـر سـورنا سـپهسـالار بزرگ ارد پادشـاه اشـکانی بود که رومیان را در بین النهرین شـکسـت فاحشـی داد و در آن جنگ بود که کراسـوس سـردار رومی هم بقتل رسـید، بعـد از آمدن سـاسـانی ها شـکوه و اقـتدار اشـکانی ها از بین رفـت سـرداران بزرگ ایرانی به ارتش اردشـیر بابک پیوسـته و بازماندگان اشـکانی ها آنهائی را که دم از خودسـری نمی زندند در ملک ها و سـرزمین های پدریشـان میزیسـتند . هـیرتا فـرزند سـورنا مدتها بودکه درکاخ بزرگ ییلاقی پدرش زندگی میکرد. چند سـالی بود که زن اولش مرده بود و چون از او فـرزندی نداشـت در سـال اخیر با دخـتر جوان 21 سـاله که اتفاقاً دریک دهـکده با او آشـنا شـده بود عـروسی کرد. هـیرتا هـنگامیکه از شـکار بر می گشـت نزدیک دهـکده به ماندانا برخورد. ماندانا کوزهء آب بزرکی بردوش گرفـته و از چشـمه بخانه آب می برد، از وی آب خواسـت نامش را پرسـید و همان شـب اورا از پدر پیرش خواسـتگاری کرده و روز بعـد ماندانا را به قـصر خود آورد.

ماندانا دخـتر زیبا و بلند قـد و خوش اندام بود و با چشـم های دشـت و سـیاه، گیسـوان بلند، صدای دلکش و آرزوها  بزرگ در قصر بزرگ هـیرتا وارد شـد. هـیرتا بیشـتر اوقات خودرا به سـرکشی املاک دور دسـت خود و شـکار می گذزانید و کمتر به دلخوشی ماندانای جوان و زیبا می پرداخـت. روزها و هـفـته های اول به ماندانا بد نگذشـت. ولی پس از چندی زندگی برای ماندانا دوزخی شـد و کاخ بزرگ و با شـکوه هـیرتا برای او زندانی شـد بود، هـیرتا جوان نبود و بیش از دو برابر سـن ماندانا داشـت.

زندگی یک دخـتر جوان پر عـشق با یک مردیکه با او اختلاف سـنی زیادی دارد چه میتواند باشــد؟ ماندانا به نوازش و سـرود های دیوانه جوانی احتیاج داشـت و هـیرتا با کار های زیادی که داشـت نمی توانسـت نیازمندیهای روح پرشـور اورا برآورد.

باین جهت ماندانا رنج می برد و کم کم زرد و افـسـرده مثل گل سـرخ درشـت و پر آبی که نا گهان در برابر خورشـید سـوزانی قـرار میگیرد، پژمرده میگشـت. هـیرتا که زن جوانش را بخوبی می پایید، فـهمید که اگر برای نجات او نیندیشـد ماندانا را از دسـت خواهـد داد. با او دلبسـتگی زیادی داشـت و زنش را مانند بهـترین چهره ها و گرانبها ترین جـواهـر هـا دوسـت میـداشــت . یکــروز ظهــر کـه میخواسـتند نهار بخورند ماندانا مثل هفته اخیر میل نیافـت که چیزی بخورد، گیلاس شـرابش را برداشـت لبش را تر کرد و سـپس بی آنکه اندکی ازآن بنوشـد آنرا برجای گذاشـت، بانگاه غبار آلود و ترحم آوری یک آن به هـیرتا نگریسـت و بعـد سـرش را پائین انداخـت؛ هـیرتا با صدای گرفـته گفـت: ماندانای عزیزم میدانم که بتو خیلی بد میگذرد ولی من برای تفـریح و سـرگرمی تو فـکر خوبی کرده ام...

با اینکه این سـخن برای ماندانا تازگی داشـت سـرش را بلند نکرده و نگاه دیگری به شـوهرش نیفگند، هـیرتا دوباره گفـت:

ــ ماندانای عزیز من خوب گوش کن، همین امروز جوانی به کاخ ما خواهـد آمد، او سـوار کار خوبی اسـت. و در تیر اندازی و چوگان بازی مهارت دارد. ازاو خواسـته ام که در قـصر ما بماند، و بتو اسـپ سـواری و هـنر های چوگان را بیاموزد او در هـنر های بسـیاری بلد اسـت و اورا از پاریس خواسـته ام. شـب و روز مثل یک نفر از بسـتگان نزدیک ما با ما زندگی خواهد کرد، با ما بگردش خواهد رفـت و با ما غذایش را خواهـد خورد...

بیخود قـلب مـانـدانـا میزد " اسـپ ســواری "    " چـوگان بـازی"، " مدتی در قصر ما خواهد ماند"، " شـب و روز با ما زندگی خواهد گرد "، در گوش او مثل صدای ناقوس بزرگ دنگ، دنگ آوا انداخـته بود مثل این بود که درین زندگی رقـت بار و بدبختانه اش فـروغ نوینی میدرخـشـد.

عصر همان روز هـنگامیکه در کنار یکی از باغچه های بزرگ پرگل کاخ ماندانا و هـیرتا گردش میکردند یکی از چاکران خبر داد: مهمانی که بایسـتی بیاید آمده اسـت. مهمان جوان لاغـر اندام سـی سـاله با موهای فراوان، چابک و خندان مثل تازه دامادی دلشـاد نزد آنان آمد، کارد کوچکی به کمرش بسـته بـود و در نـگاه هـایـش بـرق تـیـزی بـودکـه بـردل می نشـسـت.

ماندانا قلب و دیدگانش از دیدن مهیار میدرخشـید و از آمدن او بی اندازه دردل خرسـند و شـادمان شـده بود . گاهی زیر چشمی به او نگاه میکرد و به حرفـهای او به دقـت گوش میداد. مهیار از مسافرت خود رنج راه صحبت میکرد و از تماشـای کاخ هـیرتا تمجـید می نمـود و بـه هـیرتا گفـت آقای من کاخ و بـاغ شــما خیـلی بـا شــکـوه و زیباسـت، در باغهای « اکباتان» گلهای زیبا ودلفـریبی پیدا میشـود... و وقتی این حرف را گفـت برگشـته و به ماندانا نگریسـت و بلا فاصله افـــزود: ولی با نوای من! در پارس هم گلهای سـرخ خوش بو و جانفزا زیاد اسـت.

از آن شـب که مهیار در قصر هـیرتا جای گرفـت، در قلب ماندانا نیز جای بزرگی برای خود پیدا کرد؛ ماندانا عوض شـده بود، مثل کودکی که بازیچه قـشـنگی برایش آورده باشـند شـادی میکرد و آواز می خواند. مهیار نیز دلخوشی بزرگی یافـته بود، هرروز یکی دوسـاعـت با ماندانا اسـپ سـواری میکرد، گوی و جوگان به او میاموخت و کم کم به ماندانا می فـهمانید، گاهی هم که دو بدو به گردش میرفـتند دزدیده پشـت گردن و یا بازو و دسـت ماندانا را میبوسـید و یا صورت اش را به گیسـوان خوشـرنگ و خوش بوی ماندانا می چسـپانید، تا یک روز بلاخره در پـشت گلبن سـرخ بزرگی ماندانا و مهیار بازوان شـان را به گردن هم انداخـته و لبهایشـان بی اختیار زمانی بهم چسـپید...

چند روز بعـد که هـیرتا از گردش اسـپ سواری صبحانه خود به خانه آمد در حالی که لباس اش را عوض میکرد از ماندانا پرسـید:

ــ ماندانای عزیزمن ، بگو ببینم از مهیار راضی هسـتی ؟ ماندانا پاسـخ داد: آری راضی هـسـتم او خیلی چیز ها  بمن آموخـته اسـت، اکنون میتوانم از نهرهای بزرگ سـوار بپرم در گوی بازی هم پیشـرفت کرده ام ولی هـنوز کار دارد چوگان باز قابلی بشـوم. هـیرنا پرسـید: گمان میکنی تا چند ماه دیگر خوب یاد بگیری؟

ــ نمیدانم ... خود او میگوید با اسـتعـدادی که از خود نشـان میدهم چهار ماه دیگر چوگان باز خوبی خواهم شـد و تمام هـنر های آنرا به خوبی خواهم آموخـت و لی مهیار شـتاب ندارد و میگوید با آهـسـتگی باید پیش رفـت.

هـیرتا گفـت: را سـت میگوید، بهـتر اسـت همه چیز را به آهـسـتگی یاد بگیری... سـپس اندکی خاموش شـده ولی ناگهان پرسـید: خوب ماندانای عزیز من! حالا راسـت بگو او را چقـدر دوسـت داری؟ آیا مهیار را بیشـتر از من دوسـت داری؟

قـلب ماندانا ناگهان فـروریخـت و لی خودش را گم نکرده وگفـت:

هـیرتا، هـیرتا! تو شـوهـر من و آقای من هـستی او فقط سـوار کار خوبی اسـت...

هـیرتا به ماندانا نزدیک شـده دسـتهایش را در دسـت گرفـته نوازش کردو بوسـید: ماندانا من به تو اجـازه میـدهم که با او خوش باشی گردش بروی بازی کنی .. من یقـین دارم که هـیچوقـت به خودت اجازه نخواهی داد که کاری برخلاف شـرافـت من انجام بدهی...

از این روز ماندانا آزادی بیشـتری داشـت که با مهیار خوش باشـد، باو بیشـتر بوسـه        میداد از او بوسـه بیشـتری میگرفـت و هـر زمان که در چمن زار ها و علف های دور دسـت میرفـتند و با او در میان سـبزه ها بیشـتر می غلطید، ولی هـروقـت که دسـت مهیار گسـتاخ میشـد، ماندانا از دسـت او می گریخـت.

چه سـاعـت ها شـیرینی که با او میگذرانید اما نمی گذاشـت کاری که شـرافـت هیرتا را لکه دار سـازد وقوع یابد. مهیار سـخت دیوانه عـشـق ماندانا شـده بودو تشـنه و بی تاب وصال او بود تا یک روز بلاخره به ماندانا گفـت:

ــ ماندانای شـیرین من! بگو بدانم کی از آن من خواهی شـد، چرا دلدارت را اینقـدر اذیت میکنی؟ مگر تو مرا دوسـت نداری ؟ ماندانا جواب داد:

ــ چرا، چرا مهیار من ترا بیحد دوسـت دارم ولی تو نمیدانی چه اشـکال بزرگی درکار من اسـت بدبخـتانه من حالا نمی توانم خودم را بتو بدهم، اما قلبم مال توسـت، روحم مال توسـت، همه احسـاسـاتم مال توسـت. مهیار ناله ای کشـید و پرسـید:

ــ پس کی؟ ماندانای من ماندانای عزیزمن تو نگذار که من اینقـدر بسـوزم، میدانی دو نفـر که اینقـدر و به اندازه ای که ما هـمدیگر را دوسـت میداریم، دوسـت میدارند هـیچ اشـکالی نمیتواند وجود داشـته باشـد حتی اگر کوهـهای اشـکال باشـد باید هـمه آب بشـوند...

ــ تو راسـت میگویی، من میتوانم اشـکالات را رفع کنم ولی می ترسـم به قیمت بزرگی تمام شـود. مهیار صورت اش را به سـینه او فـشـار داده و گفـت بهـر قـیمت که باشـد ماندانا، بهـر قـیمت میخواهـد تمام شــود من حاضرم جانـم را نـثـار تـو کنم که از آن من بشـوی.

سـپس ماندانا یک زمان خاموش شـد، دیدگانش را بربسـت و آرام مثل آنکه در خواب حرف میزند گفـت: باشـد مهیار، باشـد هفـته دیگر هر روز که هیرتا به سـرکشی رفـت من مال تو.

دورازه روز بعـد هیرتا با همراهانش بسرکشی رفـت، آنروز مهیار و ماندانا هردو بسـیار شـاد بودند پیش از ظهر بعـد از چوگان بازی سـواره تاخـتند و دریک سـبزه زاری کمرکش کوه از اسـپ پیاده شـدند و جای آرام و زیبایی روی علف های نرم و سـبز نشـسـتند. ماندانا با چشـم های پراز نوازش و مهیار با دیدگان پر از آتش خیره بهم نگریسـتند چه شـعـر و زیبایی در برق دیدگان آنها پنهان بود، سـخن نمی گفـتند ولی بوسـه ها و نوازش ها بهـترین واژه بیان کننده احسـاسـات آنها بود، زمانی همانجا روی سـبزه ها غلطیدند...!

آنروز ها و روز های دیگر به آنها بی اندازه خوش گذشـت چه سـاعـت های شـیرین که بر آنها میگذشـت، چقـدر شـیرین و لذیذ اسـت دوسـت داشـتن. ماندانا به مهیار گفـته بود هـنگامیکه باهم نهار یا شـام خوردند در نگاهها و حرکات خود دقـت کند و کاری نکند که کوچکتری شـکی دردل هیرتا پیداشـود.

ولی دلدادگان هـرچه بیشـتر دقـت کنند، چشـمهای بیگانگان چیزی را که باید ببیند می بیند، و شـوهـرانی که زنان شـان را می پایند، بهتر از هرکس، اولین کسی هـسـتند که به بیوفایی زنانشـان پی می برند.

هـیرتا تا چند روز بعـد ازاینکه از سـرکشی املاکش برگشـت فـهمیده بود که ماندانا برخلاف پیمان، عهدش را شـکسـته اسـت. بروی او نیاورد و هـمین یکی دو روز بایسـتی انتقامش را بگیرد.

امشـب که ماندانا سـر میز شـام رفـت جای مهیار خالی بود، بعـد از ظهر با هم اسـپ سواری کرده و گوشـه و بخی در آغوش او لذت را چشـیده بود ولی بعـد از اینکه از اسـپ سـواری برگشـتند و مهیار اسـپ ها را باخود برد تا کنون او را ندیده، به گمانـش که گوشـهء رفـته اسـت، چون ماندانا به جای خالی مهیار مینگریسـت و نگران شـده بود هـیرتا گفـت: تشـویش نداشـته باش عزیزم من اورا به همین ده نزدیک فرسـتاده ام تا کره اسـپ سـفیدی را که به من هـدیه شـده بیاورد، گمان میکنم فردا بعـد از ظهر نزدما باشـد.

ماندانا به غذا خوردن مشـغول شـد بیادش آمد زمانی که درمیان سـبزه ها و زمانی در آغـوش مهیار خفـته بود. برای آنکه لذت خودرا پنهان کند شـرابش را تا ته نوشـید هـیرتا دوباره در گیلاس او شـراب ریخـت خدمتگاران خوراک آوردند و جلو هـیرتا و بانو ماندانا گذاشـتند، جام شـراب به ماندانا اشـتها داده بود و با لذتی فراوان بشـقابش را تمام کرد، یکی دو دقیقه بعـد سـیبش را پوسـت کنده و میخورد، هـیرتا پرسـید:

ــ مانـدانـا از خـوراکی کـه خوردی خیلی خوشـت آمـــــــــــد؟

ماندانا جواب داد: آری خیلی خـوشـم آمــــد.

هـیـرتا پرسـید: میدانی این خوراک از چه درسـت شـــده بـــود؟

ماندانا گفـت: نمی دانم.

سـپس هـیرتا آرام گفـت: این جگر مهیار بود!... جگر او بود که خوردی!...

سـیب و کارد از دسـت ماندانا افـتاد، رنگش پرید، تمام اندامش سـرد شـد ناگهان فـریاد وحشـتناکی کشـید از جای برخاسـت مثل دیوانه یی جیغ میکشـید، دوید و خودش را از پنجره بباغ پرتاب کرد!...

در باره نویسنده:

شـین پرتو شـاعر و نویسـنده ایسـت که طبعی ظریف و اسـتعداری فراوان در سـرودن اشـعار جذاب و داسـتانهای دل انگیز دارد. این نویسـنده به چند زبان خارجی آشـنا و از ادبیات قدیم فارسی نیز با اطلاع میباشـد . بنا برین وسـعت اطلاع و اسـتعـداد او دسـت به دسـت هم داده و در نگارش داسـتانهای دلپذیر او را موفق گردانیده اسـت.

در داسـتانهای این نویسـنده روشـن بینی ومبارزه با هـر نوع بدی و آلودگی به چشـم میخورد.

برخی از آنچه از نظم و نثر این نویسـنده بزیور طبع آراسـته شـده به شـرح زیر اسـت:

دختر دریا، سـمندر، ژینوس، غـژمه، پهلوان زند، سـایه شـیطان، نمایشـنامه کاوه آهنگر، شـیطان، کام شـیر، ویدا و زندگی فـرد اسـت. □

 

 

 

داستان کوتاه


تعریف داستان کوتاه


قرن اخیر، قرن غلبه جهانی داستان کوتاه بر دیگر انواع ادبی است. انسان دیگر آن ذوق و فراغت را ندارد که رمانهای بلند چند جلدی بخواند؛ از این رو با مطالعه داستان کوتاه گویی خود را تسکین می دهد.

زندگی را و خود را و در آیینه داستان کوتاه می جوید.



تصویر

داستان کوتاه را می توان از نظر شخصیتها، نوع بیان داستان و کوتاهی و بلندی آن مورد برسی قرار داد.

در "رمان" اغلب مجموعه زندگی شخصیتی تجسم می یابد و اشخاص یا شخص مهم داستان در طول زمانی که داستان آن را در بر می گیرد پرورده می شود، ولی در داستان کوتاه چنین فرصتی وجود ندارد.

در داستان کوتاه شخصیت قبلاً تکوین یافته است و پیش چشم خواننده ی منتظر، در گیرودار کاری است که به اوج و لحظه حساس و بحرانی خود رسیده یا در جریان کاری است که قبلاً وقوع یافته اما به نتیجه نرسیده است.

نویسنده در داستان کوتاه، برشی می زند به زندگی قهرمان داستان و نقطه ای از آن را که باید به مرحله حساسی برسد انتخاب می کند.

در حالی که در رمان قسمتی یا تمام دوره زندگی قهرمانان در پیش چشم خواننده است و چشم انداز وسیع تر و گسترده تری از زندگی شخصیتها را نشان می دهد.

داستان کوتاه مثل دریچه یا دریچه هایی است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی، برای مدت کوتاهی باز می شود و به خواننده فقط امکان می دهد که از این دریچه ها به اتفاقاتی که در حال وقوع است نگاه کند.

شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می دهد و کمتر گسترش و تحول می یابد.

"ادگار آلن پو" نویسنده آمریکایی می گوید:

"داستان کوتاه قطعه ای تخیلی است که حادثه واحدی را، خواه مادی باشد و خواه معنوی، مورد بحث قرار دهد.
این قطعه تخیلی بدیع باید بدرخشد، خواننده را به هیجان بیارود، یا در او اثر گذارد باید از نقطه ظهور تا پایان داستان در خط صاف و همواری حرکت کند."

"داستان کوتاه" باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. "ادگار آلن پو" در این مورد نیز گفته است:

"داستان کوتاه" روایتی است که بتوان آن را در یک نشست (بین نیم ساعت تا دو ساعت) خواند. همه جزئیات آن باید پیرامون یک موضوع باشد و یک اثر را القاء کند، یک اثر واحد را.

در داستان کوتاه تعداد شخصیتها محدود است. فضای کافی برای تجزیه و تحلیل های مفصل و پرداختن به امور جزئی در تکامل شخصیتها وجود ندارد و معمولاً نمی توان در آن تحول و تکامل دقیق اوضاع و احوال اجتماعی بررسی کرد. حادثه اصلی به نحوی انتخاب می شود که هر چه بیشتر شخصیت قهرمان را تبیین کند و حوادث فرعی باید همه در جهت کمک به این وضع باشند. البته بسیاری از داستاهای کوتاه خوب هم هست که در آن این قوانین رعایت نشده است.

داستان کوتاه ممکن است خیلی کوتاه باشد و مثلا حدود 500 کلمه بیشتر نداشته باشد.

داستان کوتاه در غرب


در غرب "داستان کوتاه" به معنی امروزی در قرن نوزده شکل گرفت و اولین کسی که به صورت جدی بدان پرداخت "ادگار آلن پو" است. ادگان آلن پو علاوه بر نوشتن داستانهای کوتاه از نظر تئوری هم مطالبی در مورد آن نوشته است و داستان کوتاه را به عنوان یک نوع ادبی مطرح کرده است.

بزرگترین نویسندگان اروپایی و آمریکایی که در زمینه داستان کوتاه نام و آوازه پیدا کرده اند عبارتند از:

گوگول، گی دوموپاسان، آنتوان چخوف، کاترین منسفیلد، شرود اندرسن، اوهنری، ارنست همینگوی، کنراد، کیپلینگ و سالینجر.

داستان کوتاه در ایران


نوع ادبی "داستان کوتاه" در ایران گذشته سابقه ای ندارد.



تصویر

در ایران نخستین داستان های کوتاه فارسی یعنی مجموعه ی شش داستان کوتاه "یکی بود یکی نبود" را محمد علی جمالزاده نوشت و در سال 1300 شمسی منتشر کرد.

پس از جمالزاده نویسندگانی چون صادق هدایت ، بزرگ علوی، صادق چویک، جلال آل احمد و دیگران داستانهایی نوشتند و به لحاظ کمی و کیفی در ارتقاء این نوع پدید ادبی اهتمام ورزیدند.

"داستان کوتاه" مانند هر جریان نوین ادبی در آغاز با بی مهری ها و گاه مخالفت هایی مواجه شد؛ اما به رغم این همه نویسندگانی ظهور کردند و در توجیه نظری و عملی آن دست به کوشش هایی زدند.

"داستان کوتاه" اگر با "یکی بود یکی نبود" در سطح انتقادی و طنز اجتماعی آغاز شد، به دست امثال صادق هدایت و محمود دولت آبادی و هوشنگ گلشیری به سطح بالاتری ارتقاء یافت.

جلال آل احمد


جلال آل احمد

تصویر

زندگی نامه


جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد، فرزند سید احمد حسینی طالقانی در محله سید نصرالدین از محله های قدیمی شهر تهران به دنیا آمد، او در سال 1302 پس از هفت دختر متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود.

پدرش در کسوت روحانیت بود و از این رو جلال دوران کودکی را در محیطی مذهبی گذراند. تمام سعی پدر این بود که از جلال، برای مسجد و منبرش جانشینی بپرورد.

جلال پس از اتمام دوره دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد، اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمی پسندید و پیش بینی می کرد که آن درسها، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف می کند، با او مخالفت کرد:

« دبستان را که تمام کردم، دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کار کن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من رفتم بازار. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. »

پس از ختم تحصیل دبیرستانی، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت.

در «کارنامه سه ساله» ماجرای رفتن به عراق را این گونه شرح می دهد:

«تابستان 1322 بود، در بحبوحه جنگ، با حضور سربازان بیگانه و رفت و آمد وحشت انگیز U.K.C.C و قرقی که در تمام جاده ها کرده بودند تا مهمات جنگی از خرمشهر به استالینگراد برسد. به قصد تحصیل به بیروت می رفتم که آخرین حد نوک دماغ ذهن جوانی ام بود و از راه خرمشهر به بصره و نجف می رفتم که سپس به بغداد والخ .... اما در نجف ماندگار شدم. میهمان سفره برادرم. تا سه ماه بعد به چیزی در حدود گریزی، از راه خانقین و کرمانشاه برگردم. کله خورده و کلافه و از برادر و پدر.»

پس از بازگشت از سفر، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشاهده می شود که بازتابهای منفی خانواده را به دنبال داشت.

«شخص من که نویسنده این کلمات است، در خانواده روحانی خود همان وقت لامذهب اعلام شد ه دیگر مهر نماز زیرپیشانی نمی گذاشت. در نظر خود من که چنین می کردم، بر مهر گلی نماز خواندن نوعی بت پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده، ولی در نظر پدرم آغاز لا مذهبی بود. و تصدیق می کنید که وقتی لا مذهبی به این آسانی به چنگ آمد، به خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق می دهد که تا به آخر براندش.»

آل احمد در سال 1323 به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست. دوران پر حرارت بلوغ که شک و تردید لازمه آن دوره از زندگی بود، اوج گیری حرکت های چپ گرایانه حزب توده ایران و توجه جوانان پرشور آن زمان به شعارهای تند وانقلابی آن حزب و درگیری جنگ جهانی دوم عواملی بودند که باعث تغییر مسیر فکری آن احد شدند.

همه این عوامل دست به دست هم داد تا جوانکی با انگشتری عقیق با دست و سر تراشیده، تبدیل شد به جوانی مرتب و منظم با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی شود.

در سال 1324 با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال، این داستان در کنار چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه "دید و بازدید" به چاپ رسید. آل احمد در نوروز سال 1324 برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب به آبادان سفر کرد:

«در آبادان اطراق کردم. پانزده روزی. سال 1324 بود، ایام نوروز و من به مأموریتی برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته اش به آن ولایت می رفتم و اولین میتینگ در اهواز از بالای بالکونی کنار خیابان".

آل احمد که از دانشسرای عالی در رشته ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده بود، او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن دوری جست و به قول خودش «از آن بیماری (دکتر شدن) شفا یافت».

به علت فعالیت مداومش در حزب توده، مسؤولیتهای چندی را پذیرفت. خود در این باره می گوید:

«در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره.... و از اوایل 25 مأمور شدم زیر نظر طبری «ماهنامه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را درآوردم حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.»

تصویر



در سال 1326 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در همان سال، به رهبری خلیل ملکی و 10 تن دیگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می کردند و نمی توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد. در این سال با همراهی گروهی از همفکرانش طرح استعفای دسته جمعی خود را نوشتند.

آل احمد با نثر عصیانگرش اینگونه می گوید:

«روزگاری بود و حزب توده ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می نمود و ضد استعمار حرف می زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی مان را می فرسودیم و تجربه می آموختیم. برای خود من «اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودیم (سال 23 یا 24؟) از در حزب خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیون های روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و ....."

در سال 1326 کتاب «از رنجی که می بریم» چاپ شد که مجموعه 10 قصه کوتاه بود و در سال بعد «سه تار» به چاپ رسید. پس از این سالها آل احمد به ترجمه روی آورد. در این دوره، به ترجمه آثار «ژید» و«کامو»، «سارتر» و «داستایوسکی» پرداخت و در همین دوره با دکتر سیمین دانشور ازدواج کرد.

«زن زیادی» نیز به این سال تعلق دارد.

در طی سالهای 1333 و 1334 «اورازان»، «تات نشینهای بلوک زهرا»، «هفت مقاله» و ترجمه مائده های زمینی را منتشر کرد و در سال 1337 «مدیر مدرسه» «سرگذشت کندوها» را به چاپ سپرد. دو سال بعد «جزیره خارک- در یتیم خلیج» را چاپ کرد. سپس از سال 40 تا 43 «نون و القلم»، «سه مقاله دیگر»، «کارنامه سه ساله»، «غرب زدگی» «سفر روس»، «سنگی بر گوری» را نوشت و در سال 45 «خسی در میقات» را چاپ کرد و هم «کرگدن» نمایشنامه ای از اوژان یونسکورا. «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «نفرین زمین» و ترجمه «عبور از خط» از آخرین آثار اوست.

آل احمد در صحنه مطبوعات نیز حضور فعالانه مستمری داشت و در این مجلات و روزنامه ها فعالیت می کرد.

نکته ای که در زندگی آل احمد جالب توجه است، زندگی مستمر ادبی او است. اگر حیات ادبی این نویسنده با دیگر نویسندگان همعصرش مقایسه شود این موضوع به خوبی مشخص می شود.

جلال در سالهای فرجامین زندگی، با روحی خسته و دلزده از تفکرات مادی به تعمق در خویشتن خویش پرداخت تا آنجا که در نهایت، پلی روحانی و معنوی بین او و خدایش ارتباط برقرار کرد.

او در کتاب "خسی در میقات" که سفرنامه ی حج اوست به این تحول روحی اشاره می کند و می گوید: "دیدم که کسی نیستم که به میعاد آمده باشد که خسی به میقات آمده است. . ."

این نویسنده پر توان که همواره به حقیقت می اندیشید و از مصلحت اندیشی می گریخت، در اواخر عمر پر بارش، به کلبه ای در میان جنگلهای اسالم کوچ کرد.

جلال آل احمد، نویسنده توانا و هنرمند دلیر به ناگاه در غروب روز هفدهم شهریور ماه سال 1348 در چهل و شش سالگی زندگی را بدرود گفت.



تصویر


 

ویژگی های آثار


به طور کلی نثر آل احمد نثری است شتابزده، کوتاه، تاثیر گذار و در نهایت کوتاهی و ایجاز .

آل احمد در شکستن برخی از سنت های ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کم نظیر داشت و این ویژگی در نامه های او به اوج می رسد.

اغلب نوشته هایش به گونه ای است که خواننده می تواند بپندارد نویسنده هم اکنون در برابرش نشسته و سخنان خود را بیان می کند و خواننده، اگر با نثر او آشنا نباشد و نتواند به کمک آهنگ عبارات ، آغاز و انجام آنها را دریابد، سر در گم خواهد شد.
از این رو ناآشنایان با سبک آل احمد گاهی ناگریز می شوند عباراتی را بیش از چند بار بخوانند.

آثار


آثار جلال آل احمد را به طور کلی می توان در پنج مقوله یا موضوع طبقه بندی کرد:

الف- قصه و داستان. ب- مشاهدات و سفرنامه. ج- مقالات. د- ترجمه. هـ- خاطرات و نامه ها.

الف- قصه و داستان

1- دید و بازدید 1324:
نخست شامل ده داستان کوتاه بود، در چاپ هفتم دوازده داستان کوتاه را در بردارد. جلال جوان در این مجموعه با دیدی سطحی و نثری طنز آلود اما خام که آن هم سطحی است، زبان به انتقاد از مسایل اجتماعی و باورهای قومی می گشاید.

2- از رنجی که می بریم 1326:
مجموعه هفت داستان کوتاه است که در این دو سال زبان و نثر داستانهای جلال به انسجام و پختگی می گراید. در این مجموعه تشبیهات تازه، زبان آل احمد را تصویری کرده است.

3- سه تار 1327:
مجموعه سیزده داستان کوتاه است. فضای داستانهای سه تار لبریز از شکست و ناکامی قشرهای فرو دست جامعه است.

4- زن زیادی 1331:
حاوی یک مقدمه و نه داستان کوتاه است. قبل از جلال، صادق چوبک و بزرگ علوی به تصویر شخصیت زنان در داستانهای خود پرداخته اند.
زنان مجموعه زن زیادی را قشرهای مختلف و متضاد مرفه، سنت زده و تباه شده تشکیل می دهند.

5- سرگذشت کندوها 1337:
نخستین داستان نسبتاً بلند جلال است با شروعی به سبک قصه های سنتی ایرانی، "یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود" این داستان به بیان شکست مبارزات سیاسی سالهای 29 تا 31 حزبی پرداخته است.

6- مدیر مدرسه 1337:
این داستان نسبتاً بلند به نوعی میان خاطرات فرهنگی آل احمد است. خود او در این مورد گفته است:

"حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه"

مدیر مدرسه، گزارش گونه ای است از روابط افراد یک مدرسه با هم و روابط مدرسه با جامعه.

" آل احمد در مدیر مدرسه به نثر خود اعتماد کامل دارد.

قلم دیگر در دستش نمی لرزد و چنین می نماید که اندیشه هایش نیز، در چارچوبی خاص، شکل نهایی خود را یافته است.

به رغم این تکوین اندیشه، جلال شکست را باور کرده است، لذا به دنبال گوشه ای خلوت می گردد.

7- نون والقلم 1340:
یک داستان بلند تاریخی که حوادث آن مربوط به اویل حکومت صفویان است. زبان نون والقلم به اقتضای زمان آن نسبتاً کهنه است.

8- نفرین زمین 1346:
رمانی روستایی است که بازتابی از جریانهای مربوط به "اصلاحات ارضی" در آن بیان شده است.

9- پنج داستان 1350:
دو سال پس از مرگ آل احمد چاپ شده است.

10- چهل طوطی اصل (با سیمین دانشور) 1351:
مجموعه شش قصه کوتاه قدیمی از "طوطی نامه" که با تحریری نو نگاشته شده است.

آل احمد در نامه ای خطاب به حبیب یغمایی، مدیر مجله ادبی یغما می نویسد: " و من که جلال باشم وقتی خیال دکتر شدن و ادبیات را در سر داشتم به اینها دسترسی یافتم. قرار بود درباره "هزار و یک شب" و ریشه های هندی و ایرانی قصه هایش چیزی درست کنم به رسم رساله، که نشد. . ."

11- سنگی بر گوری 1360:
رمانی است کوتاه و آخرین اثر داستانی آل احمد محسوب می شود. موضوع آن فرزند نداشتن اوست.



تصویر


ب- مشاهدات و سفرنامه ها

اورازان 1333، تات نشینهای بلوک زهرا 1337، جزیره خارک، درٌ یتیم خلیج فارس 1339، خسی در میقات 1345، سفر به ولایت عزرائیل چاپ 1363، سفر روس 1369 ، سفر آمریکا و سفر اروپا که هنوز چاپ نشده اند.

ج- مقالات و کتابهای تحقیقی

گزارشها 1325، حزب توده سر دو راه 1326، هفت مقاله 1333، سه مقاله دیگر 1341، غرب زدگی به صورت کتاب 1341، کارنامه سه ساله 1341، ارزیابی شتابزده 1342، یک چاه و دو چاله 1356، در خدمت و خیانت روشنفکران 1356، گفتگوها 1346.

د- ترجمه

عزاداریهای نامشروع 1322 از عربی، محمد آخرالزمان نوشته بل کازانوا نویسنده فرانسوی 1326، قمارباز 1327 از داستایوسکی، بیگانه 1328 اثر آلبرکامو (با علی اصغر خبرزاده)، سوء تفاهم 1329 از آلبرکامو، دستهای آلوده 1331 از ژان پل سارتر، بازگشت از شوروی 1333 از آندره ژید، مائده های زمینی 1334 اثر ژید (با پرویز داریوش)، کرگدن 1345 از اوژن یونسکو، عبور از خط 1346 از یونگر (با دکتر محمود هومن)، تشنگی و گشنگی 1351 نمایشنامه ای از اوژن یونسکو؛ در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال آل احمد ترجمه کرده بود که مرگ زودرس باعث شد نتواند آن را به پایان ببرد؛ پس از آل احمد دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد.

هـ- خاطرات و نامه ها

نامه های جلال آل احمد (جلد اول 1364) به کوشش علی دهباشی، چاپ شده است که حاوی نامه های او به دوستان دور و نزدیک است.

 

 

اینم چند معما

سوأل اول
:
فرض کنيد
در يک مسابقه دوي سرعت شرکت کرده ايد. شما از نفر دوم سبقت مي گيريد حالا نفر چندم هستيد؟
 
 
 
 
 
پاسخ:
اگر پاسخ داديد که نفر اول هستيد، کاملاً در اشتباه هستيد! اگر شما از نفر دوم سبقت بگيريد، جاي او را مي گيريد و نفر دوم خواهيد بود.
 
سعي کن تو
سوأل دوم گند نزني.
براي پاسخ به سوأل دوم، بايد زمان کمتري را نسبت به سوأل اول فکر کني.
 
  
 
 
سوأل دوم:
اگر شما توي همون مسابقه از نفر آخر سبقت بگيريد، نفر چندم خواهيد شد؟
 
 
 
 
 
  
جواب:
اگر جواب
شما اين باشه که شما يکي مانده به آخر هستيد، باز هم در اشتباهيد. بگيد ببينم شما چه طور مي تونيد از نفر آخر سبقت بگيريد؟؟ (اگر شما از نفر آخر عقب تر باشيد، خوب شما نفر آخر هستيد و از خودتون مي خواهيد سبقت بگيريد؟؟؟؟)
 
شما در اين مورد خيلي خوب کار نمي کنيد، نه؟
 

 
رياضيات
فريبنده!!!  اين سوأل رو فقط ذهني حل کنيد. از قلم و کاغذ و ماشين حساب استفاده
نکنيد.
 
 
 
 
عدد 1000 رو فرض کنيد. 40 رو به اون اضافه
کنيد. حاصل رو با يک 1000 ديگه جمع کنيد. عدد 30 رو به جواب اضافه کنيد. با يک
هزار ديگه جمع کنيد. حالا 20 تا ديگه به حاصل جمع، اضافه کنيد. 1000 تاي ديگه
جمع کنيد و نهايتاً 10 تا ديگه به حاصل اضافه کنيد. حاصل جمع بالا چنده؟
 
 

 

 
 
به عدد
5000 رسيديد؟ جواب درست 4100 است.
باور نداريد؟ با ماشين حساب حساب کنيد.مشخصتاً امروز روز شما نيست. شايد بتونيد سوأل آخر رو جواب بديد. تمام سعي خودتون رو
بکنيد. آبروتون در خطره!!!
 
 
 

 

 
 
پدر ماري، پنج تا دختر داره:1-Nana 
2- Nene 
   3-Nini 
4- Nono               
اسم پنجمي چيه؟
 

 

 

این مساله رو انشتین تو قرن نوزده مطرح کرده و گفته 98 درصد مردم دنیا قادر به حل اون نیستند. ممکنه ظاهر مساله خسته کننده باشه ولی در باطن اينطور نيست. سعی کنین حتما حلش کنین ببینین چقدر استنتاجتون قویه.

این مساله رو انشتین تو قرن نوزده مطرح کرده و گفته 98 درصد مردم دنیا قادر به حل اون نیستند. ممکنه ظاهر مساله خسته کننده باشه ولی در باطن اينطور نيست. سعی کنین حتما حلش کنین ببینین چقدر استنتاجتون قویه.

مساله:
1- در یک خیابون 5 خونه وجود داره که با پنج رنگ متفاوت رنگ شدن.
2- تو هر خونه یه نفر با ملیت متفاوت با بقیه زندگی میکنه.
3- هر کدوم از 5 صابخونه یه نوشیدنی متفاوت, یه مارک سیگار متفاوت دوست داره و یه حیوون متفاوت تو خونه نگهداری میکنه

سوال اینه که کی تو خونه ماهی نگهداری میکنه با این شرطها که:

1- انگلیسه خونه اش قرمزه
2- سوئدیه تو خونه سگ نگه میداره
3- دانمارکیه چای دوست داره
4- خونه سبز رنگ سمت چپ خونه سفیده
5- صاحب خونه ی سبز رنگ قهوه دوست داره
6- کسی که سیگار پالمال میکشه پرنده نگهداری میکنه
7- صاحب خونه زرد رنگ سیگار دانهیل میکشه
8- مردی که تو خونه وسطی زندگی میکنه شیر دوست داره از نوشیدنی ها(نه حیوونا)
9- نروژیه تو اولین خونه زندگی میکنه
10- مردی که بلندز میکشه همسایه اونیه که گربه نگهداری میکنه
11- مردی که اسب نگهداری میکنه همسایه مردیه که دانهیل میکشه
12- مردی که بلو مستر میکشه آبجو دوست داره(ببخشید ماءالشعیر)
13- آلمانیه سیگار پرنس میکشه
14- نروژیه همسایه اونیه که خونه اش آبیه
15- مردی که بلندز میکشه همسایه ای داره که آب دوست داره بین نوشیدنیها

منبع : وبلاگ هوش مصنوعي



اول خودتون سعي كنيد

 

* امتحان نهایی برای پی بدن به اینکه مغز شما از کار افتاده است! خداییش صادقانه بگین چند تا سوالشو درست جواب دادین. خواهشا تقلب نکنین و قبل از خوندن سوال پاسخ رو نگاه نکنید:-)
در اینجا چهار سؤال معمولی و یک سوال جایزه وجود دارد. شما باید فوراً به آنها پاسخ دهید. شما نباید وقت زیادی تلف کنید، به همة سوالات فوراً پاسخ دهید.
قبوله؟ پس آماده؟ حرکت!!!

۱) سؤال اول:
شما در یک مسابقة سرعت شرکت کرده‌اید. از نفر دوم سبقت می‌گیرید. اکنون در چه جایگاهی قرار دارید؟
جواب:
اگر پاسخ شما جایگاه اول بوده، بطور حتم شما دارید اشتباه می‌کنید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جایگاه او را به دست خواهید آورد پس دوم می‌شوید!
آیا جوابتان درست بود؟ نه؟ تو سؤال بعدی بیشتر سعی کن. آری/ نه؟ برای جواب دادن به سوال دوم به اندازه‌ای که در سؤال اول وقت تلف کردی، معطل نکن.

۲) سؤال دوم:
اگر از نفر آخر سبقت بگیرید، جایگاه شما…؟
جواب:
اگر پاسخ شما جایگاه یکی‌مانده به آخر بوده، دوباره دارید اشتباه می‌کنیـد! به من بگو ببینم: تو چطور میتونی از نفر آخر سبقت بگیری؟؟؟؟
تا اینجا که زیاد خوب نبودی! بودی؟

۳) سؤال سوم:
یه سؤال خیلی سادة ریاضی! توجه: این مسئله فقط باید در کلة شما حل شود! از کاغذ و قلم و ماشین‌حساب استفاده نکنید. و حالا سوال:
۱۰۰۰ تا بگیر و ۴۰ تا بهش اضافه کن.
حالا ۱۰۰۰ تای دیگه بهش اضافه کن.
حالا ۳۰ تا اضافه کن.
۱۰۰۰ تای دیگه اضافه کن.
حالا ۲۰ تا اضافه کن.
حالا ۱۰۰۰ تای دیگه هم اضافه کن.
حالا ۱۰ تا بهش اضافه کن.مجموعش چقدر شد؟
جواب:
مجموعش شد ۵۰۰۰ تا؟ جواب درست در حقیقت ۴۱۰۰ می‌باشد! قبول نداری؟ با ماشین حساب خودت چک کن! امروز قطعاً روز تو نیست. میشه سؤال آخر را درست جواب بِدی؟

۴) سؤال چهارم:
پدر مریم پنج تا دختر داره:
نانا،
نِ‌نِ،
نی‌نی،
نُ‌نُ،
اسم دختر پنجم چیه؟
جواب:
نونو؟ نــــــه! البته نه. اسمش مَریمه! سؤال رو دوباره بخون.

جایزه) خُب، حالا سؤال جایزه:
یه آقای کر و لالی میخواد مسواک بخره. با در آوردن ادای مسواک زدن، اون میتونه خواسته‌اش را به دکاندار حالی کنه و موفق به خرید مسواک بشه.
سؤال:
حالا اگه یه مرد کوری بخواد عینک آفتابی بخره، چطوری باید منظورش رو به فروشنده حالی کنه؟
جواب:
اون فقط باید دهنشو باز کنه و اینو از فروشنده بخواد. به همین سادگی!

* خودتو چطور دیدی؟


 

اینم چند معما

سوأل اول
:
فرض کنيد
در يک مسابقه دوي سرعت شرکت کرده ايد. شما از نفر دوم سبقت مي گيريد حالا نفر چندم هستيد؟
 
 
 
 
 
پاسخ:
اگر پاسخ داديد که نفر اول هستيد، کاملاً در اشتباه هستيد! اگر شما از نفر دوم سبقت بگيريد، جاي او را مي گيريد و نفر دوم خواهيد بود.
 
سعي کن تو
سوأل دوم گند نزني.
براي پاسخ به سوأل دوم، بايد زمان کمتري را نسبت به سوأل اول فکر کني.
 
  
 
 
سوأل دوم:
اگر شما توي همون مسابقه از نفر آخر سبقت بگيريد، نفر چندم خواهيد شد؟
 
 
 
 
 
  
جواب:
اگر جواب
شما اين باشه که شما يکي مانده به آخر هستيد، باز هم در اشتباهيد. بگيد ببينم شما چه طور مي تونيد از نفر آخر سبقت بگيريد؟؟ (اگر شما از نفر آخر عقب تر باشيد، خوب شما نفر آخر هستيد و از خودتون مي خواهيد سبقت بگيريد؟؟؟؟)
 
شما در اين مورد خيلي خوب کار نمي کنيد، نه؟
 

 
رياضيات
فريبنده!!!  اين سوأل رو فقط ذهني حل کنيد. از قلم و کاغذ و ماشين حساب استفاده
نکنيد.
 
 
 
 
عدد 1000 رو فرض کنيد. 40 رو به اون اضافه
کنيد. حاصل رو با يک 1000 ديگه جمع کنيد. عدد 30 رو به جواب اضافه کنيد. با يک
هزار ديگه جمع کنيد. حالا 20 تا ديگه به حاصل جمع، اضافه کنيد. 1000 تاي ديگه
جمع کنيد و نهايتاً 10 تا ديگه به حاصل اضافه کنيد. حاصل جمع بالا چنده؟
 
 

 

 
 
به عدد
5000 رسيديد؟ جواب درست 4100 است.
باور نداريد؟ با ماشين حساب حساب کنيد.مشخصتاً امروز روز شما نيست. شايد بتونيد سوأل آخر رو جواب بديد. تمام سعي خودتون رو
بکنيد. آبروتون در خطره!!!
 
 
 

 

 
 
پدر ماري، پنج تا دختر داره:1-Nana 
2- Nene 
   3-Nini 
4- Nono               
اسم پنجمي چيه؟
 

 

 

این مساله رو انشتین تو قرن نوزده مطرح کرده و گفته 98 درصد مردم دنیا قادر به حل اون نیستند. ممکنه ظاهر مساله خسته کننده باشه ولی در باطن اينطور نيست. سعی کنین حتما حلش کنین ببینین چقدر استنتاجتون قویه.

این مساله رو انشتین تو قرن نوزده مطرح کرده و گفته 98 درصد مردم دنیا قادر به حل اون نیستند. ممکنه ظاهر مساله خسته کننده باشه ولی در باطن اينطور نيست. سعی کنین حتما حلش کنین ببینین چقدر استنتاجتون قویه.

مساله:
1- در یک خیابون 5 خونه وجود داره که با پنج رنگ متفاوت رنگ شدن.
2- تو هر خونه یه نفر با ملیت متفاوت با بقیه زندگی میکنه.
3- هر کدوم از 5 صابخونه یه نوشیدنی متفاوت, یه مارک سیگار متفاوت دوست داره و یه حیوون متفاوت تو خونه نگهداری میکنه

سوال اینه که کی تو خونه ماهی نگهداری میکنه با این شرطها که:

1- انگلیسه خونه اش قرمزه
2- سوئدیه تو خونه سگ نگه میداره
3- دانمارکیه چای دوست داره
4- خونه سبز رنگ سمت چپ خونه سفیده
5- صاحب خونه ی سبز رنگ قهوه دوست داره
6- کسی که سیگار پالمال میکشه پرنده نگهداری میکنه
7- صاحب خونه زرد رنگ سیگار دانهیل میکشه
8- مردی که تو خونه وسطی زندگی میکنه شیر دوست داره از نوشیدنی ها(نه حیوونا)
9- نروژیه تو اولین خونه زندگی میکنه
10- مردی که بلندز میکشه همسایه اونیه که گربه نگهداری میکنه
11- مردی که اسب نگهداری میکنه همسایه مردیه که دانهیل میکشه
12- مردی که بلو مستر میکشه آبجو دوست داره(ببخشید ماءالشعیر)
13- آلمانیه سیگار پرنس میکشه
14- نروژیه همسایه اونیه که خونه اش آبیه
15- مردی که بلندز میکشه همسایه ای داره که آب دوست داره بین نوشیدنیها

منبع : وبلاگ هوش مصنوعي



اول خودتون سعي كنيد

 

* امتحان نهایی برای پی بدن به اینکه مغز شما از کار افتاده است! خداییش صادقانه بگین چند تا سوالشو درست جواب دادین. خواهشا تقلب نکنین و قبل از خوندن سوال پاسخ رو نگاه نکنید:-)
در اینجا چهار سؤال معمولی و یک سوال جایزه وجود دارد. شما باید فوراً به آنها پاسخ دهید. شما نباید وقت زیادی تلف کنید، به همة سوالات فوراً پاسخ دهید.
قبوله؟ پس آماده؟ حرکت!!!

۱) سؤال اول:
شما در یک مسابقة سرعت شرکت کرده‌اید. از نفر دوم سبقت می‌گیرید. اکنون در چه جایگاهی قرار دارید؟
جواب:
اگر پاسخ شما جایگاه اول بوده، بطور حتم شما دارید اشتباه می‌کنید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جایگاه او را به دست خواهید آورد پس دوم می‌شوید!
آیا جوابتان درست بود؟ نه؟ تو سؤال بعدی بیشتر سعی کن. آری/ نه؟ برای جواب دادن به سوال دوم به اندازه‌ای که در سؤال اول وقت تلف کردی، معطل نکن.

۲) سؤال دوم:
اگر از نفر آخر سبقت بگیرید، جایگاه شما…؟
جواب:
اگر پاسخ شما جایگاه یکی‌مانده به آخر بوده، دوباره دارید اشتباه می‌کنیـد! به من بگو ببینم: تو چطور میتونی از نفر آخر سبقت بگیری؟؟؟؟
تا اینجا که زیاد خوب نبودی! بودی؟

۳) سؤال سوم:
یه سؤال خیلی سادة ریاضی! توجه: این مسئله فقط باید در کلة شما حل شود! از کاغذ و قلم و ماشین‌حساب استفاده نکنید. و حالا سوال:
۱۰۰۰ تا بگیر و ۴۰ تا بهش اضافه کن.
حالا ۱۰۰۰ تای دیگه بهش اضافه کن.
حالا ۳۰ تا اضافه کن.
۱۰۰۰ تای دیگه اضافه کن.
حالا ۲۰ تا اضافه کن.
حالا ۱۰۰۰ تای دیگه هم اضافه کن.
حالا ۱۰ تا بهش اضافه کن.مجموعش چقدر شد؟
جواب:
مجموعش شد ۵۰۰۰ تا؟ جواب درست در حقیقت ۴۱۰۰ می‌باشد! قبول نداری؟ با ماشین حساب خودت چک کن! امروز قطعاً روز تو نیست. میشه سؤال آخر را درست جواب بِدی؟

۴) سؤال چهارم:
پدر مریم پنج تا دختر داره:
نانا،
نِ‌نِ،
نی‌نی،
نُ‌نُ،
اسم دختر پنجم چیه؟
جواب:
نونو؟ نــــــه! البته نه. اسمش مَریمه! سؤال رو دوباره بخون.

جایزه) خُب، حالا سؤال جایزه:
یه آقای کر و لالی میخواد مسواک بخره. با در آوردن ادای مسواک زدن، اون میتونه خواسته‌اش را به دکاندار حالی کنه و موفق به خرید مسواک بشه.
سؤال:
حالا اگه یه مرد کوری بخواد عینک آفتابی بخره، چطوری باید منظورش رو به فروشنده حالی کنه؟
جواب:
اون فقط باید دهنشو باز کنه و اینو از فروشنده بخواد. به همین سادگی!

* خودتو چطور دیدی؟


 

اخبار جالب و طنز

يک مخترع آلماني تلفن مخصوصي اختراع کرده است که توي تابوت مردگان نصب مي شود تا بستگان آنها بتوانند بدون آنکه از خانه خارج بشوند و زحمت رفتن به گورستان را بر خودشان هموار کنند، هر قدر دل شان مي خواهد با مردگان خود شان درد دل کنند! اين تلفن بزودي وارد بازار خواهد شد!

در ژاپن ماموران پليس، جواني را که باعث يک تصادف رانندگي شده بود دستگير کردند، اما وقتي که فهميدند اين جوان بايد چند دقيقه ديگر در يک امتحان سر نوشت ساز شرکت کند، او را با اسکورت و آژير به محل امتحان بردند تا آقا از امتحان عقب نماند!

در چين، يک بنگاه معاملات ملکي، به فروش ملک و املاک در کره ماه دست زده است!
اين شرکت چيني مي گويد: هيچ قانوني وجود ندارد که فروش املاک در ماه را قدغن کرده باشد!
ظاهرا هيچ قانوني هم وجود ندارد که از آقايان بپرسد شما مالکيت کره ماه را از کجا به دست آورده ايد ؟!

در لس آنجلس، يک راننده تاکسي، قطعه الماسي توي تاکسي اش پيدا کرد که ارزش آن 350 هزار دلار بود. اين آقاي راننده تاکسي، اين الماس گرانقيمت را به اداره پليس برد و به آنها گفت: مال حرام از گلوي من پايين نمي رود!
اين آقاي راننده، از مهاجران افغان بود که در لس آنجلس تاکسي مي راند!

در يکي از جمهوري هاي پيشين يوگسلاوي -کرواشا- يک تابلوي نقاشي بسيار نفيس، به آقاي رييس جمهور اين کشورهديه داده شد. چند لحظه بعد معلوم شد که آقاي هديه دهنده، اين تابلوي نقاشي را از يکي از نمايشگاههاي هنري آن کشور دزديده است!

در اسراييل، يک آقاي ثروتمندي، پس از يک بگو مگوي حسابي با عيال مربوطه بر سر اينکه او آدم بسيار خسيسي هست و جان به عزراييل هم نمي دهد، گاو صندوق خانه اش را باز کرد و مبلغ 680 هزار دلار پولي را که در گاو صندوق داشت در جلوي چشمان از حدقه در آمده همسرش آتش زد وخاکستر کرد!

در ژاپن، يک خانم ژاپني، که با يک آقاي زن دار سر و سري بهم زده بود، مبلغ 136هزار دلار به يک آدمکش حرفه اي داد تا با شليک گلوله اي، شر همسر حامله معشوقش را از سرش کم کند. چون اين آقاي آدمکش به وعده اش وفا نکرد، خانم ژاپني به اداره پليس رفت و از آقاي آدمکش بخاطر نکشتن آن خانم حامله شکايت کرد!


پخش انلاین تلویزیون و رادیو و اماکن متبرکه

 


تلویزیون آنلاین
 

تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین
تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین
تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین
تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین
تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین تلویزیون آنلاین


رادیو آنلاین
 

رادیو آنلاین رادیو آنلاین رادیو آنلاین
رادیو آنلاین رادیو آنلاین رادیو آنلاین
رادیو آنلاین رادیو آنلاین رادیو آنلاین
رادیو آنلاین رادیو آنلاین رادیو آنلاین
رادیو آنلاین رادیو آنلاین رادیو آنلاین



پخش زنده اماکن متبرکه
 

پخش زنده و مستقیم از حرم امام حسین (ع) , حرم امام رضا (ع) و حرم حضرت ابوالفضل عباس (ع)
به صورت آنلاین - التماس دعا

حرم مطهر امام حسین ع
زیارت آنلاین امام حسین
زیارت کنید
حرم مطهر حضرت ابوالفضل ع
زیارت آنلاین حضرت ابولفضل
زیارت کنید
حرم مطهر امام رضا ع
زیارت آنلاین امام رضا
زیارت کنید



آخرین جملات افراد مختلف قبل از مرگ

آخرين کلمات يک الکتريسين : خوب حالا روشنش کن...

آخرين کلمات يک انسان عصر حجر : فکر ميکنی توی اين غار چيه؟

آخرين کلمات يک بندباز : نميدونم چرا چشمام سياهی ميره...

آخرين کلمات يک بيمار : مطمئنيد که اين آمپول بي خطره؟

آخرين کلمات يک پزشک : راستش تشخيص اوليه ام صحيح نبود. بيماريتون لاعلاجه...

آخرين کلمات يک پليس : شيش بار شليک کرده، ديگه گلوله نداره...

آخرين کلمات يک جلاد : ای بابا، باز تيغهء گيوتين گير کرد...

آخرين کلمات يک جهانگرد در آمازون : اين نوع مار رو ميشناسم، سمی نيست...

آخرين کلمات يک چترباز : پس چترم کو؟

آخرين کلمات يک خبرنگار : بله، سيل داره به طرفمون مياد...

آخرين کلمات يک خلبان : ببينم چرخها باز شدند يا نه؟

آخرين کلمات يک خونآشام : نه بابا خورشيد يه ساعت ديگه طلوع ميکنه!

آخرين کلمات يک داور فوتبال : نخير آفسايد نبود!

آخرين کلمات يک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی...

آخرين کلمات يک دوچرخه سوار : نخير تقدم با منه!

آخرين کلمات يک ديوانه : من يه پرنده ام!

آخرين کلمات يک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟...

آخرين کلمات يک غواص : نه اين طرفها کوسه وجود نداره...

آخرين کلمات يک فضانورد : برای يک ربع ديگه هوا دارم...

آخرين کلمات يک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببينم...

آخرين کلمات يک قهرمان : کمک نميخوام، همه اش سه نفرند...

آخرين کلمات يک کارآگاه خصوصی : قضيه روشنه، قاتل شما هستيد!

آخرين کلمات يک کامپيوتر : هاردديسک پاک شده است...

آخرين کلمات يک گروگان : من که ميدونم تو عرضه ی شليک کردن نداری...

آخرين کلمات يک متخصص آزمايشگاه : اين آزمايش کاملاً بي خطره...

آخرين کلمات يک متخصص خنثی کردن بمب: اين سيم آخری رو که قطع کنم تمومه...

آخرين کلمات يک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!

آخرين کلمات يک ملوان: من چه مي دونستم که بايد شنا بلد باشم؟

آخرين کلمات يک ملوان زيردريايی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم...

آخرين کلمات يک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟

تست هوش و اطلاعات عمومی

 

تست هوش و اطلاعات عمومی

 

فردی در مسابقه اطلاعات عمومی شرکت کرده‌است و سعی در بردن جایزه یک میلیون دلاری آن دارد.


سوالات را بخوانید:

1- جنگ صد ساله چقدر طول کشید؟
الف: 116 سال
ب: 99 سال
ج: 100سال
د: 150 سال
او نمی تواند به سوال جواب دهد.

2- کلاه‌های پاناما در چه کشوری تولید می شوند؟
الف: برزیل
ب: شیلی
ج: پاناما
د: اکوادور
حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک می‌کند.

3- روس‌ها در چه ماهی انقلاب اكتبر را جشن می گیرند؟
الف: ژانویه
ب: سپتامبر
ج: اکتبر
د: نوامبر
خوب! بقیه حضار باید به دادش برسند.

4- اسم شاه جرج ششم چه بود؟
الف: ادر
ب: آلبرت
ج: جرج
د: مانوئل
این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای فرصت می‌کند.

5- نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده است؟
الف: قناری
ب: کانگارو
ج: توله‌سگ
د: موش
در این جاست که شرکت کننده بخت برگشته از ادامه مسابقه انصراف می‌دهد.

جواب‌ها:
اگر خیلی خودتان را گرفته‌اید که همه جواب‌ها را می‌دانید و به این دوست بنده خدا کلی خندیده‌اید، بهتر است اول جواب‌ها را مطالعه کنید:


1: جنگ صد ساله در واقع 116 سال طول کشید.( 1337- 1453)
2: کلاه پاناما در اکوادور تولید می شود.
3: انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته می شود.
4: اسم شاه جرج، آلبرت بوده که بعد از رسیدن به مقام پادشاهی به جرج تغییر نام داد.
5: توله سگ، اسم لاتین آن Insularia Canaria است که یعنی جزایر توله سگ.

 

 

دوستان نظر یادتون نره <>!!!!

بهترین جوک جهان

بهترين جوك جهان انتخاب شد.اين جوك در بزرگترين طرح علمي پيرامون طنز انتخاب شده است قضيه از اين قرار است كه انجمن پيشبرد علم از كاربران اينترنت در سراسر جهان درخواست كرده بود كه بامزه ترين جوكي كه شنيده اند را برايش ارسال كنند. به گزارش رويتر 2 ميليون تن نظر دادند، اين نظرات مشتمل بر چهل هزار جوك شد و جوك ها از هفتاد كشور جهان براي اين انجمن ارسال شد. نتيجه انتخابات اين جوك بود:

دو شكارچي در جنگل بر روي درختها كمين كرده بودند. يكي از آنها از درخت سقوط كرد. شكارچي دوم احساس كرد دوستش كه از درخت سقوط كرده ، نفس نمي كشد و چشمانش باز و خيره مانده است.
او با موبايل با يك مركز اورژانس تماس مي گيرد و به فردي كه گوشي را برمي دارد مي گويد:
فكر مي كنم دوست من مرده است ، چكار بايد بكنم؟
طرف مقابل به آرامي مي گويد:
دلواپس نباش.
من مي توانم به تو كمك كنم.
ابتدا بايد مطمئن شويم كه مرده است
بعد از سكوتي كه حكمفرما مي شود صداي يك گلوله به گوش مي رسد. شكارچي دوم دوباره گوشي را برمي دارد و مي گويد: بسيار خب ، حالا چه كار بايد بكنم؟!

گورپال گوسال 31 ساله روان شناس برنده اين رقابت شد.



اس ام اس نیمه شبی

عروسک قشنگ من قرمز پوشیده / تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده عروسک من چشماتو وا کن / اس ام اس تو حالا نگاه کن عروسکم اوسگول شدی برو لالا کن!

 

اس ام اس   (این مسیج مخصوص ساعت 3 بامداد است) میخواستم ببینم شب‌ها كه میخوای بخوابی، گوشیتو خاموش می‌كنی كه سر كارت نزارن؟

 

مخصوص بعد از ساعت 3 صبح: .نصفه شب بخیر

 

خوابی؟ خوب اشکالی نداره، هر وقت بیدار شدی بهت می گم... بخواب

 

 نمي دونم خواب ديدم که به تو اس ام اس دادم . خواب بودم به تو اس ام اس دادم . از خواب پاشدم به تو اس ام اس دادم . تو خواب بودي بهت اس ام اس دادم . کرم داشتم تو خواب به تو اس ام اس دادم . تو کرم داشتي نصفه شب اس ام اس رو خوندي . الان خوابم دارم مي نويسم . يا تو داري خواب مي بيني من بهت اس ام اس دادم . بي خيال .. بخواب

 

ببخشید بد موقه مزاحم شدم!!! می خواستم قربونتون برم باید از کدوم طرف برم!

 

 

طرز نیت کردن برای فال حافظ

فال حافظ با معنی    فال گرفتن از دیوان حافظ حال و شرایط خاصی دارد که معمولاً هنگامی که افراد دور یکدیگر جمع شده اند به گرفتن فال می پردازند. در موارد دیگر انسان باید شرایط روانی خاصی که مقتضای حال باشد داشته باشد. فال خوانی کار هر کسی نیست. در اغلب موارد فردی که ریش سفید مجلس و مورد احترام دیگران است و از صدایی دلنشین و سواد کافی برخوردار می باشد، برای فال گرفتن و فال خوانی انتخاب می شود. شیوه ی انتخاب غزل و فال خوانی نیز دارای آداب و شرایطی است. گرفتن بیش از سه فال برای یک نفر نشانه ی بی احترامی به حافظ قلمداد می شود.

در این سایت برای مشاهده فال خود، ابتدا نیت کرده سپس بر روی دکمه ی نمایش فال کلیک نمایید. غزل، تعبیر و امکاناتی دیگر در اختیار شما قرار خواهد گرفت.(در آینده ای نزدیک، به کمک یکی از اساتید، تعبیر دوم انحصاری مخصوص سایت، به تعابیر افزوده خواهد شد.)

نیت کننده معمولاً در هنگام تفأل از دیوان حافظ، او را به عزیزترین کسانش یعنی به خداوند و معشوقه اش (شاخ نبات) قسم می دهد. این قسم معمولاً به این شکل ادا می شود: ای حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی! تو را به خدا و به شاخ نباتت قسم می دهم که هر چه صلاح و مصلحت می بینی برایم آشکار و آرزوی مرا براورده سازی. ضمن اینکه شاید بهتر باشد برای شادی روح حافظ، صلوات یا فاتحه ای نثار نماییم!

تشخیص و پذیرفتن خوب و بد از محتوای غزل، بستگی به وضعیت روحی، عاطفی و باور صاحب فال دارد. در هر صورت در هر غزل حافظ بیتی وجود دارد که صاحب فال آن را مناسب آرزو و نیت خود می یابد و همان را به عنوان وصف الحال و جواب حافظ می پذیرد و به آرامش خاطر دست می یابد.

تست روانشناسی بیابانی

تصور کنید و حس بگیرید که در یک بیابان خشک و بی آب و علف و بی پایانی خسته، گرسنه، تشنه در حال راه رفتن هستید. پس از 5 ساعت پیاده روی ناگهان ساختمان مجلل و با شکوهی در جلوی شما ظاهر می شود!



1. ساختمانی که جلوی شما ظاهر شده است چیست؟


الف-یک قصر
ب- یک موزه
ج-یک هتل
د-یک بنای مذهبی (مسجد-کلیسا-......)



2. شما از چه طریقی وارد ساختمان می شوید؟

الف- پنجره
ب- در
ج- بالکن
د- تونل زیر زمینی





وقتی وارد ساختمان شدید آن را بسیار مجلل و باشکوه می یابید. ناگهان صدای در زدن می شنوید. در را باز می کنید و کسی را می بینید که واقعاً می خواستید با او باشید:



3. آن شخص کیست؟

به گشتن ادامه می دهید. پلکانی را می بینید که به طبقه بالا می رود.


4. پلکان مارپیچی است یا مستقیم؟

از پلکان بالا می روید و تعداد پله ها را می شمارید.



5. چند پله بود؟ (هر عددی از یک تا بی نهایت)

بعد وارد اتاقی می شوید..........



6. دلتان می خواهد این اتاق چقدر بزرگ باشد؟

الف- به اندازه یک آکواریوم
ب- به اندازه یک اتاق معمولی
ج- به اندازه یک جنگل
د- به اندازه اقیانوس آرام



7. دلتان می خواهد رنگ دیوار اتاق چه باشد؟

الف- قرمز
ب- سیاه و سفید
ج- ارغوانی
د- زرد یا پرتقالی
و- رنگ های رنگین کمان



یک میز جلوی شما ظاهر می شود...

8. آیا میز گرد- مربع- مثلث یا بدون شکل خاصی است؟

و ظرفی با 5 میوه روی آن قرار دارد: گیلاس، سیب، کیوی، طالبی و هندوانه



9. یک میوه را انتخاب کنید.......

میوه ای که انتخاب کرده اید شما را به یاد این شخص می اندازد...

10. نام او را بنویسید.



11. شما میوه را برمی دارید و.........

الف- بلافاصله آن را می خورید.
ب- قسمت کرم خورده را می برید و قسمت سالمش را می خورید.
ج- آن را می برید و داخلش را می بینید که کرم خورده است و....بعد به خوردنش ادامه می دهید
د- اگر کرم خورده باشد تمامش را دور می اندازید



از آن ساختمان خارج می شوید و 5 حیوان را می بینید: موش، آهو، اسب، دلفین و فیل

12.این حیوانات را به ترتیب اولویت که برایتان دارند رده بندی کنید..












 

جواب تست :



1. نشان دهنده چیزی است که شما بیشتر از بقیه چیزها دنبال آن هستید.


قصر: ثروت

موزه: حرفه و شغل

هتل: خانه و عشق

مکان مذهبی: اعتقادات یا زمینه رشد روحی و روانی شماست






2. نشان دهنده نوع زندگی است که به دنبال آن هستید.

پنجره: زندگی سرشار از رویدادهای پیش بینی نشده و شگفت انگیز

در:زندگی آرام و امن

بالکن: زندگی مسالمت جویانه و عاشقانه

تونل زیر زمینی: زندگی خطرناک ولی معنی دار پر از تجربه های متفاوت






3. فردی که پشت در می بینید همان کسی است که شما در رویارویی با مشکلات زندگی می توانید کاملاً به او اعتماد کنید.





4. پلکان نشانه زندگی عشقی شماست پیچ در پیچ ولی زیبا - مستقیم معمولی ولی خسته کنند
ه





5. تعداد پله ها: تعداد تلاشهایی که شما امیدوارید برای برقراری رابطه تان به عمل آورید.





6. اندازه اتاق: میزان ماجراجویی هر چه کوچک باشد یعنی شما آدم محافظه کاری هستید






7. رنگ اتاق شخصیت شماست:

قرمز: احساساتی و پر شور

سیاه و سفید: منطقی

ارغوانی: ماجراجو

زرد و پرتقالی: شادمان و سرحال

پرنگین کمان: شما در مورد این که واقعاً چه هستید شک دارید






8. شکل میز: زاویه دید شما را نسبت به چیزها یا موقعیت ها نشان می دهد.


مربع: ثابت و منصفانه

گرد: شما می خواهید چیزها را از دیدگاه و نقطه نظر بسیاری افراد دیگر ببینید

مثلث: شما می خواهید مبتکر و اصلی باشید

بی شکل: شما آدم بی اراده ای هستید و همیشه طفره می روید




9. میوه ها نشانگر این هستند که شما به دنبال چه نوع دوستانی می گردید میوه های بزرگتر نشانگر این هستند که نمود فیزیکی و ظاهری برای شما بیشتر اهمیت دارد و میوه های کوچکتر به معنی این هستند که شخصیت افراد برای شما مهم است.





10. این شخص نشانگر نوع دوستانی است که شما به دنبال او هستید.






11. چگونگی خوردن میوه نشانگر این است که شما چگونه با دیگران رفتار می کنید.


الف: یعنی شما کینه ای از دیگران به دل نمی گیرید

ب: یعنی شما فقط نکات مثبت دوستانتان را می پذیرید و از پذیرفتن نکات منفی آنها سرباز می زنید

ج: خوردن آن علیرغم کرم خوردگی یعنی نقاط قوت و ضعف دیگران را می پذیرید

د: دور انداختن یعنی شما آدم بی رحمی هستید.



12. 5 حیوان:

دلفین: شغل و حرفه فیل:خانواده

اسب: عشق موش:انتظار و احترام

آهو: دوستان شما و چیزهایی که به آن توجه دارید است.

 

 

ضربهای جالب ریاضی

1 x 8 + 1 = 9
12 x 8 + 2 = 98
123 x 8 + 3 = 987
1234 x 8 + 4 = 9876
12345 x 8 + 5 = 98765
123456 x 8 + 6 = 987654
1234567 x 8 + 7 = 9876543
12345678 x 8 + 8 = 98765432
123456789 x 8 + 9 = 987654321

 


1 x 9 + 2 = 11
12 x 9 + 3 = 111
123 x 9 + 4 = 1111
1234 x 9 + 5 = 11111
12345 x 9 + 6 = 111111
123456 x 9 + 7 = 1111111
1234567 x 9 + 8 = 11111111
12345678 x 9 + 9 = 111111111
123456789 x 9 +10= 1111111111

 


9 x 9 + 7 = 88
98 x 9 + 6 = 888
987 x 9 + 5 = 8888
9876 x 9 + 4 = 88888
98765 x 9 + 3 = 888888
987654 x 9 + 2 = 8888888
9876543 x 9 + 1 = 88888888
98765432 x 9 + 0 = 888888888
 


1 x 1 = 1
11 x 11 = 121
111 x 111 = 12321
1111 x 1111 = 1234321
11111 x 11111 = 123454321
111111 x 111111 = 12345654321
1111111 x 1111111 = 1234567654321
11111111 x 11111111 = 123456787654321
111111111 x 111111111=123456789 87654321

 

مدیریت زندگی

سه کلمه جادویی:

این سه کلمه جادویی را در روز چندين بار به کار گیرید:

"لطفاً" . "متشکرم" و "ببخشید"





دو کلمه شوم:


در زندگی خانوادگی ، شوم ترین کلمات این دو هستند:

"مال من" و "مال تو"




قسم:

هر چه بیشتر قسم بخوریم تا حرفمان را ثابت کنیم ، باور دیگران را نسبت به خود کاهش داده ایم.




در خانه:


وقتی به خاطر رفتار متین تان در خارج از خانه مورد احترام قرار می گیرید، این رفتار را در خانه هم حفظ کنید.





معامله نسیه:


اگر مغازه یا فروشگاهی به شما اعتبار داده تا نسیه معامله کنید، به این فکر کنید که ممکن است گذران آخر برج برای او هم، همان اندازه سخت باشد که برای شما دشوار است.



اختلاف خانوادگی:

پیش از ازدواج چشم ها را خوب باز کنید و پس از آن، کمی روی هم بگذارید.



انگشت اشاره:

انگشت اشاره در حقیقت برای این آفریده نشده که با آن افراد را نشان دهید . اگرچه نامش اشاره باشد.



برای جلب توجه گفته اند:

انسان برای آن که حرف زدن بیاموزد، به دو سال وقت نیاز دارد ولی برای آموختن سکوت، پنجاه سال مهلت لازم است.


صدای تان را بلند نکنید:

برای آن که در محلی توجه همراهانتان را جلب کنید، صدای تان را بلند نکنید. اگر حرف های شما جالب باشد، دیگران خود به گفته های شما توجه پیدا می کنند.



نگاه گویا:

وقتی با شما حرف می زنند و یا شما با دیگری صحبت می کنید، اگر نباید به چشمانش نگاه کنید ، دست کم به دهانش چشم بدوز.

 

 

چگونه خنده‌رو و شوخ طبع باشیم؟

از مدت ها قبل پژوهشگران به این نتیجه دست پیدا کرده اند که یکی از فاکتورهای حیاتی برای قضاوت در مورد کیفیت رابطه، اندازه گیری میزان خوش مشربی و شوخ طبعی در آن است. اگر در یک رابطه خنده وجود داشته باشد، می توان نتیجه گرفت که آن ارتباط سالم است.

 

زمانی که خنده و شادی متوقف شود، ارتباط به لبه پرتگاه نزدیک خواهد شد. اگر شما به دنبال آن هستید تا روابط رضایت بخش تری را چه در محیط خانه و چه در ارتباطات شغلی خود داشته باشید، باید به شادی و لبخند اهمیت داده و حس شوخ طبعی خود را نیز افزایش دهید.

در این قسمت شما را با 5 تکنیک آشنا می کنیم که به واسطه آن هم می توانید حس شوخ طبعی خود را ارتقا بخشید و هم سلامت روابط خود را تضمین کنید.

 

خنده رو


1- با تمرکز بر روی موضوعات جالب سعی در بیدار کردن حس شوخ طبعی خود داشته باشید. شاید این امر در مراحل اولیه قدری دشوار به نظر برسد، اما چیزی نخواهد گذشت که تمام اطراف خود را مملو از چیزهایی خواهید دید که باعث بیدار کردن حس خوشحالی در شما می شوند. با اتکا به این شیوه از زندگی خود نیز لذت بیشتری خواهید برد.


2- اگر احساس می کنید که به تازگی خیلی کمتر از گذشته می خندید، شاید بهتر باشد که ارتباط خود را با افراد شوخ و با مزه بیشتر کرده و از افراد بی حوصله و غمگین فاصله بگیرید.


3- یاد بگیرید که به برخی از کارهای خودتان هم بخندید. اگر این کار را نکنید، این حق را به دیگان می دهید تا به شما بخندند. بسیاری از افراد به دلیل ناامنی ها و ترس هایی که در وجود خود احساس می کنند، قادر به انجام یک چنین کاری نیستند. آنها از این می ترسند که در نظر دیگران احمق و فاقد صلاحیت جلوه کنند. به هر حال همه افراد در زندگی خود دچار اشتباه می شوند، اگر به اشتباهات خود بخندید آنها را کم اهمیت جلوه می دهید. همچنین این امر از جمله خصیصه های فطری انسان نیز قلمداد میشوند.


4- عکس های جالب و جوک های بامزه را جمع کنید و بر روی در یخچال یا تابلوی اعلانات بچسبانید تا همه بتوانند آنها را ببینند و لذت ببرند. البته باید از انواع جوک های نژاد پرستانانه، برانگیزاننده جنسی و پلید صرف نظر کنید. باور کنید که بدون وجود یک چنین مسائلی باز هم می توانید بخندید. من به شخصه ارزشی برای مقوله های زشت قائل نیستم.


5- از حس شوخ طبعی برای حل مشکلات موجود در روابط خود بهره بگیرید. زمانیکه در رابطه خود به بن بست می رسید، سر شوخی را باز کنید.
یکی از دوستانم تعریف میکرد که چندی پیش با همسر خود مشاجره ای داشت. در گرماگرم بحث همسرش ناگهان حرف بدی به او زد، دوست من هم با شنیدن آن عبارت به همسرش گفت تو با بیان یک چنین عبارات زننده ای کمر مرا شکستی! ناگهان همسرش شروع به خندیدن کرد و خودش هم همین کار را ادامه داد. چیزی نمی گذرد که هر دو یادشان می رود که چرا با هم دعوا می کردند و همه چیز به حالت عادی باز می گردد.


باید توجه داشته باشید که شوخ طبعی ذاتی نیست و یک امر کاملاً اکتسابی میباشد. شما اگر بخواهید به راحتی می توانید حس شوخ طبعی خود را افزایش دهید. زمانی که این کار را انجام دهید به این نتیجه می رسید که روابطتتان غنی تر و مستحکم تر می شوند. مردم هم به چشم یک فرد جذاب تر به شما نگاه می کنند. این امر هم به نوبه خود سبب می شود که حس شوخ طبعی شما باز هم بیشتر ارتقا پیدا کند

 

چند داستان کوتاه و زیبا

راز موفقیت

 

راز موفقيت در زندگی داشتن امکانات نيست، بلکه استفاده از (( بی امکانی )) به عنوان نقطه ی قوت است. به داستان زير توجه کنيد : 

کودکي ده ساله که دست چپش در يک حادثه ي رانندگي از بازو قطع شده بود، براي تعليم فنون جودو به يک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش يک قهرمان جودو بسازد!
استاد پذيرفت و به پدر کودک قول داد که يک سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني کل باشگاه ها ببيند.
در طول 6 ماه استاد فقط روي بدنسازي کودک کار کرد و در عرض اين6 ماه حتي يک فن جودو را به او تعليم نداد. بعد از 6 ماه خبر رسيد که يک ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار مي شود. استاد به کودک ده ساله فقط يک فن آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روي آن يک فن کار کرد. سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در ميان اعجاب همگان، با همان تک فن همه ي حريفان خود را شکست بدهد!
3 ماه بعد کودک توانست در مسابقات بين باشگاه ها نيز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نيز در مسابقات انتخاب کشوري، آن کودک يک دست موفق شد تمام حريفان را زمين بزند و به عنوان قهرمان سراسري کشور انتخاب گردد.

وقتي مسابقات به پايان رسيد، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پيروزي اش را پرسيد. استاد گفت : (( دليل پيروزي تو آن بود که اولاً به آن يک فن به خوبي مسلط بودي، ثانياً تنها اميدت همان يک فن بود و سوم اينکه تنها راه شناخته شده براي مقابله با اين فن،گرفتن دست چپ حريف بود که تو چنين دستي را نداشتي! ياد بگير که در زندگي، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.

 

 

برادري مثل او
يکي از دوستانم به نام (( پل )) اتومبيلي از برادرش به عنوان هديه کريسمس دريافت کرد . شب کريسمس زماني که پل از دفترش بيرون آمد ، يک پسر بچه ي خياباني در حال چرخيدن دور ماشين نو و براق او بود و آن را تحسين مي کرد . وقتي که پل را ديد ، پرسيد : (( آقا اين ماشين شماست ؟ )) پل سرش را تکان داد : (( برادرم اين را براي کريسمس به من داده است . )) پسر گيج و متحير شده بود : (( يعني منظورتان اين است برادتان اين را به شما داده و اين براي شما هيچ خرجي نداشته ؟ هي پسر من دلم مي خواهد . . . )) و لحظه اي درنگ کرد . البته پل مي دانست که پسرک مي خواهد چه آرزويي بکند . مي خواست آرزو کند که يک برادر مثل برادر او داشته باشد . اما چيزي که او گفت سر تا پاي پل را شديداً تکان داد . (( من آرزو مي کنم . . . که کاش مي توانسم برادري مثل او باشم )) پل با شگفتي و حيرت به پسرک نگاه کرد ، سپس به طور ناگهاني گفت : (( تو دوست داري با ماشينم چرخي بزنيم ؟ ))
(( اوه البته من واقعاً دوست دارم . ))
بعد از کمي گشتن ، پسرک با چشم هاي درخشان و پر آرزو گفت : (( آقا براي شما اشکال دارد اگر تا مقابل خانه ي ما برويم ؟ ))
پل لبخند کوتاهي زد . او فکر مي کرد مي داند که پسرک چه مي خواهد . اين که به همسايگانشان نشان بدهد که او هم مي تواند سوار چنين ماشيني بشود . اما پل دوباره اشتباه مي کرد . پسرک گفت : (( ممکن است آنجايي که دو تا پله دارد ، بايستيد ؟ )) پل به آن سمت رفت و ايستاد . در زمان کوتاهي صدايش را شنيد که دارد مي آيد . اما به کندي حرکت مي کرد . او در حال حمل برادر کوچک فلجش بود . او را روي آخرين پله گذاشت و ماشين را نشانش داد و گفت : (( بابي ، آنجا که آن آقا ايستاده ، همان چيزي که الان به تو گفتم ، برادرش آن ماشين را براي کريسمس به او داده است و حتي يک سنت هم برايش خرج نداشته و يک روز من مي خواهم يکي مثل آن را به تو بدهم . . . آن وقت تو مي تواني خودت تمام چيزهاي زيبايي را که در زمان کريسمس من تلاش مي کنم برايت تعريف کنم را ببيني . )) پل پياده شد و کودک فلج را بلند کرد و در صندلي جلوي ماشينش گذاشت . برادر بزرگ تر با چشمان درخشان هم پشت سرش سوار شد و سپس هر سه نفر آن ها گردشي به يادمندني را در آن شب تجربه کردند . آن شب کريسمس ، پل فهميد که منظور مسيح چيست زماني که مي گويد : (( اگر بدهيد ، مبارک تر است ))

هديه
روزي اتوبوسي در جاده ، به سمت جنوب در حرکت بود . در يک صندلي پيرمرد چروکيده اي نشسته بود که يک دسته ي بزرگ از گل هاي تازه در دست داشت .
در آن طرف راهرو ، دختر جواني بود که چشم هايش دائماً به دسته گل دوخته شده بود .
زمان آن بود که پيرمرد پياده شود . او به طور ناگهاني دسته گل را روي پاهاي دختر گذاشت و توضيح داد : (( من مي توانم ببينم که عاشق اين گل ها شده اي و فکر مي کنم همسرم هم دوست داشته باشد که اين ها مال تو باشند . من به او خواهم گفت که گل هايش را به تو هديه داده ام .))
دخترک گل ها را با خوشحالي پذيرفت و پيرمرد را نگاه کرد که از اتوبوس پياده شد و از دروازه ي کوچک گذشت و وارد يک قبرستان قديمي و کوچک شد .

اتومبيل مسروقه من
يکي ماشين مرا از کانارسي به سرقت برد . يک کتاب اماني از کتابخانه توي ماشين بود . (( زوج ها )) اثر جان اپدايک . چند هفته بعد پليس اتومبيل را در براونزويل پيدا کرد . (( زوج ها )) پريده بود . اما روي صندلي عقب يک کتاب اماني ديگر بود . (( خوب بخوريم تا هيکل مناسبي داشته باشيم )) نوشته ي ادل ديويس . دزد جريمه ي ديرکرد مرا پرداخته بود . من هم مال او را پرداختم .

داستان طنزي از مجله ي گل آقا :

ابوالمراد جيلاني مردي بود صاحب رأي و صائب نظر . مريدان بسيار داشت و پيروان بي شمار .
روزي بر سکوي خانه نشسته بود و مريدان گرد وي حلقه زده بودند و حل مشکل مي کردند . مردي گفت : (( اي پير ، مرا با اهل خانه جنگ افتاده است و اهل ، مرا از خانه بيرون رانده انده و در را بسته . )) گفت : (( به خانه آييم و آشتي تو با اهل باز کنيم . )) و چنين شد .
مردي گفت : (( اي پير ، صاحب خانه مرا گويد که بيرون شو . )) گفت : (( صاحب خانه را بگوي که پير گويد ، خانه بر من ببخش و خود بيرون شو . )) و چنين شد .
مردي گفت : (( اي پير ، صد درم سنگ زرّ ناب مي جويم . )) گفت : (( بيابي )) و چنين شد .
يک يک مريدان مي آمدند و مراد مي جستند از ابوالمراد .
ناگاه مردي درآمد و عريضه اي بداد سرگشاده و برفت .
ابوالمراد ، نخست آن عريضه ببوييد و ببوسيد و بر ديده نهاد و سپس ، خواندن بياغازيد.
ناگاهي ، کف بر لب آورد و فرياد زد : (( آب ، آب . )) و از سکو درغلتيد و بيهوش بيوفتاد .
مريدان بر گرد وي جمع آمدند و چندان که پف نم بر صورت وي زدند و کاه گل در دماغ وي گرفتند ، با هوش نيامد .
پس او را به بيمارستان بردند و در (( سي . سي . يو )) بخوابانيدند که مگر سکته ي مليح ! کرده است .
ساعتي در آن حالب ببود تا طبيب بيامد و گفت : (( اي پير ، تو را چه افتاده است ؟ ))
ابوالمراد از لحن وي بدانست که طبيب از مريدان وي است . پس زبان باز کرد و گفت : (( آب . آب . )) آب بياوردند که : (( بنوش . )) ننوشيد و بمرد - رحمت الله عليه . -
مريدان بر جنازه ي وي گرد آمدند و مي گريستند که : (( دريغا ، آن پير روشن ضمير و آن شير بيشه ي تدبير که به يک عريضه از پاي دراوفتاد و بمرد . ))
مريدي گفت : (( اي ياران ، شايد بود که آن عريضه باز نگريم تا چه شعوذه و طامات در آن نوشته است ؟ باشد که علت تشنگي وي دريابيم و سبب موت بازشناسيم . ))
عريضه بگشودند . قبض آب بهاي خانگاه ابوالمراد بود - انار الله برهانه - به نرخ تصاعدي ! و جز آن هيچ نبود . تمّت .

منابع :
- کتاب سوپ جوجه براي روح ( نقل از مجله ي خانه سبز )
- ريچارد گريسون / اسدالله امرايي

 

 

ساعت هفت شب بود و آقاي اسکات داشت تلويزيون نگاه مي کرد که يکدفعه فهميد نمي تواند صفحه ي تلويزيون را واضح ببيند . عينکش را در آورد ، پاک کرد و به چشمش زد و دوباره نگاه کرد .
در نصف ثانيه او از جايش پريد و به سرعت عقب رفت . حالا او فهميده بود که چرا نمي توانسته تلويزيون را واضح ببيند . او دقيقا از بين شکم يک روح به تلويزيون نگاه مي کرده ! روحي که ميان او و تلويزيون ايستاده بود !

يک روح با بدني شفاف و چشم هاي غمگيني که به سختي ديده مي شدند و آن روح مستقيما به او نگاه مي کرد !
وقتي که آقاي اسکات قدم اول را براي پا به فرار گذاشتن ، برداشت ، روح با سردي فرياد کشيد (( ببببببببممممممان )) اما او قبل از رسيدن روح به حرف (( ن )) از در خانه خارج شده بود .

درست يک ساعت بعد بود که آقاي اسکات با يک روحگير به جلوي خانه اش آمد و او را به داخل خانه فرستاد . . .

(( اون روح فقط مي خواست شما رو ببينه ، آقاي اسکات ! )) روحگير که نيم ساعتي بعد از خانه خارج شده بود ، اينطور ادامه داد : (( اون روح الان اينجا نيست )) و سپس روحگير آقاي اسکات را در جلوي خانه گذاشت و رفت ولي به انتهاي پيچ کوچه نرسيده بود که از همانجا فرياد کشيد : (( اون روحه پسره خودت بود ! ))

آقاي اسکات براي پنج دقيقه تکان نخورد . حالا او داشت به گذشته اش فکر مي کرد . به پسرش که سه سال پيش از او قهر کرده بود و براي کار کردن به انگلستان رفته بود . او سال گذشته در يک تصادف مرده بود ولي آقاي اسکات براي تشييع جنازه اش هم نرفته بود .

صبح روز بعد وقتي دوست آقاي اسکات از مسافرت برگشت و به خانه ي مشترکشان رفت ، اثري از او نديد جز يک يادداشت نوشته شده با دستي لرزان :

    ((   جيمز عز  يز     ، من  سا عت  يا زده شب  ،   به لند ن  رفتم    .  در    او  لين فرصت تماس مي گير  م     ))





نویسنده داستان : سعید صدر

 

قسمت آخر ( سوم ) قصه رمال باشي دروغي
رمال باشي رفت چهل روز مهلت گرفت و برگشت خانه به زنش گفت : " اين هم چهل روز مهلت بعدش چه خاکي بريزم به سر ؟ "
زن گفت : " تا چهل روز ديگر که مرده است کي زنده ؟ حالا پاشو برو بازار چهل تا کله خرما بگير بيار و هر شب يکي از آن ها را بخور و هسته اش را بنداز تو دله که اقلاً حساب روز ها دستمان باشد و بدانيم روز چهلم چه روزي است . "
رمال باشي گفت : " بد فکري نيست . " و رفت چهل تا کله خرما خريد و برگشت خانه .  حالا بشنويد از دزد ها !
وقتي دزد ها شنيدند پادشاه رمالي دارد که از زير زمين و بالاي آسمان خبر مي دهد ، ترس ورشان داشت . نشستند با هم به گفت و گو که چه کنند تا از دست چنين رمالي جان سالم به در ببرند . آخر سر قرار گذاشتند هر شب يکي از آن ها برود رو پشت بام خانه ي رمال باشي سر و گوشي آب بدهد و  ببيند رمال باشي چه مي کند و براشان چه نقشه اي مي کشد .
شب اول ، يکي از دزد ها خودش را رساند به پشت بام رمال باشي و گوش تيز کرد ببيند رمال باشي چه مي کند . در اين موقع رمال باشي يکي از خرما ها را خورد . هسته اش را تلقي پرت کرد تو دله و بلند گفت : " اين يکي از چهل تا "
دزد تا اين را شنيد از روي پشت بام پريد پايين رفت پيش رفقايش و گفت : "هرچه از اين رمال باشي گفته اند کم گفته اند . "
گفتند : "چطور "    گفت : " تا رسيدم رو پشت بام خانه اش هنوز خوب جاگير نشده بودم که بلند گفت اين يکي از چهل تا . "
دزد ها خيلي پکر شدند و بيشتر ترس افتاد تو دلشان .
خلاصه ! از آن به بعد ، هر شب به نوبت رفتند رو پشت بام رمال باشي و رمال باشي شبي يک کله خرما خورد و هسته اش را انداخت تو دله و گفت اين دو تا از چهل تا ، اين سه تا از چهل تا ؛ و همين طور شمرد تا رسيد به سي و نه .
شب سي و نهم دزد ها دور هم جمع شدند و گفتند : " يک شب بيشتر نمانده که رمال باشي ما را بگيرد و کت بسته تحويل دهد . اگر به زير زمين يا توي دريا هم بريم فايده ندارد و دست از سرمان بر نمي دارد . خوب است تا کار از کار نگذشته خودمان بريم خدمتش و جاي جواهرات خزانه را نشانش بديم . اين طوري شايد پارشاه از تقصيرمان بگذرد و از اين مهلکه جان به در ببريم . "
فرداي آن روز دزد ها يک شمشير و يک قرآن برداشتند رفتند پيش رمال باشي و گفتند : " اين شمشير ، اين هم قرآن . يا ما را با اين بکش يا به اين قرآن ببخش . جواهرات خزانه ي پادشاه هم دست نخورده زير خاک است . "
رمال باشي دزدها را کمي نصيحت کرد . بعد جاي جواهرات را ياد گرفت و به آنها گفت : " الان مي روم پيش پادشاه ببينم چه کار مي توانم براتان بکنم . " و بلند شد دوان دوان رفت خدمت پادشاه ، جاي جواهرات را به او گفت و براي دزدها طلب شفاعت کرد .
پادشاه که از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد ، گفت : " رمال باشي راستش را بگو چرا براي دزدها طلب شفاعت مي کني ؟ "
رمال باشي گفت : " قربانت گردم ! وقتي دزدها خبردار شدند پيدا کردن آن ها و جواهرات را گذاشته اي به عهده ي من از خير هرچه برده بودند گذشتند و فرار کردند به مغرب زمين و حالا اگر بخواهي آن ها را برگرداني ، دو برابر خزانه بايد خرج قشون کني . آخرش هم معلوم نيست به نتيجه برسي يا نه . "
پادشاه حرف رمال باشي را قبول کرد و عده اي را با شتر و قاطر فرستاد ، جواهرات خزانه را تمام و کمال آوردند تحويل خزانه دار دادند و باز به رمال باشي خلعت داد و پول زيادي به او بخشيد .
وقتي رمال باشي برگشت به خانه به زنش گفت  : " امروز پادشاه آنقدر پول بخشيد به من که براي هفت پشتمان بس است . حالا بيا فکري بکن که از اين مخمصه خلاص بشوم . چون مي ترسم آخر گير بيفتم و جانم را بگذارم رو اين کار . "
زن فکري کرد و گفت : " اين را ديگر راست مي گويي . وقتش رسيده خودت را بزني به ديوانگي تا دست از سرت بردارند . "
مرد گفت : " چطور اين کار را بکنم ؟ "
زن گفت : " فردا صبح ، وقتي شاه رفت حمام هر طور شده خودت را برسان به او ، دست و پايش را بگير مثل ديوانه ها از خزينه بندازش بيرون ولخت مادرزاد بنا کن به بشکن زدن و قر و قمبيل آمد . آن وقت دوست و دشمن مي گويند رمال باشي پاک خل و چل شده ؛ پادشاه هم دست از سرت بر مي دارد . "
مرد گفت : " بد نگفتي  " و صبح فردا ، همانطور که زنش گفته بود ، بعد از اينکه پادشاه رفت حمام ، دوان دوان خودش را رساند به آنجا . نگهبان ها را کنار زد و به زود رفت چنگ انداخت موهاي پادشاه را گفت و از خزينه کشيدش بيرون ، که يک مرتبه صدايي بلند شد وسقف خزينه رميد .
پادشاه وقتي ديد رمال باشي از مرگ حتمي نجاتش داده ، مال بي حساب و کتابي به او بخشيد و همه کاره ي دربارش کرد.
رمال باشي برگشت خانه و ماجراي آن روز را بزاي زنش تعريف کرد . زن گفت : " يک کار ديگر هم مي تواني بکني . "              مرد گفت : " چه کاري ؟ "
زن گفت : "يک وقت که همه ي اعيان و اشراف شهر دور و بر تخت پادشاه حلقه زده اند ، خودت را برسان به پادشاه و او را از تخت بکش پايين . بعد از اين کار ، همه مي گويند عقل از سرت پريده و ديوانه شده اي . پادشاه هم مي گويد رمال ديوانه نمي خواهم و از دربار بيرونت مي کند . آن وقت با خيال راحت مي رويم گوشه ي دنجي مي نشينيم و خوش و خرم زندگي مي کنيم . "
رمال باشي حرف زنش را قبول کرد و منتظر فرصت ماند . تا يک روز همه ي اعيان و اشراف شهر رفتند حضور پادشاه و د ست به سينه جلوي تختش صف بستند . رمال باشي ديد فرصت از اين بهتر دست نمي دهد و از ميان جمعيت پريد رو تخت و پادشاه را از آن بالا انداخت پايين ، که در همين موقغ عقربي قد يک گنجشک از زير تشکي که پادشاه روش نشسته بود ، آمد بيرون . "
همه به رمال باشي آفرين گفتند و از آن به بعد ديگر کسي نبود که به اندازه ي رمال باشي پيش پادشاه عزيز باشد .
رمال باشي مطلب را با زنش در ميان گذاشت و آخر سر گفت : " امروز هم که اين جور شد و حالا بيشتر از عاقبت کار مي ترسم . "
زن ، شوهرش را دلداري داد و گفت : " حالا که خدا مي خواهد روز به روز کار و بارت بالا بگيرد و اجر و قربتت پيش پادشاه بيشتر شود ، چدا ما نخواهيم ؟ "
رمال باشي گفت : " درست مي گويي ، بايد راضي باشيم به رضاي خدا . "
 از آن به بعد ، رمال باشي صبح به صبح مي رفت دربار و شب به شب برمي گشت خانه و با زنش به خوبي و خوشي وندگي مي کرد . تا روزي از روزها همراه پادشاه رفته بود شکار ، پادشاه ملخي را در مشتش گرفت و به او گفت : " بگو ببينم ! چي تو مشت من است ؟ "
رمال باشي رويش را کرد به طرف آسمان و در دل گفت : " خدايا خودت مي داني که من مي خواستم از اين کار دست بکشم و تو نگذاشتي . حالا هم راضي ام به رضاي تو . " بعد آهسته گفت : " يک بار جستي ملخک ! دوبار جستي ملخک ! آخر کف دستي ملخک ! "
پادشاه گفت : " رمال باشي ! داري با خودت چه مي گويي ؟ بلند تر بگو . "
رمال باشي با ترس و لرز بلند گفت : " عرض کردم ؛ يک بار جستي ملخک ، دوبار جستي ملخک ، آخر کف دستي ملخک ! "
پادشاه گفت : " آفرين بر تو "  و دستش را وا کرد و ملخ پريد به هوا  . . .

                                                                                     پا يا ن 

      

 

 


قسمت دوم قصه رمال باشي دروغي
                  

 چندان طول نکشيد که جلو دار پادشاه آمد سراغش و گفت : " جناب رمال باشي ، شتري که پولهاي پادشاه بارش بوده گم شده ، رمل بنداز ببين کجا رفته . "
رمال تو دلش گفت : " خدايا ! چه کنم ؟ چه نکنم ؟ حالا چه خاکي بريزم به سرم ؟ ديدي اين زن سبک سر چطور دستي دستي ما را انداخت تو هچل . "
بعد همين طور که مانده بود چه کند ، چه نکند ، مهره ها را در مشتش چرخاند و آن ها را ول کرد رو تخته . خوب نگاهشان کرد . کمي رفت تو فکر و گفت : " جلو دار باشي ! صد دينار بده نخود و به هر طرف که خواست راه بيفت و بنا کن به دانه به دانه نخود ها را ريختن و رفتن . وقتي که نخود ها تمام شد ، سه مرتبه دور خودت بچرخ ، به هر طرف که قرار گرفتي از زمين چشم برندار و به اين طرف آن طرف نگاه نکن . راست برو تا برسي به شتر گم شده . "
جلودار باشي يک شاهي گذاشت کف دست رمال و رفت و هرچه را که گفته بود مو به مو انجام داد و آخر سر رسيد به خرابه اي و ديد شتر رفته آنجا گرفته خوابيده .
افسار شتر را گرفت و به قصر برد . حکالت گم شدن شتر و رمال را براي پادشاه تعريف کرد . بعد برگشت پيش رمال و ده اشرفي به او انعام داد .
مرد تا چشمش افتاد به ده اشرفي ؛ از خوشحالي دست و پايش را گم کرد . پيش از غروب بساطش را ورچيد و توي بازار گشتي زد . هرچه لازم داشت خريد و با دست پر رفت خانه و گفت : " اي زن ! حق با تو بود و من تا حالا نمي دانستم رمالي جه دخل و مداخلي دارد . خدا پدرت را بيامدزد که من را از فعلگي و دنبال سه شاهي صنار دويدن راحت کردي . "
 بعد ، نشستند با هم به گپ زدن و گل گفتن و گل شنفتن .
فرداي آن شب ، مرد با شوق و ذوق رفت بساطش را پهن کرد و همين که نشست ، چند تا غلام و فراش درباري آمدند به او گفتند : " پاشو راه بيفت که پادشاه تو را مي خواهد . "
اين را که شنيد دلش افتاد به تپيدن و رنگ به صورتش نماند . با خودش گفت : " بر پدر زن بد لعنت ! ديدي آخر عاقبت ما را به کشتن داد . اگر پادشاه بو ببرد که من بيق بيقم و حتي سواد ندارم ، کارم زار است و گوش تا گوش سرم را مي برد . "
خلاصه ! با ترس و لرز اسباب رماليش را زد زير بغل و با غلام ها و فراش ها راه افتاد . در راه هزار جور فکر و خيال کرد و از ترس جان به سر شد ، تا رسيد به حشضور پادشاه .
پادشاه نگاهي به قد و بالاي او انداخت و پرسيد : " تو شتر را پيدا کردي ، با بار پولي که بارش بود ؟ "
مرد جواب داد : " بله قربان "
پادشاه گفت : " از امروز تو رمال باشي دربار هستي و از ما جيره و مواجب مي گيري . برو و کارت را شروع کن . "
آن شب ، وقتي مرد به خانه اش برگشت , گفت : " اي زن ! خانه ات خراب شود که آخر به کشتنم دادي . "
زن پرسيد : " مگر چه شده ؟ "
جواب داد : " مي خواستي چه بشود ؟ امروز از دربار آمدند من رابردند به حضور پادشاه ، رمال باشي دربارم کردد و از صبح تا شب هي خدا خدا کردم چيزي پيش نيايد که بفهمد از رمالي هيچي سرم نمي شود و دارم بزنند . "
زن گفت : " اي بابا ! بعد از آن همه بدبختي تازه خدا يادش افتاده به ما و خواسته ناني بندازه تو دامن ما ، آن وقت تو مي خواهي به يک پخ جا خالي کني ، اين جور فکر ها را از سرت بيرون کن و بي خيال باش . آخرش هم يک طوري مي شود . خدا کريم است . "
بگذريم ، زن آنقدر از اين حرف ها خواند به گوش او که مرد دل و جراتي به هم زد و از آن به بعد مثل درباري هاي ديگر راست راست مي رفت دربار و مي آمد خانه .
مدتي گذشت و هيچ اتفاقي نيفتاد ، تا يک شب از قضاي روزگار چهل دزد خزانه ي پادشاه را شبانه زدند و بردند . همين که صبح شد پادشاه رمال باشي را خواست و گفت : " زود دزد ها و هرچه را که از خزانه برده اند پيدا کن . "
رمال باشي گفت : "حکم ، حکم پادشاه است . "
بعد آمد خانه به زنش گفت : " روزگارم سياه شد . "
زن پرسيد : "چي شده ؟ "
مرد جواب داد : " ديگر چه مي خواستي بشود ؟ ديشب دزد ها خزانه ي پادشاه را خالي کرده اند و حالا پادشاه دزد ها و هرچه را که برده اند از من مي خواهد . همين فردا مشتم وا مي شود و سرم به باد مي رود . "
زن گفت : " فعلاً برو از پادشاه چهل روز مهلت بگير تا ببينم بعد چه مي شود . "

 

افسانه های کهن

قصه رمال باشي دروغي        در سه قسمت
                                                         
                                                           قسمت اول

در زمان قديم زن و شوهري زندگي مي کردند که خيلي فقير بودند . يک روز زن به شوهرش گفت : " آخر تو چه جور شوهري هستي که نمي تواني حتي ده شاهي بدهي به من تا بچه هايم را به حمام ببرم "
مرد از حرف زنش خجالت کشيد و بعد از مدتي اين در آن در زدن به هر جان کندني بود ده شاهي جور کرد و داد به او .
زن اسباب حمام بچه هايش را برداشت و راه افتاد . به حمام که رسيد ديد حمام قرق است . از حمامي پرسيد : " کي حمام را قرق کرده است ؟ "
حمامي گفت : " زن رمال باشي "
زن گفت تو را به خدا بگذار من هم برم لابه لاي کنيز ها و دده ها بنشينم .
حمامي دلش به حال زن سوخت و او را راه داد . در اين هنگام ديد کنيز ها با سلام و صلوات زن بد ترکيب و نکره اي را آوردند . زن بيچاره تا چشمش افتاد به زن رمال باشي ، سرش را بلند کرد به طرف آسمان و گفت : " خدايا به کرمت شکر . من دو ماه به دو ماه هم نمي توانم بچه هايم را حمام کنم آن وقت بايد براي اين زن حمام را قرق کنند و او با اين جاه وجلال و دم و دستگاه به حمام بيايد . "
شب وقتي شوهرش آمد خانه ، حکايت را تمام و کمال براي او تعريف کرد و مرد گفت : " مگر زده به سرت من که از رمالي چيزي سرم نمي شود "
زن گفت : " خودم کمکت مي کنم الا و للا تو از فردا بايد رمال بشوي "
خلاصه ! هرچه مرد به زنش گفت که از عهده ي اين کار بر نمي آيد زن زير بار نرفت و آخر سر گفت : " يا تخته ي رمالي يا طلاق و بيزاري "
مرد هرچه فکر کرد ديد زنش را خيلي دوست دارد و چاره اي ندارد و بايد حرفش را قبول کند . اين بود که نرم شد و گفت : " اي زن ! پدرت خوب ! مادرت خوب ! مگر مي شود به همين سادگي رمال شد . "
زن گفت : " آنقدر ها هم که تو فکر مي کني مشکل نيست . فردا صبح زود مي روي بيل و کلنگ را مي فروشي و پولش را مي دهي يک تخته رمالي و دو سه تا کتاب کهنه ي کت و کلفت مي خري و مي روي مي نشيني يک گوشه مشغول رمل انداختن مي شوي . هرکه آمد گفت طالع من را ببين ، اول کمي طولش مي دهي بعد مي گويي طالع تو در برج عقرب است و عاقبت چنين مي شوي و چنان مي شوي . "
مرد گفت : " آمديم مشکل يکي و دو تا را شانسي رفع و رجوع کرديم . آخرش چي ؟ بالاخره مي افتيم تو دردسر . "
زن گفت : " آخر هر کاري را فقط خدا مي داند . نترس ! خدا کريم است . "
صبح زود مرد بيل و کلنگش را برداشت برد فروخت و با پولشان اسباب رمالي خريد و رفت نشست در مسجد شاه .                       ادامه دارد . . . .


نظر يادتون نره .

 

منبع : سایت کتاب و داستان

 

 

پالایش ادبیات طنز ایرانی

گرچه گام اول در پالایش ادبیات طنز ایرانی از لطیفه های توهین آمیز پذیرش این ایده و دوری از بکارگیری آنهاست، ولی عامل مهم تر آن است که در کنکاشی خلاقانه بدنبال یافتن جایگزین هابی مناسب برای شخصیت های(توهین آمیز) طنز متعارف باشیم. شاید بتوان در این مورد به اختصار به روش های زیر اشاره نمود:

  1. استفاده از عناوین کلی :در نگاه اول، ساده ترین روشی که برای پالایش لطیفه های توهین آمیز به ذهن می رسد آن است که بجای عناوین و القاب توهین آمیز در لطیفه ها از عنوان های کلی مانند " یک نفر"، " شخصی" و نظایر آن استفاده کنیم. این راه گرچه بسیار آسان است، ولی خالی از جنبه های خلاقانه است.
  2. طراحی شخصیت های طنز :یکی دیگر از شیوه های مورد استفاده برخی طنز پردازان فارسی زبان آن است که شخصیت های طنز خیالی را خود طراحی نمایند. به طور نمونه می توان به موارد زیر اشاره کرد:
    • شخصیت های برنامه طنز رادیویی
      • صبح جمعه با شما :آقای مُلَوَّن، زرگنده، میرزا عبد الطمع....
      • شخصیت استاد خرناس: ادیبی با شعرهای طنز و...
      • ......

شخصیت هایی محوری در لطیفه های ایرانی :با ملاحظه شخصیت های(کاراکترهای) متداول در لطیفه ها ایرانی به چند نوع شخصیت بر می خوریم

        1. شخصیت ساده لوح
        2. شخصیت حریص و طمعکار
        3. شخصیت دو رو و مزور
        4. شخصیت فرصت طلب
        5. .....

به نظر می رسد که یافتن شخصیت های محوری جایگزین در طنز های ایرانی نیازمند مطالعه و تامل بیشتر در مولفه های شکل دهنده این شخصیت ها باشد.

شخصیت های طنز در ادبیات کهن فارسی : بدون شک یکی از گزینه های پیش رو برای یافتن شخصیت های جایگزین در طنز ایرانی، بهره جستن از ادبیات کهن فارسی و جستجوی شخصیت های طنز مورد استفاده ادیبان ایران زمین است. به طور نمونه، در حکایت های پند آموز فارسی واژه " رند" بعنوان شخصیتی فرصت طلب مطرح شده است. هرچند این واژه نیز عنوانی کلی است، ولی می تواند جایگزینی مناسب تر از کلماتی چون " یک نفر" ، "فردی" و امثال آن در لطیفه های فارسی باشد.

...

میثاق نامه پالایش لطیفه های توهین آمیز(پیشنهادی)

1. خود داری از بازگو کردن لطیفه های توهین آمیز به اقوام و مردم مناطق مختلف ایران زمین
2. خود داری از انتشار  لطیفه های حاوی توهین به اقوام و مردم مناطق مختلف ایران زمین در فضای وب، مجله ها ، روزنامه ها و سایر جراید و رسانه های عمومی و همچنین از طریق پیام کوتاه تلفن همراه.
3. تذکر دادن به کسانی که طنز های توهین آمیز را در فضای گسترده وب و یا در نشریات و رسانه ها و یا با استفاده از پیام کوتاه تلفن همراه منشر می کنند
4. تلاش برای تبدیل لطیفه های توهین آمیز موجود به لطیفه هایی که حاوی توهین به اقوام و مردم نقاط مختلف ایران زمین نباشد.

 

لطیفه ادبی 1

1 _ هانري چهارم ، روزي از دهقاني پرسيد : چرا موهاي سرت سفيد شده و موهاي ريشت سياه مانده است ؟
گفت : قربان . به سبب آنکه موهاي سرم هيجده سال از موهاي ريشم مسن تر هستند !

2 _ پيرزني مشغول نماز خواندن بود . چند نفر نشسته بودند و از او تعريف مي کردند .
يکي گفت : اين زن ، خدا عمرش بدهد ، خيلي با ايمان است . در موقع نماز ، تمام حواسش به جانب خداست . آنقدر مومن است که اگر سر نماز صد نفر هم حرف بزنند ، انگار نه انگار .
پيره زن نمازش را قطع کرد و گفت : بله ! روزه هم هستم ، مشهد و کربلا و نجف هم رفته ام !

3 _ شخصي مي خواست ماست بخورد ، عادت داشت که براي هر کاري استخاره کند . استخاره کرد که ماست بخورد ، بد آمد . امّا او مي خواست هر طور که شده ماست بخورد . استخاره کرد که ماست را با نان بخورد ، بد آمد . استخاره کرد که اوّل نان و بعد ماست را بخورد ، بد آمد . استخاره کرد که نان را در ماست تليت کند ، بد آمد . استخاره کرد که ماست را به هوا بپاشد و سپس آن را بخورد ، خوب آمد . ماست را به هوا پاشاند و دهنش را زير آن گرفت و توانست ماست بخورد امّا قبلش ريش و سبيلش ماستي شده بود !

4 _ مشتري : براي من آبگوشت بياوريد .
مستخدم : با کمال ميل !
مشتري : نخير آقا ، با ترشي !

5 _ خانم با عصبانيت به شوهرش گفت :
تو ديگه شورش را در مي آوري چون دائم مي گويي (( خانه ي من )) ، (( تلويزيون من )) ، (( پسر من )) !
شوهر گفت : حق با توست ديگر نمي گويم ! ولي حالا ممکن است بگويي (( شلوار ما )) کجاست ؟!

6 _ شوهر از زنش پرسيد : چرا وقتي که من آواز مي خوانم ، تو از پنجره بيرون را نگاه مي کني و مي خندي ؟
زن جواب داد : براي اينکه مردم تصور نکنند من دارم تو را کتک مي زنم و تو داري با جيغ و داد گريه مي کني !

7 _ به يک نفر گفتند وجه تشابه ژيان با بيژامه چيست ؟
گفت با هيچکدام تا سر کوچه نمي توان رفت !

5 داستان کوتاه و زیبا

غذای روح
فردي از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خدا پذيرفت.
او را وارد اتاقي نمود که جمعي از مردم در اطراف يک ديگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه، نااميد و در عذاب بودند. هرکدام قاشقي داشت که به ديگ مي رسيد ولي دسته ی قاشق ها بلندتر از بازوي آن ها بود، بطوري که نمي توانستند قاشق را به دهانشان برسانند!
عذاب آن ها وحشتناک بود. آنگاه خداوند گفت: اکنون بهشت را به تو نشان مي دهم.
او به اتاق ديگري که درست مانند اولي بود وارد شد. ديگ غذا، جمعي از مردم، همان قاشقهاي دسته بلند. ولي در آنجا همه شاد و سير بودند.
آن مرد گفت: نمي فهمم؟ چرا مردم در اينجا شادند در حاليکه در اتاق ديگر بدبخت هستند، باآنکه همه چيزشان يکسان است؟
خداوند تبسمي کرد و گفت: خيلي ساده است، در اينجا آن ها ياد گرفته اند که يکديگر را تغذيه کنند.
هر کس با قاشقش غذا در دهان ديگري مي گذارد، چون ايمان دارد کسي هست در دهانش غذايي بگذارد.
« غذاي روح - آن لاندرز »

سه مرد تنبل
سه مرد زير درخت دراز کشيده بودند . يک بازرگان از آنجا عبور مي کرد. او به آن مردها گفت هرکدام از شما که تنبل ترين است، به عنوان هديه به او يک روپيه (واحد پول هند) خواهم داد.
يکي از مردان فوري برخاست و گفت روپيه را به من بده من از همه تنبل تر هستم. بازرگان گفت : نه تو از همه فعال تر هستي و هديه را نخواهي گرفت.
دومي در حال درازکش دستش را دراز کرد و فرياد زد روپيه را بياور و به من بده. بازرگان گفت تو هم همچين فعال هستي.
سومي در حال درازکش گفت روپيه را بياور و در جيب من بگذار، من تنبل ترين هستم. بازرگان خيلي خنديد و روپيه را در جيب او گذاشت.

بيسکويت
زني در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد.
او برروي يک صندلي دسته‌دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد...
در کنار او يک بسته بيسکويت بود و مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند.
وقتي که او نخستين بيسکويت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکويت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.
پيش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد»
ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکويت برمي‌داشت، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنش نشان دهد.
وقتي که تنها يک بيسکويت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد: «حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرين بيسکويت را نصف کرد و نصفش را خورد.
اين ديگر خيلي پررويي مي‌خواست!
او حسابي عصباني شده بود.
در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت ورودي اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه ي بيسکويتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد... يادش رفته بود که بيسکويتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بيسکويت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد...

ادامه ی مطلب:

گفتگو با خدا
در روياهايم ديدم كه با خدا گفتگو مي كنم .
خدا پرسيد پس تو ميخواهي با من گفتگو كني؟ من در پاسخش گفتم: اگر وقت داريد. خدا خنديد و گفت وقت من بي نهايت است. در ذهنت چيست كه مي خواهي از من بپرسي؟
پرسيدم چه چيز بشر شما را سخت متعجب مي سازد؟ خدا پاسخ داد: كودكي شان. اينكه آنها از كودكي شان خسته مي شوند و عجله دارند زود بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدت ها آرزو مي كنند كه كودك باشند... اينكه آنها سلامتي شان را از دست مي دهند تا پول بدست آورند و بعد پولشان را از دست مي دهند تا سلامتي شان را بدست آورند. اينكه با اضطراب به آينده نگاه مي كنند و حال را فراموش مي كنند و بنابراين نه در حال زندگي مي كنند نه در آينده. اينكه آنها به گونه اي زندگي ميكنند كه گويي هرگز نمي ميرند و به گونه‌اي مي ميرند كه گويي هرگز زندگي نكرده‌اند...

ليلي و مجنون
يه روز ليلي و مجنون با هم قرار مي زارن. ليلي واسه مجنون پيغام فرستاد كه انگار خيلي دوست داري منو ببيني؟ اگر نيمه شب بياي بيرون شهر كنار فلان باغ منم ميام تا ببينمت مجنون كه شيفته ي ديدار ليلي بود چندين ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست ولي مدتي كه گذشت خوابش برد. نيمه شب ليلي اومد و وقتي اونو تو خواب عميق ديد از كيسه اي كه به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ريخت توي جيبهاي مجنون و رفت.
مجنون وقتي چشم باز كرد خورشيد طلوع كرده بود آهي كشيد و گفت اي دل غافل يار آمد و ما در خواب بوديم و افسرده
و پريشون برگشت به شهر. در راه يكي از دوستانش اونو ديد و پرسيد چرا اينقدر ناراحتي؟ و وقتي جريان را شنيد با خوشحالي گفت اين كه عاليه آخه نشونه ب اينكه ليلي به دو دليل تو رو خيلي دوست داره
دليل اول اينكه خواب بودي و بيدارت نكرده به طور حتم به خودش گفته اون عزيز دل من كه تو خواب نازه چرا بيدارش كنم و دليل دوم اينكه وقتي بيدار مي شي گرسنه بودي و ليلي طاقت اين رو نداشته پس برات گردو گذاشته تا بشكني و بخوري. مجنون
سري تكان داد و گفت نه اون مي خواسته بگه تو عاشق نيستي اگه عاشق بودي كه خوابت نمي برد تو رو چه به عاشقي تو بهتره بري گردو بازي كني!

اس ام اس سرکاری و افلاین

اگه کسي بهت گفت خوشگل, اول يه لبخند ملايم بزن بعد با مشت بزن تو چشمش تا ديگه مسخرت نکنه

دعای شب یک کودک: خدایا! می دونی کم آب خوردم، جیش هم کردم. پس کمک کن شب جامو خیس نکنم. … … پس حالا که دعاتو خوندی برو لالا کن!

چشمهای درشتت را که به من می دوزی و با لبهای بزرگ و با صدای رسا آواز می خوانی. از همیشه بیشتر دوستت دارم، تو واقعأ زیباترین قورباغه ای!

یه خره عکس خودشو توی آب می بینه. میگه چقدرشبیه اونی هستم که داره این اس ام اس رو می خونه‎

از تمامی دوستانی که در صرفه جویی برق تمام تلاش خود را می کنند و با چراغ خاموش در چت به سر می برند قدر دانی می کنیم شرکت توانیر بابا برقی

 امشب خدا تو آسمون يه مهموني بزرگ ترتيب داده اما هنوز جشن شروع نشده چون يكي از فرشته ها اوون پايين داره آف من رو مي خونه!

 

 امروز روز جهاني بهترين دوست هاي جهانه . اگه من يكي از دوست هاي خوبت هستم، اين رو برام سند كن!

   اگه يه نفر وارد غشق دو نفر بشه، آفسايد ميشه. اگه يه نفر به ديگري توهين كنه، خطا ميشه، كارت زرد ميگيره! اگه يه نفر به ديگري خيانت كنه، كارت قرمز ميگيره، بايد از بازي بره بيرون!!! دو نيمه هم داره: يك نيمه پسره، يك نيمه دختره.

چاكرتم، خدائيش خيلي با مرامي، خيلي ازت خوشم مياد، با مرام ترين كسي هستي كه تو ليست اد من هستي، هر موقع ميام آن لاين هستي، هر موقع سلام مي كنم جوابم رو ميدي، كلاس نمي زاري بگي سرم شلوغه، خلاصه اينكه خيلي دوست دارم ياهو (Yahoo Helper)!!!!

 

 يكي تو راست ميگي، يكي پينوكيو يكي تو مهربوني، يكي خرس مهربون يكي تو قشنگ راه ميري، يكي تنسي تاكسيدو يكي موهاي تو قشنگه، يكي موهاي آنشرلي يكي خونه شما قشنگه، يكي خونه مادر بزرگه يكي تو سفيدي، يكي سفيد برفي يكي گوشهاي تو قشنگه، يكي گوشهاي زي زي گولو يكي نو خوشگلي، يكي پلنگ صورتي يكي تو زبلي، يكي ملوان زبل يكي ما دوتا با هم خوبيم، يكي تام و جری

 

 

عید غدیر مبارک ...................

عید کمال دین

 

 

 

 

 

سالروز اتمام نعمت

 

 

 

 

 

و هنگامه اعلان وصایت و ولایت

 

 

 

 

 

امیر المومنین علیه السلام

 

 

 

 

بر شیعیان وپیروان ولایت خجسته باد.

 

 

 

 

چند سوال باحال

  بنام خداوند جان وخرد
نمونه سوالات المپیاد اینترنتی سمپاد ستیودنت                                   
1)رامبد جوان به اینده رفت و دید که ادم هی فضایی به زمین امده اند!!ان ها فرخ را گرفته اند و میخواهند او را بخورند پس از ان که فرخ کلی پاچه خواری میکند ان ها قبول میکنند که از او سوالی بپرسند اگر درست گفت او را ازاد کنند فرخ هم خوشحال میشود و تقاضا میکند که ان ها سوال را بپرسند ان ها هم میگویند :اگر مجموع زور سناتور زورگ و غوزمیت برابر با زور دیو سفید باشه و اگه زورگ با دو تا غضمیت مسابقه بده هیچ کدوم برنده نمیشند!!حالا بگو اگه زور دیو سفیدو با زور گ قاطی بشه تقسیم به زور غضمیت بشه جواب چند میشه؟(این سوال برای سال اول راهنمایی میباشد)
2)فرخ نمیتونه جواب بده پس غضمیتا تصمیم میگیرن اونو بخورن!اما فرخ باز هم خواهش میکند که از او سوال بکنند یکی از غضمیتا که  خیلی دل رحمه!میگه :باشه!سوال دوم اینه تو دنیایه ما دو زبون وجود داره یکی زبون غضمیتاس یکی زبون چپندر قیچیه!!اگه زبونه غضمیتا را به فارسی برگردونی از حروف انگلیسی استفاده میشه اگه زبون چپندر قیچی استفاده کنی حروف فارسی میشن حالا من چند تا کلمه به هر دو تا  زبون میگم بعد یه کلمه به زبونه غضمیتا میگم تو باید بگی که این کلمه به زبونه چپندر قیچی چی میشه؟فرخ راهنمایی خواست ان ها گفتند:باشه  چیزی که بهت میگیم اینه که تعداد حروفه هر کلمه تو هر دو تا زبون برابره!!(جدولی که پایین کشیدم راهنمایی به شما!!البته توجه کنید که دو کلمه ی پهلوی هم با هم برابر نیستند!!!)

زبون غوزمیت ها                 چپندر قیچی
-----------------   ------------
Kesik   35615
Kisik   43621
Istek   12341
Sitki   65753
Tiris   15351

به زبون چپندر قیچی چه میشود؟Sitikiبا این حساب
3)متاسفانه دوباره فرخ نتوانست سوالو درست جواب بده پس غوضمیتا تصمیم گرفتن اونو بخورند اما این دفعه سناتور زورگ پیش قدم شودو گفت:فرخ!!!چون تو خیلی شبیه منی!!من بهت یه فرصت دیگه میدم اما این دفعه
جریان فرق میکنه داشتم از کنار مدرسه ی استعداد های درخشان رد میشدم دیدم تویه کلاس هاشون یه سوال مطرح شود اون سوال منو جذب خودش کرد سوال اینه:با توجه به حاصل جمع اعداد سه رقمی زیر مقدار
   کدام است؟   M*N*L
(توجه کنید علامت*همان ضرب است)

KLM
KNL
KMN
----------
9KK

متاسفانه فرخ نتوانست به این سوال هم جواب بده و مرد!!!!!!!!!!!!اما شما میتونین جوابه سوالاتونو توی نظرات بزارینمیتونید هم به ایمیل من هم بفرستید

دکلمه عید غدیر

  • متن دكلمه

غدیر...

یعنی برادری و محبت...
یعنی سرسپردن به همه خوبیها...
غدیر ...
یعنی جلوه عدالت و دین گرایی...
یعنی فرسایش ظلم و جاهلیت...
یعنی ستودن سپیده عالم
غدیر یعنی موج دریاها و زلال چشمه انسانیت.
غدیر یعنی هزار برگ زیبا در نهال سبز ولایت.
غدیر روزی است که
آفتاب تیغه نورانیش را بر ساحل دلها کشید.
و گل محبت شکفت.
غدیر یعنی قرآن،
غدیر یعنی آخرین پیام آخرین پیامبر (ص)
غدیر یعنی شکوفایی علم به دست امام باقر (ع)...
غدیر یعنی مذهب جعفری...
و کرسی درس آسمانی امام جعفر صادق (ع)
غدیر یعنی جلال خداوندی در امام هشتم (ع)
غدیر یعنی امامت در هفت سالگی جواد الائمه (ع)
غدیر یعنی جامعه کبیره امام هادی (ع)
غدیر یعنی روایت فاطمه اطهر (س)
نادیده گرفتن غدیر یعنی خروش خاموش محسن (ع) در پشت در...
و فداشدن به دست بی وفایان
نادیده گرفتن غدیر یعنی ریسمان بر گردن امیرالمؤمنین (ع)
نادیده گرفتن غدیر یعنی صبر امام مجتبی (ع)
نادیده گرفتن غدیر یعنی لب تشنه های کنارفرات،
نادیده گرفتن غدیر یعنی آفتاب بر نیزه
نادیده گرفتن غدیر یعنی ناله سوزان زین العابدین
نادیده گرفتن غدیر یعنی موسی بن جعفر (ع) و زندان بغداد؛
نادیده گرفتن غدیر یعنی خانه نشینی امام عسکری (ع)
غدیر یعنی عدالت
یعنی صلح
یعنی دین فراگیری اسلام
یعنی سرنگونی ظلم
یعنی انتظار
یعنی فرج
وغدیر یعنی مهدی (عج).
وبازهم غدیر؛
هرجابرویم باز هم غدیر؛
اگر دوستی است...
اگر بحث و گفتگوست...
اگر دین است...
و اگر عقل است...
همه از حضور غدیر است.
فراموش نکنیم:
غدیر فقط یک تاریخ نیست
وتنها به یک برکه در بیابان حجاز پایان نمی پذیرد.
غدیر فراخنای رسالت و شروع امامت است.
غدیر حلقه وصل زنجیره نبوت و امامت است...
و اگر غدیر نباشد اصول دین کامل نیست.
زندگی بدون غدیر حیات مجازی است.
آیا اینگونه نیست؟
آیا غدیر در وجود ما ذوب نشده است؟
آیا اینگونه نیاموخته ایم که غدیر اسلام ماست؟
آری، همینگونه آموخته ایم.
غدیر ما عقیده ماست و چرا که نباشد؟
امروز در هر جای جهان نام شیعه است واژه غدیر می درخشد.
هرجا گفتار از سفر حج آخرین پیامبر (ص) است، همه به دنبال پایان این سفرند.
کدام سفر؟
وکدام پایان؟
ندای عمومی صاحب نبوت را می گویم که
این آخرین حج من است...
هرکه می خواهد بیاید.
این وداع من با کعبه و مکه... و این حجة الوداع من است.
به راستی که این حج
آغاز زیبایی بود برای غدیر و فریاد ولایت...
برای لقب"امیرالمؤمنین"...
و تکمیل دین و فزونی نعمت.
هرچه بود در بازگشت این رفت و لحظه وداع حجة الوداع؛
ودر کویر غدیر که چند راهی مسلمانان بود؛
و هر قومی و ملتی به وطن خویش باز می گشت؛
کلام وحی همه را باز ایستادند.
در دل بیابان...
و زیر تازیانه های سوزناک خورشید؛
-اینها که وصف قیامت است-
گویا رستاخیز به پا شده...!؟
آری، این رستاخیز ولایت است.
این است قیامت رسول الله (ص) به فرمان الله!
و نه یک لحظه...
یا یک نیم روز یا روزی؛
دل صحرای غدیر روز دوم و سوم هم مهمانخانه ولایت بود.
سه روز و شب و صد و بیست هزار مسلمان؛
و صد و بیست هزار بیعت برای ولایت به امر نبوت؛
و صد و بیست هزار شنونده پیام غدیر.
صد و بیست هزار شاهد ماجرا...
رسول گرامی اسلام (ص) علی را بر سر دست بلند نموده؛
و حدیث غدیر را فریاد می زند:
من کنت مولاه فهذا علی مولاه،
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه
وانصر من نصره واخذل من خذله.
هر که من مولای اویم این علی مولای اوست...
خداوندا، دوست بدار هر که او را دوست بدارد...
و دشمن بدار هرکه با او دشمنی کند...
و یاری کن هر که یاریش کند...
و خوار نما هرکه اورا خوار کند.
و نه صدو بیست هزار...
که اگر شنونده باشد،
هر سال در عید غدیر پیامبر (ص) فریاد می زند...
و نه در عید غدیر... که هر لحظه به لحظه ندا می کند؛
و پیام غدیر را اعلام می دارد.
پس آفرین به آنان که می شنوند...
و نه فقط می شنوند –که شنونده بسیار است-
می شنوندو می فهمند، و نه همین...
آنان که بعد از این همه...
می پذیرند.
غدیر همه اش دوست داشتنی است.
تمامش امید و روح افزایی است.
همه اش صفا و یکرنگی است، و همه جا را سبز و بهاری می کند.
حتی یادگار غدیر...
امیدمان را می گویم...!؟
آخرین پناه!
او که نزد هر کس و هر جا می رویم سخن از اوست.
حتی غیر مسلمانان!
همه از او می گویند...
و به دنبال وی رد جستجویند.
و چرا نباشند که
هر چه پیش تر روند و پیش رفته تر شوند از این زندگانی نا امید تر می شوند.
امروز بشر غیر دیروز اوست که به هر تازه ای افتخار می کرد
انسان امروز د رتنهایی به این فکر می افتد:
این زندگی تحرک بی روح است و آن که به هیچ منبع روحانی حاضر در زمان خود وابسته نباشد کارگر بدن خود یا دیگران است!
این فطرت بشری است.
از کودکان بپرسید
که آنها به نهادینه خدادادی شان نزدیکترند.
آدمی دریافته زمان و مکان بدون سفیر الهی نخواهد بود...
و هستی بدون او پای برجا نیست...
حتی برای لحظه ای!!
و چه زیبا کلامی است گفتاری از لبان پیامبر (ص):
"من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة".
"هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد
به مرگ جاهلیت مرده است"!
و هم نور افشانی امام معصوم (ع) که فرمود:
"لو لا الحجة لساخت الارض باهلها".
اگر حجت خداوند در روی زمین نباشد زمین اهل خود را فرو می برد.
پس در سرتاسر جهان سربرافراشته و با ضمیری استوار اعلام می کنیم:
امروزه در دنیا هیچ مکتبی به جز شیعه نمی تواند ادعا کند:
ما به سفیر الهی حاضر در زمان خود عقیده داریم.
عده ای می گویند: مهدی ما به آسمانها رفته و گروهی او را از دنیا رفته می پندارند که بار دیگر زنده خواهد شد؛
ودیگران بر این خیالند که سفیر الهی شان هنوز به دنیا نیامده است!!
ولی این تنها مکتب سربلند تشیع است که سر بلند نموده ندا می دهد:
مهدی ما امام زمان ماست.
مهدی شیعه حجت پروردگار در روی زمین و را بطه خلق با خالق است و خواهد بود تا قیام کند و قیامت به پا نماید.
شیعه می گوید:
مهدی ماست که پس از پدرش امام عسکری (ع) –که یازدهمین جانشین رسول (ص) است- علم خلیفة اللهی را به دست گرفت؛
و هم اکنون همانند دیگران در روی زمین زندگانی می کند؛
و به برکت قدمهای او تمام عوالم هستی –و نه تنها زمین ویا آنچه ما از هستی می دانیم- پابرجاست و ادامه حیات می دهد.
مهدی ماست که روزی سر از پرده غیبت بیرون خواهد آورد و آن که مکتبهای دیگر مهدیش می دانند از او پیروی خواهد نمود وپشت سر او نماز می گزارد.
در پر آشوب دنیای امروز به جرأت می توان گفت:
اگر مهدی شیعه –این یادگار غدیر- را برای هر بشری توصیف کنیم ناخود دانسته دلباخته و دلداده او و عقیده مند به وجودش می گردد؛
چراکه حقیقت همیشه نورانی است و فطرت سالم طالب نور است.

حال ای مهدی شیعه ...
بلکه این مهدی خداوند؛
و ای مهدی پیامبر اسلام (ص) و تمام پیامبران...
ای مهدی حیدر کرار امیرالمؤمنین؛
و ای مهدی مادر هستی زهرای مرضیه...
وقت آن نشده که سر از پرده غیبت بیرون آری و خود بگویی که کیستی؟
این مهدی حسن مجتبی و سید الشهداء؛
و این حجة بن الحسن...
به جان نیاکانت ائمه معصومین (ع) سوگند...
قلبمان گرفته و خود نمی دانیم چه فردایی در انتظار ماست.
ای مهدی بانوی صبر زینب کبری و رقیه حسین؛
و ای خونخواه آل پاک رسول (ع)...
ای تک سوار دشت حجاز، وای داغدیده و اندوه پیشه باغ فدک...
هنگام آن نشده که در کنار کعبه غریو "الا یا اهل العالم" سر دهی؟
چادر خاک آلود بانوی مدینه مادرت فاطمه (ع) را به یک دست و سند ریز ریز فدک را به دست دیگر، به عالمیان نشان دهی...؟
وحریم پیامبر (ص) را از وجود بتهای قریش پاک نمایی؟
آن زمان نرسیده که خشک نخلهای سوزان فدک را آبیاری نمایی...؟
تیغ جدت امیرالمؤمنین را تاب دهی...
وبا فریاد "یا لثارات الحسین" رو سوی دشت خونگرگ کربلای حسین (ع) نمایی؟
بیا...
بیا که غدیر درانتظار توست.
بیا که شیعه بلکه بشریت در انتظار توست.
بیا که پیامبر و فاطمه اش منتظر تواند.
ظهور کن که پدران معصوم تو انتظارت را می کشند.
قیام کن که خدایت نیز در انتظار توست.
و ما هم دعا می کنیم؛
خدا کند عید غدیری را با تو به جشن نشینیم...
ای یادگار غدیر!

نام کتاب:غدیر در روایت قلم نام نویسنده: محمد انصاری برگرفته از صفحات 8-16

چهل حدیث غدیر

 

 

چهل حدیث غدیر

مقدمه

غدیر در قرآن

فصل اول : جایگاه عید غدیر در مکتب

1ـ عید خلافت و ولایت
2ـ برترین عید امت
3ـ عید بزرگ خدا
4ـ عید ولایت
5ـ روز تجدید بیعت
6ـ عید آسمانى
7ـ عید بى ‏نظیر
8ـ عید پربرکت
9ـ عید فروزان
10ـ یکى ‏از چهار عید الهى

فصل دوم : شایسته ‏ها و بایسته ‏هاى غدیر

11ـ روز پیام و ولایت
12ـ روز اطعام
13ـ روز هدیه
14ـ روز کفالت
15ـ روز سپاس و شادى
16ـ روز نیکوکارى
17ـ روز سرور و شادى
18ـ روز تبریک و تهنیت
19ـ روز درود و برائت
20ـ عید اوصیاء
21ـ روز گشایش و درود
22ـ روز دیدار رهبرى
23ـ روز تکبیر
24ـ روز دیدار و نیکى
25ـ نماز در مسجد غدیر
26ـ نماز روز غدیر
27ـ روزه غدیر
28ـ روز تبریک و تبسم

فصل سوم : ولایت در غدیر

29ـ پیامبر (ص) و ولایت على (ع)
30ـ زندگى پیامبرگونه
31ـ پیامبر (ص) و امامت على (ع)
32ـ پایه ‏هاى اسلام
33ـ ولایت جاودانه
34ـ ولایت و توحید
35ـ روز ناله نومیدى شیطان
36ـ ولایت علوى دژ توحید
37ـ جانشین پیامبر
38ـ اسلام در سایه ولایت
39ـ ده هزار شاهد
40ـ على (ع) ، مفسر قرآن

مقدمه :

سال دهم هجرت که مسلمانان همراه پیامبر اکرم (ص) مراسم حج را به پایان رساندند و آن سال ، بعدا « حجة الوداع » نام گرفت ، پیامبر اکرم (ص) عازم مدینه گردید .
 
فرمان حرکت صادر شد . هنگامى که کاروان به سرزمین « رابغ » در سه میلى جحفه که میقات حجاج است ، رسید امین وحى در مکانى به نام « غدیرخم » فرود آمد . یه : « یا یها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس » . نازل شد که اى پیامبر ، آنچه از طرف خدا فرستاده شده ، به مردم ابلاغ کن . اگر این کار را نکنى ، رسالت خود را تکمیل نکرده ‏اى و خداوند تو را از گزند مردم حفظ خواهد کرد . سوره مائده ، یه ‏دستور توقف در آن مکان صادر شد . همه مردم ایستادند . وقت ظهر هوا ، بشدت گرم بود . پیامبر اکرم (ص) نماز ظهر را با جماعت ‏خواند سپس در حالى که مردم دور او را گرفته بودند ، بر روى نقطه بلندى که از جهاز شتران برپا شد ، قرار گرفت و با صداى رسا خطبه خواند و سپس فرمود :
« مردم نزدیک است من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم من مسؤولم و شما هم مسؤولید » .
 
سپس مطالبى گرانبها بیان کرد و فرمود :
 

ادامه نوشته

دکلمه عید غدیر 2

اقيانوسي به وسعت ازل و ابد

 

يک روز دلم به جشن مولا عليه السلام مي رفت
در عيدِ غديرِ خُم به صحرا مي رفت
هر کوه که در برابر مي‏ديدم
چون دستِ علي عليه ‏السلام بود که بالا مي رفت
غدير ، برکه نيست ؛ دريايي است که از دلش ، اقيانوسي به وسعتِ ازل و ابد وَ به عمقِ تاريخِ درد ، سر برآورده است .
غدير ، سر آغاز رسالتِ آسماني تمام پيامبران خداست .
درختِ دين ، در غدير است که سر به ملکوت مي‏ سايد .
امامتِ دوازده خورشيد ، در روشنِ چشم هاي غدير ، طلوع کرده است .
اينک ، دستِ تمامتِ اسلام است که بالا مي‏رود .
اينک ، دستِ نورانيِ قرآنِ ناطق است که تا عرش خدا اوج مي‏ گيرد .
اينک ، زمين است که به آسمان مي‏بالَد
اينک ، خورشيد است که بر تابشِ خود بر علي عليه السلام ، به زمين فخر مي کند .
و اينک اين کلماتِ آسماني، از ملکوتِ کلامِ پيامبر عليه السلام منتشر مي‏ شود که :
? هر که را من مولا و سرپرستِ اويم، پس علي عليه السلام نيز مولا و سرپرست اوست ؛ خدايا ! دوست بدار هر که او را دست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد ? .
علي عليه السلام ، آن نورِ اَزَلي است که پيش از آفرينشِ جهان، در ارگانِ هستي ، جاري بود .
علي عليه السلام ، آن هدايت ‏کننده بزرگِ بهشت است که اگر دست ‏هاي بيعت ، با او راستين بودند ، کام زمين ، در عطش عدالت نمي ‏سوخت .
اگر جهان ، قدر غدير را مي‏دانست ، اکنون آسمان‏ ها آرزو مي کردند که اي کاش لحظه ‏اي به جاي اين کُره خاکي باشند !
هجدهم ذيحجه سالِ دهمِ هجري ، روزي‏ست که هستي ، تمامتِ خود را به غدير بخشيد .

اين عيد بزرگ بر شما مبارک باد .

ادامه نوشته

دکلمه های غدیر خم

دکلمه های غدیر خم

اقیانوسی به وسعت ازل و ابد

یک روز دلم به جشن مولا علیه السلام می رفت
در عیدِ غدیرِ خُم به صحرا می رفت
هر کوه که در برابر می‏دیدم
چون دستِ علی علیه ‏السلام بود که بالا می رفت
غدیر ، برکه نیست ؛ دریایی است که از دلش ، اقیانوسی به وسعتِ ازل و ابد وَ به عمقِ تاریخِ درد ، سر برآورده است .
غدیر ، سر آغاز رسالتِ آسمانی تمام پیامبران خداست .
درختِ دین ، در غدیر است که سر به ملکوت می‏ ساید .
امامتِ دوازده خورشید ، در روشنِ چشم های غدیر ، طلوع کرده است .
اینک ، دستِ تمامتِ اسلام است که بالا می‏رود .
اینک ، دستِ نورانیِ قرآنِ ناطق است که تا عرش خدا اوج می‏ گیرد .
اینک ، زمین است که به آسمان می‏بالَد
اینک ، خورشید است که بر تابشِ خود بر علی علیه السلام ، به زمین فخر می کند .
و اینک این کلماتِ آسمانی، از ملکوتِ کلامِ پیامبر علیه السلام منتشر می‏ شود که :
? هر که را من مولا و سرپرستِ اویم، پس علی علیه السلام نیز مولا و سرپرست اوست ؛ خدایا ! دوست بدار هر که او را دست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد ? .
علی علیه السلام ، آن نورِ اَزَلی است که پیش از آفرینشِ جهان، در ارگانِ هستی ، جاری بود .
علی علیه السلام ، آن هدایت ‏کننده بزرگِ بهشت است که اگر دست ‏های بیعت ، با او راستین بودند ، کام زمین ، در عطش عدالت نمی ‏سوخت .
اگر جهان ، قدر غدیر را می‏دانست ، اکنون آسمان‏ ها آرزو می کردند که ای کاش لحظه ‏ای به جای این کُره خاکی باشند !
هجدهم ذیحجه سالِ دهمِ هجری ، روزی‏ست که هستی ، تمامتِ خود را به غدیر بخشید .

این عید بزرگ بر شما مبارک باد .

" روزبه فروتن‏پی "

**************************

فصل تازه ولایت

چیست این بهار خجسته ؟ چیست این لحظه شگفت زیبا ، زیبای شگفت ؟
انگار این شگفتی تنها در آسمان نیست ؛ گویی کره زمین را هاله ‏ای از انوار سبز ، احاطه کرده است ! گویی تکامل واپسین زمین ، در حال شکل‏گیری است ! این تنها معجزه نوروز نیست . این تنها شکوه آغازین بهار نیست . این نور ، برای آسمانیان ، آشناتر از زمینیان است . امروز ، روز تمام زیبایی ‏هاست ؛ روز تبلور عشق در تمام آینه ‏هاست ؛ روز زیبای ? ولایت ? است ؛ روز تکامل مادی و معنوی آفرینش . امروز ، روز شکوفایی ولایت در قاموس خلقت است ؛ یک روز ? توحیدی ? زیبا که ترجمان ? عدل ? الهی در قامت ? امامت ? است ؛ ترجمان صداقتِ ? معاد ? در بلاغتِ ? نبوت ? ، نتیجه تلاش هزاران پیام ‏آور الهی .
صدای دلنشین حضرت جبرئیل علیه السلام است و جان مشتاق حضرت رسول صلی الله علیه و آله  .
ندای وحی ، جان و تن حضرت را می‏ آشوبد و تبسمی دل‏نشین ، بر لب‏های مبارکش می ‏نشیند . احساسی سبک و شعف‏ناک ، سراسر وجودش را فرا گرفته است .
? کیست مولا ، آنکه آزادت کند ! ?
اینک زمان ، آغاز دیگری را تجربه می ‏کرد . فصلی تازه در حال شکفتن و تبلوری تازه در حال شکل گرفتن بود ؛ آغاز فصل عشق ، فصل ارادت ، فصل زیبای ولایت ؛ فصلی که می‏ طلبید دست‏ های حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله  را برای توسل ؛ برای دعا : دعایی به زیبایی اجابت :
? اللهم وَالَ مَن وَالاهُ و عَادِ مَن عاداهُ ، وانصُرْ مَن نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ مَن خَذَلَهُ ?
... اندک اندک جمع ‏ها به هم پیوست . نجوا ها به زمزمه ‏های بلند بدل شد . آن‏گاه ، چشم‏ ها فراتر از نگاه ‏ها به چهره زیبا و متبسّم پیامبر صلی الله علیه و آله  دوخته شد . سکوت ... سکوتی در نهایت زیبایی ، آسمان و زمین را در بر گرفت . اینک ، پیام آور خوبی ‏ها بود و پیامی دیگر ؛ پیامی که باعث شادمانی اهل دل و غمگینی نفاق‏ پیشگان بود . پیام پیام آور مهربانی به همه رسید . اینک کائنات باید شاهد پیوند ? امامت و نبوت ? می ‏شد ؛ پیوندی که انوار آن ، با گره خوردن دست ها در همدیگر ، تمامی آسمان و زمین را در برگرفت و ذره ذره هستی ، شروع به تسبیح ذات اقدس باری ‏تعالی کردند .
اینک خداوند ، آرمانی ‏ترین اندیشه را به پیامبر خویش ارزانی داشته بود ؛ اندیشه ای که در جهان خاکی ، تحولی عظیم و در جهان افلاکی ، ذوقی سلیم ، برای عبادت حضرت پرورگار به وجود می آورد . گویی هنگام عاشقانگی‏ ها بود ؛ هنگام به وجد آمدن تمامی سلول‏ها ، با ذکر ? یا علی ?.
فرمود : هر کسی را که من مولای اویم ، علی مولای اوست ؛ مولایی که شما را از بند خودپرستی ‏ها آزاد خواهد کرد ؛ ? کیست مولا ؟ آنکه آزادت کند ?.
هر دو دست ، نشان عظمت همدیگر بودند ؛ عظمتی که خداوند ، آن را در ادیان دیگر بشارت داده بود ؛ بشارت امامت و حکومت صالحین بر زمین ! بشارت فصلی که عدالت الهی را در نقطه نقطه زمین مستقر کند . بشارت ولایت مولا امیر المؤمنین ، عدل مجسم خداوند در زمین .
درود خداوند بر امین وحی الهی و کشتیبان نبوت ، حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله  و روح نماز ، مولای جوان‏مردان ، حضرت علی مرتضی باد .
 

آحاد ملک چو سجده بر آدم کرد

بر نام علی و شوکت خاتم کرد

در روز غدیر خم نه تنها آدم

بر قامت مرتضی فلک سر خم کرد

" سید علی اصغر موسوی "

**************************

سکوی جاودانگی

غدیر ، دورنمایی از حقایق امامت بود در دقایق آن صحرا .
کاروانیان از حج بازگشته‏ اند و سوغاتی از ? توحید ? به همراه دارند . با استماعِ بیاناتِ رسولِ مهربانی ، رو به ? نبوت ? آورده ‏اند و اینک ? امامت ?.
کدامین طنین ، با آهنگی از دیار آینه ، می‏ تواند گل و گلشن را به سینه‏ ها مهمان کند ؟ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه .
کنارِ برکه ، سکوی جاودانگی بود که از یک سو اتمام دین را دید و از دیگر سو ، آغاز معرفیِ همگانیِ علی را .
غدیر نشان داد خدا عادل است و ولایت را در وجود سزاوارترین ، مستقرّ می ‏سازد . دستی ، جانشینِ دستی شد و از این گل تازه ، افسردگیِ آن صحرا زدوده شد .
غدیر ، برکه ‏ای از تدبیر بود برای رسیدن به رستگاری ‏های پیاپی ، رسیدن به هم‏ صدایی و هم سویی .
غدیر می ‏خواست تمامیِ فاصله ‏ها را به صفر برساند و به مار های خفته و مترصد ، طعم گس هلاکت بچشاند .
می خواست تحریف ، در جامعه نیفتد .
کدام زخم ، با فراموشیِ این میثاق برابری می کند آیا ؟!
عیدی آمد و سوزندگیِ آن بیابان ، خنکایِ بهار را لمس کرد .
برکه‏ ای که ماناتر از اقیانوس بود ، امامت را به جریان انداخت .
غدیر ، آبراهه ‏ای بود به خشک‏زار اندیشه های تمام اَعصار .

" محمد کاظم بدر الدین "

**************************

غدیر ، عید می شود ؟

این آخرین نظاره ‏های خورشید است . شلاق شن‏ های روان و صدای زنگ بی‏گاه شتران ؛ آخرین تصویر دست ها و چشم های داغدار .
کویر ، دو زانو نشسته است ، سنگ‏ریزه‏ ها و شن های داغ ـ حجة الوداع ـ نفس ‏های گلوگیر . صدایی نیست ؛ سکوت ، هیاهوی حوالی را می ‏شکند .
سرهای آوار بر زانون ، محزون و ماتم ‏زده ؛ ? خداحافظ مکه ، مدینه ، شعب ... ?
این آخرین کلماتی‏ست که از گلوی خورشید شنیده می شود .
گرمای تابستان بر تن دقایق، عرق کرده است . خداحافظ ، هوای نفس‏گیر مکه ، خداحافظ مدینه !
چشم می‏ چرخاند از زاویه وداع ، دست بالا برده است و چشم های نظاره‏ گر را شاهد می ‏گیرد به پیمانی که دست هایش را در دست های علی گره می‏زند .
آرام آرام هیاهو رنگ می گیرد ـ لبخند ها و کینه‏ ها ـ . دست های بیعت و خنجر های گره شده در مشت . سر بر گریبان های ‏های اشک می‏ ریزند وداع با رسول را و رسول که صدایش در بیابان ‏های تفتیده ، خواب خاک را می ‏شکافد که :

افراشتم دو دست که می‏ خواهمت علی

این برکه شاهد است که می‏ خواهمت علی

وقتی رسول دست علی را گرفته بود

لبخند می‏زد و دلش اما گرفته بود

بغض‏ هایی تنومند ، زائرانی خسته ، چشم هایی بارانی ، سر بر گریبان اندوه ، آخرین نظاره ‏های خورشید .
خداحافظ ، رسول ! پس از سال‏ ها تلاش ، سفرت را آغاز کرده ‏ای به سوی آرامش ، به سوی معبود .
خداحافظ ، رسول ! بیست و سه سال سکوت علی ، نشانی از بیعت در این هنگامه تاریخ‏ساز است .

یک لحظه محو شد اثر سنگ‏ریزه ‏ها

خاموش شد دو چشم تر سنگ‏ریزه ‏ها

مرگ ستاره ‏ها همه یک یک شروع شد

از آن دقیقه مرگ ملائک شروع شد

ماهِ بدون پرتو خورشید می شود ؟!

حالا شما بگو که غدیر عید می شود ؟!

" حمیده رضایی "

**************************

دست بیعت

از دوردست ، صدایی ، سکوت صدا را می ‏آشوبد . به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشت‏ افزای تنهایی برکه می‏ پیچد .
ای کاش لحظه‏ ای کنار من درنگ کنند تا تنهاییِ خود را با حضورشان قسمت کنم .
ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می‏ نشاندند ! غدیر ، خسته و تنها ، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه می‏ کشد .
کاروان نزدیک و نزدیک‏تر می شود . ناگاه ، صدایی ، در سکوت کاروان پیچید . صدایی ، حجاز را به لرزه افکند .

? بایستید ! دهان‏ های باز برگشتند

تمام گردنه ‏های حجاز برگشتند

همین که پرده خاموش کاروان افتاد

صدا دوید و در آغوش کاروان افتاد ?

رفتگان را فرا خوانید و جاماندگان را دریابید که پیامی مهم دارم .
سکوت ، به زمزمه نشست . زمزمه ها بلند و بلندتر و موجی از همهمه در کاروان افتاد . دستان خدا در دست رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله  ، بالا رفت .
? مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه ? . تاریخ سال‏خورده حجاز ، هنوز هم هجوم بی‏ دریغ دستانی را که برای بیعت پیش می ‏آمدند ، به خاطر دارد .
شاد باش ‏های آمیخته با کینه فرود آمدند .
سیل تبریک ‏های پیاپی که بوی نفرت می ‏داد .
عقده ‏ها سر باز کرده و زخم‏ های چرکینی که متولد شد .
... و خدا ، ولایت علی علیه السلام را به انسان هدیه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزانی داشت . چشمه حیات جاری شد تا بنی ‏آدم ، عطش بی‏حد و حصر خود را فرو بنشاند به زلالیِ محبت مولا .
و حب علی ، سرآغاز همه خوبی ‏ها گشت . راه راست نمایان و دین خدا تکمیل شد .
آینده تاریخ انسان ، به دست های ? ید اللهی ? علی سپرده شد تا در سایه ‏سار محبت و عدالت بی‏ دریغش ، به آرامش برسد .
بارانی از رحمت ، باریدن گرفت . خدا ، مهر علی را به خاک هدیه کرد و خاک ، بارور شد ، نام علی را به گوش آب‏ها خواند و رود ها خروشیدند ، یاد علی را به درخت ‏ها ، سپرد و درخت‏ ها ، سبز شدند .
صدای هلهله می ‏آید ؛ اما حزنی غریب ، گلوی لحظات را می‏ فشرد غدیر ، شاد و غمگین است .
اینجا نقطه آغاز دلتنگی ‏های علی است ؛ شروع داستان حق‏ طلبی فاطمه علیها السلام . غدیر ، رنج روز های نیامده علی است ؛ ابتدای بیست و پنج سال خانه‏ نشینی ذوالفقار .
غدیر ، اولین پژواک از اندوه بی‏شمار ، چاه دلتنگی‏ های مرتضی است .

" خدیجه پنجی "

**************************

پیراهنی از غدیر مبارکت باد !

غدیر ، نام اقیانوس بی‏کرانی است که افق در افق ، با آسمان نسبت دارد و موج در موج ، هم ‏آغوش عرش است . عرش ، از آخرین موج ‏های غدیر آغاز می شود .
خوش به حال فرشتگان که هر شامگاه ، با سرخی شفق ، فوج فوج در زلال بی‏کران غدیر بال می ‏شویند و در ساحل سبز غدیر به نماز می ‏ایستند !
آدم از بهشت شروع شد و به زمین پیوست و سال ها در زمین گشت و گشت ؛ با شیون و اندوه . سرانجام ، غدیر خم را یافت و از معبر غدیر ، دوباره به بهشت بازگشت . در جاذبه این خاکدان سخت ، غدیر تنها بال پرواز به سمت بهشت است . دیگر هر چه هست ، خاک است ، خون است ، خاکستر است .
یکصد و بیست و چهار هزار چشمه از ازل تا به ابد جاری گشت و به غدیر پیوست .
اینک غدیر ، حاصل یکصد و بیست و چهار هزار چشمه زلال رسالت است که موج در موج ، عرفان و معرفت را فراراه انسان قرار داده است .
? فَصَلّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ? .
پس اگر هنوز ذوق تماشایت هست بیا به کرانه غدیر بایست تا پنجره‏ هایی از عرش در برابرت گشوده شود و تو را به تماشای لوح و قلم ببرد .
هیچ‏گاه آرزو کرده‏ ای که تو در لب دریایی ، آهسته آهسته قدم بزنی و فرشتگان ، فوج فوج از برابرت پرواز کنند ؟ اگر جوابت آری است ، در یک غروب ، دست از هر چه هست و نیست بشوی و تنها یک دل با خود بردار و در کرانه غدیر برو ، ببین پرواز فرشتگان چقدر زیباست ، چقدر تماشایی !
هر کس که یک بار گذرش بر کرانه ‏های غدیر افتاده باشد ، دیگر همیشه مست است ، همیشه عاشق است . دیگر هیچ‏گاه غم سراغش نخواهد آمد .
پس پیراهنی از غدیر مبارکت باد !

" قنبر علی تابش "

**************************

... برکه ای پر از پر پروانه

ظهر بود ؛
گرم و تن‏ سوز ؛ خاک ‏ها ، از شلاق شعله‏ های خورشید ، زخمی .
ظهر بود که صدای صاعقه زمان ، حادثه ‏ای را رقم می‏زد .
صدا ، پروانه ‏ای می ‏شد که روی هزاران شانه خسته و خاک ‏گرفته می ‏نشست .
برکه ، خودش را تا مرز دریا شدن باور کرده بود .
برکه ، روی پاهایش ایستاد و موج موج خنده بر چهره میهمان ‏ها پاشید .
برکه ، ایستاده بود و بهار را در آغوش می ‏کشید .
برکه ، تمام پروانه های تنش را در آسمان آبی صحرا رها کرده بود و در خودش نمی ‏گنجید .
غدیر دیگر برکه نبود .

? غدیر ای باده ‏گردان ولایت

رسولان الهی مبتلایت

ندا آمد ز محراب سماوات

به گوش گوشه‏ گیران خرابات

رسولی کز غدیر خم ننوشد

ردای سبز بعثت را نپوشد ?

غدیر دف می‏زد و بر طبل‏ های شادی می‏ کوبید .
ناگهان ، دست های خورشید ، در دست های وحی گره خورد .
آسمان خودش را روی پاهای خورشید انداخت .
تمام ستاره های آسمان ، به شب‏نشینی چشمان خورشید آمدند .
دست های وحی ، بالا می ‏رفت و دست های خورشید را بالاتر می‏ برد .
هزاران باور ، می‏دیدند و تبریک می‏ گفتند .
? اشهد انک امیر المؤمنین الحق الذی نطق بولایتک التنزیل و اخذ لک العهد علی الأمه ? .
غدیر فریاد می کشید و دهان‏های تعجب ، خشک شده بود .
غدیر فریاد می کشید و صدای پای بهار ، تا آسمان هفتم پیچیده بود .
غدیر فریاد می کشید و رسول ، طنین صدایش را در برکه به نجوا نشانده بود .
? من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ?.

"ابراهیم قبله آرباطان "

**************************

مادرِ دریا ها

رفتگان برگردند و نیامدگان شتاب کنند ! در این نقطه تاریخ و در آبگیر آرزوی رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله  ، آینده اسلام رقم می‏ خورد . این آبگیر خشک ، مادر دریاهاست و استسقای عشق را چاره‏ای جز غدیر نیست .
اینجا بایستید و آه بکشید و بخندید و پای بکوبید و گریه کنید ؛ زندگی فاصله گریه و خنده است و اینجا خنده ‏ها و گریه ‏های تاریخ رقم می‏ خورد .
شادی امروز ، آی ه‏ای برای فرداست . جشن غدیر ، فریاد غربت علی است ؛ فریاد حقانیت فاطمه .
اینجا آینده اسلام رقم زده می شود .
بشتابید ! زود ، دیر می شود ، اگر نفروشید دل را و نخرید ولای علی را ، دچار سقیفه می ‏شوید .
بشتابید ! دروازه بهشت اینجا باز می شود . بشتابید تا غدیر تمام نشده .

" حسین امیری "

**************************

در غدیر بود که ...

غدیر ، سفر ه‏ای است که برای تمامی گل‏ها پهن کرده اند .
غدیر ، گلبانگ عاشقانه و جاودانه هستی است .
غدیر ، یک اتفاق ساده نیست ؛ یک گزینش رحمانی است .
غدیر ، یک کلمه نیست ، یک برکه نیست ؛ یک دریاست ؛ رمزی است بین خدا و انسان .
غدیر ، گل همیشه بهار زندگی است . دریایی بی‏کرانه است ؛ جاری بر جان ‏های پاک و اندیشه های تابناک .
غدیر ، تجلی خواست خالق ، روح آفرینش ، برانگیزاننده ستایش و دست های بلندی است که انسان خاکی را به افلاک می‏ کشاند .
غدیر ، ریزش باران الطاف رحمانی بر گلزار جان‏ های تشنه است .
غدیر ، برکت همه احساس ‏های معنوی و دریای جاری خیرات نبوی است .
در غدیر بود که تیرگی ‏ها فراری شدند و نورانیت محض ، خودنمایی کرد .
در غدیر بود که قیافه ایمان ، تماشایی شد و شاخه‏ های عشق ، بر تن ایمان رویید .
در غدیر بود که درخت هستی ، به کمال رسید .
در غدیر بود که قرابت انسان با خدا آشکار شد .
در غدیر بود که نیلوفر عشق ، بر گرد محور زمین پیچید .
در غدیر بود که جوانه جاودانه ولایت عاشقانه ، سر برکشید .

" حمزه کریم خانی "

**************************

پرده آخر

صحنه تاریخ ، آماده ؛ شروع داستان
تک تکِ نقش‏ آفرینانش عزیز و مهربان
یک نمایشنامه زیبا و جالب ، خواندنی
کارگردان توانایش ، خداوند جهان
پرده اول : صدای مبهم یک قافله
می ‏شکافد سینه خشک کویری ناتوان
بوی باران ، بوی ناب اتفاقی بی ‏نظیر
عطر آواز ملایک در سکوت کاروان
منبری بسیار ساده ، پله پله تا خدا
ایستاده قلب عالم بر بلندای جهان
چشم ها خاموش ، سرشار از سؤالاتی شگفت
هان ! چه می‏ خواهد بگوید خاتم پیغمبران
می‏ گشاید لب ، به ? بسم اللّه الرحمن الرحیم ?
می‏ برد بالای سر، دست ولایت ناگهان ...
پرده دوم : صدای همهمه ، باران نور
رقص و آواز و شمیم هلهله در آسمان
روزگار از شوق فریاد ? علی ? سر می ‏دهد
با ولایت بیعتی جاوید می ‏بندد زمان
پرده آخر : کسی از نسل تاریخ غدیر
می‏ رسد با ذوالفقاری انتهای داستان

" خدیجه پنجی"

**************************

غدیر ، معیارى که بدنیا آمد

آرى ... خم ! 
شربدار ولایت‏ 
غدیر حادثات‏ 
و میان منزل افشاى رازهاست . 
بنگریدش‏ 
که بر اوج دست و بازو 
در چنگ چنگالى از نور 
ایستاده است‏ 
به ابرها نزدیکتر تا به ما 
و نگاه نمى ‏کند 
نه در چشمان مشتاق‏ 
نه در دیدگان دریده از حسد . 
به این ترانه گوش کنید 
که در هفت آسمان مى ‏طبپد : 
? هر که مرا مولاى خویش بداند اینکه فرا چنگ من ایستاده مولاى اوست ? . آرى  
امروز همه چیز کامل است‏ 
معیارى بدنیا آمده‏ 
که در سایه ‏اش‏ 
نیک و بد از هم مشخصند . 
در این زلال ، باید جان را به شستشو نشست‏ 
در غدیر ، یک تاریخ تبلور پیدا کرد .

و بدین سان ، آن دشت که دیروز گمنامش ، 
کندى و سستى قافله ‏ها را مى ‏زدود ، 
امروز ، 
طلوع آفتاب ولایت را بستر شد .

آن برکه آب ، میانه کویرى برهوت ، 
که رنج و خستگى مسافران را به جان مى ‏خرید ، 
امروز ، 
چشمه جوشان و همیشه جارى پهنه آرمان ‏هاى والا گشت .

بدین سان بود که پیامبر ( درود خدا بر او و خاندانش ) 
ندا در داد : 
آنها که بى ‏ولایت على ( سلام خدا بر او ) رفته ‏اند ، 
باز گردند و 
در کناره غدیر ، ? آینه بلند اى آسمان کویر ? 
با حماسه ‏ساز نهضت اسلام ، روح مطهر زمان ، 
بیعتى دوباره کنند ، 
و در طبیعت حقیقت ، تنفسى روح نواز و مستى ‏زا ... 
و اینگونه بود که به یکباره ، 
از کالبد بى ‏جان یک دشت پر سکوت‏ 
غوغاى اجابت و پذیرش برخاست . و هیاهوى سر در گم انسانى ، 
در بازتاب مرز هاى روشنى و جاودانگى‏ 
جوششى مداوم یافت ، 
بیراهه‏ ها ، نهاده شد ، 
و حجت در جانشان بیامیخت .

راستى را ، 
مگر خورشید در غروبش ، 
ماه را به نور افشانى ، نمى ‏گمارد ؟ 
و مگر دریا ، 
ابر را ، 
از خود و براى خود ، غنا نمى ‏بخشد ؟ 
در این زلال ، باید جان را به شستشو نشست و از این دریا ، باید گوهر هاى ناب به دست آورد . 

در غدیر که به چه مى ‏اندیشد ؟ 
در غدیر گویا محمد صلى الله علیه و آله مى ‏اندیشد : 
بدون على علیه السلام چگونه خواهد رفت ؟ 
و على علیه السلام مى ‏اندیشد : 
بدون محمد صلى الله علیه و آله چگونه خواهد رفت ؟ 
و على علیه السلام مى‏ اندیشد : 
بدون محمد صلى الله علیه و آله چگونه خواهد ماند ؟ 
و مردم بین همین رفتن و ماندن است که به ابهامى شگفت گرفتار آمده ‏اند : 
این همان محمد صلى الله علیه و آله است که مى‏ ماند ، اگر با على بیعت مى ‏کردیم ، 
و این حتى على علیه السلام است که مى ‏رود ، اگر بیعت را شکستیم !! 
توده مردم به چگونگى بیعت مى‏ اندیشند و سران توطئه به شکستن بیعت ...!!

" اسماعیل نورى علاء "

ياد داشت كوتاهي به مناسبت عيد غدير

ياد داشت كوتاهي به مناسبت عيد غدير

          ماه ذالحجه الحرام برای بندگان خداوند ماهی است بزرگ وزمانی است سترگ در اين ماه پر خير بركت هم روز عزيز عرفه وجود دارد  وهم عيد سعيد قربان كه يكي از بزرگترين اعياد اسلام است در آن ماه واقع شده وهم عيد مبارك غدير كه روز اكمال دين واتمات نعمت وروز رسميت يافتن دين مقدس اسلام است ؛ واكنون در اندك سخن به ارتباط اين سه روز عزيز ( ايام الله ) مي پردازم :

             عرفه یکی از مظاهر اوج بندگی خدااست ؛ واعمال عرفه براي حجاج بيت الله كه پس از طي مسافت زياد به ميقات  ( جايگاه مخصوص احرام مسجد شجره و مسجدجعفه ) رسیده واحرام می بندند ؛ با بدور انداختن تمام علائق مادي ودنيوي ؛ باعزمي جزم وايماني خالص لبيك گويان سر به صحراي عرفه نهاده ؛ تا با معبود خود راز ونياز كنند ؛ و دربين جمع اما كاملا فارق ازجمع با خداي يگانه خلوت نمايند وبالاخره با دعاي عرفه امام حسين تمام پرده ها وموانع وآثار خلقت را به هيچ انگاشتن ومستقيما با آفريدگار جهان به خلوت نشستن و صميمانه ترنم داشتن ؛ كه نهايت اوج پرواز انسان به جايگاه مخصوص ومقام قرب ودرجه عندييت  است كه ملك مقرب نيز در آن جايگاه راه ندارد .

              وپس ازپا يان عرفه وتحكيم مراحل بندگي بين خالق ومخلوق اينك اين بندگان خالص ؛ راه مشعر ومني را  طي مي كنند در حالي قلوب آنان مالا مال از عشق به خدا است وبا زبان لبيك گويان وثنا خوانان در قربانگاه عاشقي اماده حتي قرباني خويش به پيشگاه خداوندي مي شوند اما طبق دستور وفديه بذبح عظيم با قرباني ديگري تكليف را ادا كرده با رمي جمرات كه بمعني دوري وتبري جستن از دوشمنان خدا يعني طاغوت وشيطان ونفس اماره وطرد همه انچه كه غير خدااست براي ادامه اعمال بسوي كعبه حركت نموده وسعي صفا ومروه وطواف را طبق دستور انجام مي دهند ودر امتداد  بندگي و استمرار خط الهي در غدير خم به دستور خداي مهربان ورهنمود پيمبر مكرم اسلام  بامولا امير المومنين به عنوان خليفه و جانشين رسول الله  بيعت كرده كه به نص قرآن مجيد با ولايت و امامت علي خداوند راضي شد كه اسلام دين كامل و آئين تمام وجاودانه براي تمام عصر ها ونسل ها باشد . 

تفسیر سوره الناس

 

طبع آدمى چنين است كه وقتى شرى به او متوجه مى شود و جان او را تهديد مى كند، و در خود نيروى دفع آن را نمى بيند به كسى پناهنده مى شود كه نيروى دفع آن را دارد، تا او وى را در رفع آن شر كفايت كند، و انسان در اينگونه موارد به يكى از سه پناه ، پناهنده مى شود: يا به ربى پناه مى برد كه مدبر امر او و مربى او است ، و در تمامى حوائجش از كوچك و بزرگ به او رجوع مى كند، در اين هنگام هم كه چنين شرى متوجه او شده و بقاى او را تهديد مى كند به وى پناهنده مى شود تا آن شر را دفع كرده بقايش را تضمين كند، و از ميان آن سه پناهگاه ، اين يكى سببى است فى نفسه تام در سببيت .
دومين پناه ، كسى است كه داراى سلطنت و قوتى كافى باشد، و حكمى نافذ داشته باشد، به طورى كه هر كس از هر شرى بدو پناهنده شود و او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش آن را دفع كند، نظير پادشاهان (و امثال ايشان )، اين سبب هم سببى است مستقل و تام در سببيت .
در اين ميان سبب سومى است و آن عبارت است از الهى كه معبود واقعى باشد، چون لازمه معبوديت اله و مخصوصا اگر الهى واحد و بى شريك باشد، اين است كه بنده خود را براى خود خالص سازد، يعنى جز او كسى را نخواند و در هيچ يك از حوائجش جز به او مراجعه ننمايد، جز آنچه او اراده مى كند اراده نكند، و جز آنچه او مى خواهد عمل نكند.
و خداى سبحان رب مردم ، و ملك آنان ، و اله ايشان است ، همچنان كه در كلام خويش اين سه صفت خود را جمع كرده فرموده :
((ذلكم الله ربكم له الملك لا اله الا هو فانى تصرفون )) و در آيه زير به علت ربوبيت و الوهيت خود اشاره نموده ، مى فرمايد ((رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا))، و در اين آيه اى كه از نظرت مى گذرد به علت مالكيت خود اشاره نموده مى فرمايد: ((له ملك السموات و الارض و الى الله ترجع الامور))، پس اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهايى كه او را تهديد مى كند به ربى پناهنده شود،


ترجمه تفسير الميزان جلد 20 صفحه 688

الله تعالى تنها رب آدمى است و به جز او ربى نيست ، و نيز اگر قرار است آدمى در چنين مواقعى به پادشاهى نيرومند پناه ببرد، الله سبحانه ، پادشاه حقيقى عالم است ، چون ملك از آن او است و حكم هم حكم او است . و اگر قرار است بدين جهت به معبودى پناه ببرد، الله تعالى معبودى واقعى است و به جز او اگر معبودى باشد قلابى و ادعايى است .
و بنابر اين جمله ((قل اعوذ برب الناس ))، دستورى است به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )،به اينكه به خدا پناه ببرد، از اين جهت كه خداى تعالى رب همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است ، و نيز خداى تعالى ملك و اله همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است .
از آنچه گذشت روشن شد كه :
اولا: چرا در ميان همه صفات خداى تعالى خصوص سه صفت : ((ربوبيت )) و ((مالكيت )) و ((الوهيت )) را نام برد؟ و نيز چرا اين سه صفت را به اين ترتيب ذكر كرد، اول ربوبيت ، بعد مالكيت ، و در آخر الوهيت ؟ و گفتيم ربوبيت نزديك ترين صفات خدا به انسان است و ولايت در آن اخص است ، زيرا عنايتى كه خداى تعالى در تربيت او دارد، بيش از ساير مخلوقات است . علاوه بر اين اصولا ولايت ، امرى خصوصى است مانند پدر كه فرزند را تحت پر و بال ولايت خود تربيت مى كند. و ملك دورتر از ربوبيت و ولايت آن است ، همچنان كه در مثل فرزندى كه پدر دارد كارى به پادشاه ندارد، بله اگر بى سرپرست شد به اداره آن پادشاه مراجعه مى كند، تازه باز دستش به خود شاه نمى رسد، و ولايت هم در اين مرحله عمومى تر است ، همچنان كه مى بينيم پادشاه تمام ملت را زير پر و بال خود مى گيرد، واله مرحله اى است كه در آن بنده عابد ديگر در حوائجش به معبود مراجعه نمى كند، و كارى به ولايت خاص و عام او ندارد، چون عبادت ناشى از اخلاص درونى است ، نه طبيعت مادى ، به همين جهت در سوره مورد بحث نخست از ربوبيت خداى سبحان و سپس از سلطنتش سخن مى گويد، و در آخر عالى ترين رابطه بين انسان و خدا يعنى رابطه بندگى را بياد مى آورد، مى فرمايد: ((قل اعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس )).
و ثانيا: روشن گرديد كه چرا جمله هاى ((رب الناس )) ((ملك الناس ))، ((اله الناس )) را متصل و بدون واو عاطفه آورد، خواست تا بفهماند هر يك از دو صفت الوهيت و سلطنت سببى مستقل در دفع شر است ، پس خداى تعالى سبب مستقل دفع شر است ، بدين جهت كه رب است ، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه ملك است ، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه اله است ، پس او از هر جهت كه اراده شود سبب مستقل است ، و نظير اين وجه در دو جمله ((الله احد الله الصمد)) گذشت .


ترجمه تفسير الميزان جلد 20 صفحه 689

و نيز با اين بيان روشن گرديد كه چرا ((كلمه )) ناس سه بار تكرار شد، با اينكه مى توانست بفرمايد: ((قل اعوذ برب الناس و الههم و ملكهم )) چون خواست تا به اين وسيله اشاره كند به اينكه اين سه صفت هر يك به تنهايى ممكن است پناه پناهنده قرار گيرد، بدون اينكه پناهنده احتياج داشته باشد به اينكه آن دو جمله ديگر را كه مشتمل بر دو صفت ديگر است به زبان آورد، همچنان كه در صريح قرآن فرموده : خداى تعالى اسمائى حسنى دارد، به هر يك بخواهيد مى توانيد او را بخوانيد، اين بود توجيهات ما در باره آيات اين سوره ، ولى مفسرين در توجيه هر يك از سوالهاى بالا وجوهى ذكر كرده اند كه دردى را دوا نمى كند.
مراد از ((وسواس خنّاس )) و اينكه فرمود: ((من الجنّة و النّاس ))
مِن شرِّ الْوَسوَاسِ الخَْنَّاسِ

در مجمع البيان ، آمده كه كلمه ((وسواس )) به معناى حديث نفس ‍ است ، به نحوى كه گويى صدايى آهسته است كه بگوش مى رسد، و بنا به گفته وى كلمه ((وسواس )) مانند كلمه ((وسوسه )) مصدر خواهد بود، و ديگران آن را مصدرى سماعى و بر خلاف قاعده دانسته اند، چون قاعده اقتضا مى كرد ((واو)) اول اين كلمه به كسره خوانده شود، همچ نان كه حرف اول مصدر ساير افعال چهار حرفى به كسره خوانده مى شود، مثلا مى گويند: ((دحرج ، يدحرج ، دحراجا و زلزل ، يزلزل زلزالا)) و به هر حال ظاهر اين آيه - همانطور كه ديگران نيز استظهار كرده اند - اين است كه : مراد از اين مصدر معناى وصفى است ، كه مانند جمله ((زيد عدل - زيد عدالت است )) به منظور مبالغه به صيغه مصدر تعبير شده است .
و از بعضى نقل شده كه اصلا كلمه مورد بحث را صفت دانسته اند، نه مصدر.
و كلمه ((خناس )) صيغه مبالغه از مصدر ((خنوس )) است كه به معناى اختفاى بعد از ظهور است .
بعضى گفته اند: شيطان را از اين جهت خناس خوانده كه به طور مداوم آدمى را وسوسه مى كند، و به محضى كه انسان به ياد خدا مى افتد پنهان مى شود و عقب مى رود، باز همينكه انسان از ياد خدا غافل مى شود، جلو مى آيد و به وسوسه مى پردازد.


ترجمه تفسير الميزان جلد 20 صفحه 690

الَّذِى يُوَسوِس فى صدُورِ النَّاسِ

اين جمله صفت ((وسواس خناس )) است ، و مراد از ((صدور ناس )) محل وسوسه شيطان است ، چون شعور و ادراك آدمى به حسب استعمال شايع ، به قلب آدمى نسبت داده مى شود كه در قفسه سينه قرار دارد، و قرآن هم در اين باب فرموده : ((و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور)).
مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ

اين جمله بيان ((وسواس خناس )) است ، و در آن به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسانى هستند كه از شدت انحراف ، خود شيطانى شده و در زمره شيطانها قرار گرفته اند، همچنان كه قرآن در جاى ديگر نيز فرموده : ((شياطين الانس و الجن )).
و اما اينكه بعضى گفته اند كه كلمه ((ناس )) هم بر جماعتى از انسانها اطلاق مى شود و هم بر جماعتى از جن ، و جمله ((من الجنه و الناس )) بيانگر اين معناى اعم است سخنى است بى دليل كه نبايد بدان اعتناء نمود.
همچنين به اين سخن كه بعضى گفته اند كه : كلمه ((و الناس )) عطف است بر كلمه ((وسواس ))، و معناى عبارت اين است كه : پناه مى برم به خدا از شر وسواس خناس كه از طائفه جن هستند، و از شر مردم . چون اين معنايى است كه همه مى دانند از فهم بدور است .
بحث روائى
(رواياتى درباره شاءن نزول ، مراد از ((وسواس )) و وساوس و تسويلات آن ) صفحه
در مجمع البيان است كه ابو خديجه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: جبرئيل نزد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد در حالى كه آن جناب بيمار بود، پس آن جناب را با دو سوره ((قل اعوذ)) و سوره ((قل هو الله احد)) افسون نموده ، سپس گفت : ((بسم الله ارقيك و الله يشفيك من كل داء يوذيك خذها فلتهنيك - من تو را به نام خدا افسون مى كنم ، و خدا تو را از هر دردى كه آزارت دهد شفا مى دهد، بگير اين را كه گوارايت باد)) پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : ((بسم الله الرحمن الرحيم قل اعوذ برب الناس ...


ترجمه تفسير الميزان جلد 20 صفحه 691

مؤ لف : بعضى از رواياتى كه در شاءن نزول اين سوره وارد شده در بحث روايتى گذشته گذشت .
و باز در مجمع البيان است كه از انس بن مالك روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: شيطان پوزه خود را بر قلب هر انسانى خواهد گذاشت ، اگر انسان به ياد خدا بيفتد، او مى گريزد و دور مى شود، و اما اگر خدا را از ياد ببرد، دلش را مى خورد، اين است معناى وسواس خناس .
و در همان كتاب آمده كه عياشى به سند خود از ابان بن تغلب ، از جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : هيچ مومنى نيست مگر آنكه براى قلبش در سينه اش دو گوش هست ، از يك گوش فرشته بر او مى خواند و مى دمد، و از گوش ديگرش وسواس خناس بر او مى خواند، خداى تعالى به وسيله فرشته او را تاءييد مى كند، و اين همان است كه فرموده : ((و ايدهم بروح منه - ايشان را به روحى از ناحيه خود تاءييد مى كند)).
و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى آيه ((و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم ))، نازل شد ابليس به بالاى كوهى در مكه رفت كه آن را كوه ثوير مى نامند. و به بلندترين آوازش عفريت هاى خود را صدا زد، همه نزدش جمع شدند، پرسيدند اى بزرگ ما مگر چه شده كه ما را نزد خود خواندى ؟ گفت : اين آيه نازل شده ، كداميك از شما است كه اثر آن را خنثى سازد، عفريتى از شيطانها برخاست و گفت : من از اين راه آن را خنثى مى كنم . شيطان گفت : نه ، اين كار از تو بر نمى آيد. عفريتى ديگر برخاست و مثل همان سخن را گفت ، و مثل آن پاسخ را شنيد.
وسواس خناس گفت : اين كار را به من واگذار، پرسيد از چه راهى آن را خنثى خواهى كرد؟ گفت : به آنان وعده مى دهم ، آرزومندشان مى كنم تا مرتكب خطا و گناه شوند، وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از يادشان مى برم . شيطان گفت : آرى تو، به درد اين كار مى خورى ، و او را موكل بر اين ماموريت كرد، تا روز قيامت .


ترجمه تفسير الميزان جلد 20 صفحه 692

مؤ لف : در اوائل جلد هشتم اين كتاب گفتارى در اين باره گذشت .
الحمد لله كه اين كتاب به پايان رسيد، و فراغت از تاليف آن در شب مبارك قدر يعنى بيست و سوم ماه مبارك رمضان سال هزار و سيصد و نود و دوى هجرى اتفاق افتاد و الحمد لله على الدوام و الصلوه على سيدنا محمد و اله و السلام .
مترجم : سپاس خداى را كه توفيق ترجمه تفسير الميزان را به اين بنده ناچيزش عطا فرمود، و ترجمه آخرين جلدش در روز عيد غدير به پايان رسيد. اميد آن دارم كه اين خدمت ناچيز در درگاه ربوبيتش و در پيشگاه مقدس خاتم الانبيا، و اوصياى گرام آن حضرت مقبول افتد. و خداوند عز و جل در اين ترجمه بركتى قرار دهد تا افراد بيشترى از آن منتفع گردند.
در اينجا به ياد خاطره اى كه با مرحوم استادم علامه طباطبائى داشتم افتادم كه فرمود: شخصى مرحوم پدرم را در خواب ديد، حال او را و نظرى كه به فرزندش دارد سؤ ال كرد، آن مرحوم فرموده بود از محمد حسين راضى نيستم ، زيرا او با نوشته هايش سرمايه كلانى براى خود فراهم آورده و چيزى به من نداده ، مرحوم استاد وقتى اين ماجرا را نقل كرد اشك از چشمانش جارى شد و به من فرمود: من ثواب تفسير الميزان را به روح والدينم اهدانمودم . به ايشان عرض كردم من نيز ثواب ترجمه آن را به روح والدينم اهدا نمودم ، اميد است خداى عزوجل به لطف و كرم خود اين هديه را با صفات مضاعف در حساب آنان بنويسد. از همه خوانندگان عزيز و محترم التماس دعا دارم .
و الحمد لله و الصلوه على رسول الله و على آله خزائن رحمه الله واللعن على اعدائهم اعداء الله .
سيد محمد باقر شريف موسوى ، معروف به سيد محمد باقر موسوى همدانى فرزند حجه الاسلام و المسلمين مرحوم سيد هادى گروسى تغمده الله بغفرانه .