دکلمه عید غدیر 2
اقيانوسي به وسعت ازل و ابد
يک روز دلم به جشن مولا عليه السلام مي رفت
در عيدِ غديرِ خُم به صحرا مي رفت
هر کوه که در برابر ميديدم
چون دستِ علي عليه السلام بود که بالا مي رفت
غدير ، برکه نيست ؛ دريايي است که از دلش ، اقيانوسي به وسعتِ ازل و ابد وَ به عمقِ تاريخِ درد ، سر برآورده است .
غدير ، سر آغاز رسالتِ آسماني تمام پيامبران خداست .
درختِ دين ، در غدير است که سر به ملکوت مي سايد .
امامتِ دوازده خورشيد ، در روشنِ چشم هاي غدير ، طلوع کرده است .
اينک ، دستِ تمامتِ اسلام است که بالا ميرود .
اينک ، دستِ نورانيِ قرآنِ ناطق است که تا عرش خدا اوج مي گيرد .
اينک ، زمين است که به آسمان ميبالَد
اينک ، خورشيد است که بر تابشِ خود بر علي عليه السلام ، به زمين فخر مي کند .
و اينک اين کلماتِ آسماني، از ملکوتِ کلامِ پيامبر عليه السلام منتشر مي شود که :
? هر که را من مولا و سرپرستِ اويم، پس علي عليه السلام نيز مولا و سرپرست اوست ؛ خدايا ! دوست بدار هر که او را دست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد ? .
علي عليه السلام ، آن نورِ اَزَلي است که پيش از آفرينشِ جهان، در ارگانِ هستي ، جاري بود .
علي عليه السلام ، آن هدايت کننده بزرگِ بهشت است که اگر دست هاي بيعت ، با او راستين بودند ، کام زمين ، در عطش عدالت نمي سوخت .
اگر جهان ، قدر غدير را ميدانست ، اکنون آسمان ها آرزو مي کردند که اي کاش لحظه اي به جاي اين کُره خاکي باشند !
هجدهم ذيحجه سالِ دهمِ هجري ، روزيست که هستي ، تمامتِ خود را به غدير بخشيد .
اين عيد بزرگ بر شما مبارک باد .
" روزبه فروتنپي "
فصل تازه ولايت<\/h3>
چيست اين بهار خجسته ؟ چيست اين لحظه شگفت زيبا ، زيباي شگفت ؟
انگار اين شگفتي تنها در آسمان نيست ؛ گويي کره زمين را هاله اي از انوار سبز ، احاطه کرده است ! گويي تکامل واپسين زمين ، در حال شکلگيري است ! اين تنها معجزه نوروز نيست . اين تنها شکوه آغازين بهار نيست . اين نور ، براي آسمانيان ، آشناتر از زمينيان است . امروز ، روز تمام زيبايي هاست ؛ روز تبلور عشق در تمام آينه هاست ؛ روز زيباي ? ولايت ? است ؛ روز تکامل مادي و معنوي آفرينش . امروز ، روز شکوفايي ولايت در قاموس خلقت است ؛ يک روز ? توحيدي ? زيبا که ترجمان ? عدل ? الهي در قامت ? امامت ? است ؛ ترجمان صداقتِ ? معاد ? در بلاغتِ ? نبوت ? ، نتيجه تلاش هزاران پيام آور الهي .
صداي دلنشين حضرت جبرئيل عليه السلام است و جان مشتاق حضرت رسول صلي الله عليه و آله .
نداي وحي ، جان و تن حضرت را مي آشوبد و تبسمي دلنشين ، بر لبهاي مبارکش مي نشيند . احساسي سبک و شعفناک ، سراسر وجودش را فرا گرفته است .
? کيست مولا ، آنکه آزادت کند ! ?
اينک زمان ، آغاز ديگري را تجربه مي کرد . فصلي تازه در حال شکفتن و تبلوري تازه در حال شکل گرفتن بود ؛ آغاز فصل عشق ، فصل ارادت ، فصل زيباي ولايت ؛ فصلي که مي طلبيد دست هاي حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله را براي توسل ؛ براي دعا : دعايي به زيبايي اجابت :
? اللهم وَالَ مَن وَالاهُ و عَادِ مَن عاداهُ ، وانصُرْ مَن نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ مَن خَذَلَهُ ?
... اندک اندک جمع ها به هم پيوست . نجوا ها به زمزمه هاي بلند بدل شد . آنگاه ، چشم ها فراتر از نگاه ها به چهره زيبا و متبسّم پيامبر صلي الله عليه و آله دوخته شد . سکوت ... سکوتي در نهايت زيبايي ، آسمان و زمين را در بر گرفت . اينک ، پيام آور خوبي ها بود و پيامي ديگر ؛ پيامي که باعث شادماني اهل دل و غمگيني نفاق پيشگان بود . پيام پيام آور مهرباني به همه رسيد . اينک کائنات بايد شاهد پيوند ? امامت و نبوت ? مي شد ؛ پيوندي که انوار آن ، با گره خوردن دست ها در همديگر ، تمامي آسمان و زمين را در برگرفت و ذره ذره هستي ، شروع به تسبيح ذات اقدس باري تعالي کردند .
اينک خداوند ، آرماني ترين انديشه را به پيامبر خويش ارزاني داشته بود ؛ انديشه اي که در جهان خاکي ، تحولي عظيم و در جهان افلاکي ، ذوقي سليم ، براي عبادت حضرت پرورگار به وجود مي آورد . گويي هنگام عاشقانگي ها بود ؛ هنگام به وجد آمدن تمامي سلولها ، با ذکر ? يا علي ?.
فرمود : هر کسي را که من مولاي اويم ، علي مولاي اوست ؛ مولايي که شما را از بند خودپرستي ها آزاد خواهد کرد ؛ ? کيست مولا ؟ آنکه آزادت کند ?.
هر دو دست ، نشان عظمت همديگر بودند ؛ عظمتي که خداوند ، آن را در اديان ديگر بشارت داده بود ؛ بشارت امامت و حکومت صالحين بر زمين ! بشارت فصلي که عدالت الهي را در نقطه نقطه زمين مستقر کند . بشارت ولايت مولا امير المؤمنين ، عدل مجسم خداوند در زمين .
درود خداوند بر امين وحي الهي و کشتيبان نبوت ، حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و روح نماز ، مولاي جوانمردان ، حضرت علي مرتضي باد .
<\/h3>
در عيدِ غديرِ خُم به صحرا مي رفت
هر کوه که در برابر ميديدم
چون دستِ علي عليه السلام بود که بالا مي رفت
غدير ، برکه نيست ؛ دريايي است که از دلش ، اقيانوسي به وسعتِ ازل و ابد وَ به عمقِ تاريخِ درد ، سر برآورده است .
غدير ، سر آغاز رسالتِ آسماني تمام پيامبران خداست .
درختِ دين ، در غدير است که سر به ملکوت مي سايد .
امامتِ دوازده خورشيد ، در روشنِ چشم هاي غدير ، طلوع کرده است .
اينک ، دستِ تمامتِ اسلام است که بالا ميرود .
اينک ، دستِ نورانيِ قرآنِ ناطق است که تا عرش خدا اوج مي گيرد .
اينک ، زمين است که به آسمان ميبالَد
اينک ، خورشيد است که بر تابشِ خود بر علي عليه السلام ، به زمين فخر مي کند .
و اينک اين کلماتِ آسماني، از ملکوتِ کلامِ پيامبر عليه السلام منتشر مي شود که :
? هر که را من مولا و سرپرستِ اويم، پس علي عليه السلام نيز مولا و سرپرست اوست ؛ خدايا ! دوست بدار هر که او را دست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد ? .
علي عليه السلام ، آن نورِ اَزَلي است که پيش از آفرينشِ جهان، در ارگانِ هستي ، جاري بود .
علي عليه السلام ، آن هدايت کننده بزرگِ بهشت است که اگر دست هاي بيعت ، با او راستين بودند ، کام زمين ، در عطش عدالت نمي سوخت .
اگر جهان ، قدر غدير را ميدانست ، اکنون آسمان ها آرزو مي کردند که اي کاش لحظه اي به جاي اين کُره خاکي باشند !
هجدهم ذيحجه سالِ دهمِ هجري ، روزيست که هستي ، تمامتِ خود را به غدير بخشيد .
اين عيد بزرگ بر شما مبارک باد .
" روزبه فروتنپي "
چيست اين بهار خجسته ؟ چيست اين لحظه شگفت زيبا ، زيباي شگفت ؟
انگار اين شگفتي تنها در آسمان نيست ؛ گويي کره زمين را هاله اي از انوار سبز ، احاطه کرده است ! گويي تکامل واپسين زمين ، در حال شکلگيري است ! اين تنها معجزه نوروز نيست . اين تنها شکوه آغازين بهار نيست . اين نور ، براي آسمانيان ، آشناتر از زمينيان است . امروز ، روز تمام زيبايي هاست ؛ روز تبلور عشق در تمام آينه هاست ؛ روز زيباي ? ولايت ? است ؛ روز تکامل مادي و معنوي آفرينش . امروز ، روز شکوفايي ولايت در قاموس خلقت است ؛ يک روز ? توحيدي ? زيبا که ترجمان ? عدل ? الهي در قامت ? امامت ? است ؛ ترجمان صداقتِ ? معاد ? در بلاغتِ ? نبوت ? ، نتيجه تلاش هزاران پيام آور الهي .
صداي دلنشين حضرت جبرئيل عليه السلام است و جان مشتاق حضرت رسول صلي الله عليه و آله .
نداي وحي ، جان و تن حضرت را مي آشوبد و تبسمي دلنشين ، بر لبهاي مبارکش مي نشيند . احساسي سبک و شعفناک ، سراسر وجودش را فرا گرفته است .
? کيست مولا ، آنکه آزادت کند ! ?
اينک زمان ، آغاز ديگري را تجربه مي کرد . فصلي تازه در حال شکفتن و تبلوري تازه در حال شکل گرفتن بود ؛ آغاز فصل عشق ، فصل ارادت ، فصل زيباي ولايت ؛ فصلي که مي طلبيد دست هاي حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله را براي توسل ؛ براي دعا : دعايي به زيبايي اجابت :
? اللهم وَالَ مَن وَالاهُ و عَادِ مَن عاداهُ ، وانصُرْ مَن نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ مَن خَذَلَهُ ?
... اندک اندک جمع ها به هم پيوست . نجوا ها به زمزمه هاي بلند بدل شد . آنگاه ، چشم ها فراتر از نگاه ها به چهره زيبا و متبسّم پيامبر صلي الله عليه و آله دوخته شد . سکوت ... سکوتي در نهايت زيبايي ، آسمان و زمين را در بر گرفت . اينک ، پيام آور خوبي ها بود و پيامي ديگر ؛ پيامي که باعث شادماني اهل دل و غمگيني نفاق پيشگان بود . پيام پيام آور مهرباني به همه رسيد . اينک کائنات بايد شاهد پيوند ? امامت و نبوت ? مي شد ؛ پيوندي که انوار آن ، با گره خوردن دست ها در همديگر ، تمامي آسمان و زمين را در برگرفت و ذره ذره هستي ، شروع به تسبيح ذات اقدس باري تعالي کردند .
اينک خداوند ، آرماني ترين انديشه را به پيامبر خويش ارزاني داشته بود ؛ انديشه اي که در جهان خاکي ، تحولي عظيم و در جهان افلاکي ، ذوقي سليم ، براي عبادت حضرت پرورگار به وجود مي آورد . گويي هنگام عاشقانگي ها بود ؛ هنگام به وجد آمدن تمامي سلولها ، با ذکر ? يا علي ?.
فرمود : هر کسي را که من مولاي اويم ، علي مولاي اوست ؛ مولايي که شما را از بند خودپرستي ها آزاد خواهد کرد ؛ ? کيست مولا ؟ آنکه آزادت کند ?.
هر دو دست ، نشان عظمت همديگر بودند ؛ عظمتي که خداوند ، آن را در اديان ديگر بشارت داده بود ؛ بشارت امامت و حکومت صالحين بر زمين ! بشارت فصلي که عدالت الهي را در نقطه نقطه زمين مستقر کند . بشارت ولايت مولا امير المؤمنين ، عدل مجسم خداوند در زمين .
درود خداوند بر امين وحي الهي و کشتيبان نبوت ، حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و روح نماز ، مولاي جوانمردان ، حضرت علي مرتضي باد .
<\/h3>
چيست اين بهار خجسته ؟ چيست اين لحظه شگفت زيبا ، زيباي شگفت ؟
انگار اين شگفتي تنها در آسمان نيست ؛ گويي کره زمين را هاله اي از انوار سبز ، احاطه کرده است ! گويي تکامل واپسين زمين ، در حال شکلگيري است ! اين تنها معجزه نوروز نيست . اين تنها شکوه آغازين بهار نيست . اين نور ، براي آسمانيان ، آشناتر از زمينيان است . امروز ، روز تمام زيبايي هاست ؛ روز تبلور عشق در تمام آينه هاست ؛ روز زيباي ? ولايت ? است ؛ روز تکامل مادي و معنوي آفرينش . امروز ، روز شکوفايي ولايت در قاموس خلقت است ؛ يک روز ? توحيدي ? زيبا که ترجمان ? عدل ? الهي در قامت ? امامت ? است ؛ ترجمان صداقتِ ? معاد ? در بلاغتِ ? نبوت ? ، نتيجه تلاش هزاران پيام آور الهي .
صداي دلنشين حضرت جبرئيل عليه السلام است و جان مشتاق حضرت رسول صلي الله عليه و آله .
نداي وحي ، جان و تن حضرت را مي آشوبد و تبسمي دلنشين ، بر لبهاي مبارکش مي نشيند . احساسي سبک و شعفناک ، سراسر وجودش را فرا گرفته است .
? کيست مولا ، آنکه آزادت کند ! ?
اينک زمان ، آغاز ديگري را تجربه مي کرد . فصلي تازه در حال شکفتن و تبلوري تازه در حال شکل گرفتن بود ؛ آغاز فصل عشق ، فصل ارادت ، فصل زيباي ولايت ؛ فصلي که مي طلبيد دست هاي حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله را براي توسل ؛ براي دعا : دعايي به زيبايي اجابت :
? اللهم وَالَ مَن وَالاهُ و عَادِ مَن عاداهُ ، وانصُرْ مَن نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ مَن خَذَلَهُ ?
... اندک اندک جمع ها به هم پيوست . نجوا ها به زمزمه هاي بلند بدل شد . آنگاه ، چشم ها فراتر از نگاه ها به چهره زيبا و متبسّم پيامبر صلي الله عليه و آله دوخته شد . سکوت ... سکوتي در نهايت زيبايي ، آسمان و زمين را در بر گرفت . اينک ، پيام آور خوبي ها بود و پيامي ديگر ؛ پيامي که باعث شادماني اهل دل و غمگيني نفاق پيشگان بود . پيام پيام آور مهرباني به همه رسيد . اينک کائنات بايد شاهد پيوند ? امامت و نبوت ? مي شد ؛ پيوندي که انوار آن ، با گره خوردن دست ها در همديگر ، تمامي آسمان و زمين را در برگرفت و ذره ذره هستي ، شروع به تسبيح ذات اقدس باري تعالي کردند .
اينک خداوند ، آرماني ترين انديشه را به پيامبر خويش ارزاني داشته بود ؛ انديشه اي که در جهان خاکي ، تحولي عظيم و در جهان افلاکي ، ذوقي سليم ، براي عبادت حضرت پرورگار به وجود مي آورد . گويي هنگام عاشقانگي ها بود ؛ هنگام به وجد آمدن تمامي سلولها ، با ذکر ? يا علي ?.
فرمود : هر کسي را که من مولاي اويم ، علي مولاي اوست ؛ مولايي که شما را از بند خودپرستي ها آزاد خواهد کرد ؛ ? کيست مولا ؟ آنکه آزادت کند ?.
هر دو دست ، نشان عظمت همديگر بودند ؛ عظمتي که خداوند ، آن را در اديان ديگر بشارت داده بود ؛ بشارت امامت و حکومت صالحين بر زمين ! بشارت فصلي که عدالت الهي را در نقطه نقطه زمين مستقر کند . بشارت ولايت مولا امير المؤمنين ، عدل مجسم خداوند در زمين .
درود خداوند بر امين وحي الهي و کشتيبان نبوت ، حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و روح نماز ، مولاي جوانمردان ، حضرت علي مرتضي باد .
<\/h3>
آحاد ملک چو سجده بر آدم کرد | بر نام علي و شوکت خاتم کرد |
در روز غدير خم نه تنها آدم | بر قامت مرتضي فلک سر خم کرد |
" سيد علي اصغر موسوي "
<\/h3>
**************************
سکوي جاودانگي<\/h3>
غدير ، دورنمايي از حقايق امامت بود در دقايق آن صحرا .
کاروانيان از حج بازگشته اند و سوغاتي از ? توحيد ? به همراه دارند . با استماعِ بياناتِ رسولِ مهرباني ، رو به ? نبوت ? آورده اند و اينک ? امامت ?.
کدامين طنين ، با آهنگي از ديار آينه ، مي تواند گل و گلشن را به سينه ها مهمان کند ؟ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاه .
کنارِ برکه ، سکوي جاودانگي بود که از يک سو اتمام دين را ديد و از ديگر سو ، آغاز معرفيِ همگانيِ علي را .
غدير نشان داد خدا عادل است و ولايت را در وجود سزاوارترين ، مستقرّ مي سازد . دستي ، جانشينِ دستي شد و از اين گل تازه ، افسردگيِ آن صحرا زدوده شد .
غدير ، برکه اي از تدبير بود براي رسيدن به رستگاري هاي پياپي ، رسيدن به هم صدايي و هم سويي .
غدير مي خواست تماميِ فاصله ها را به صفر برساند و به مار هاي خفته و مترصد ، طعم گس هلاکت بچشاند .
مي خواست تحريف ، در جامعه نيفتد .
کدام زخم ، با فراموشيِ اين ميثاق برابري مي کند آيا ؟!
عيدي آمد و سوزندگيِ آن بيابان ، خنکايِ بهار را لمس کرد .
برکه اي که ماناتر از اقيانوس بود ، امامت را به جريان انداخت .
غدير ، آبراهه اي بود به خشکزار انديشه هاي تمام اَعصار .
" محمد کاظم بدر الدين "
**************************
غدير ، عيد مي شود ؟
اين آخرين نظاره هاي خورشيد است . شلاق شن هاي روان و صداي زنگ بيگاه شتران ؛ آخرين تصوير دست ها و چشم هاي داغدار .
کوير ، دو زانو نشسته است ، سنگريزه ها و شن هاي داغ ـ حجة الوداع ـ نفس هاي گلوگير . صدايي نيست ؛ سکوت ، هياهوي حوالي را مي شکند .
سرهاي آوار بر زانون ، محزون و ماتم زده ؛ ? خداحافظ مکه ، مدينه ، شعب ... ?
اين آخرين کلماتيست که از گلوي خورشيد شنيده مي شود .
گرماي تابستان بر تن دقايق، عرق کرده است . خداحافظ ، هواي نفسگير مکه ، خداحافظ مدينه !
چشم مي چرخاند از زاويه وداع ، دست بالا برده است و چشم هاي نظاره گر را شاهد مي گيرد به پيماني که دست هايش را در دست هاي علي گره ميزند .
آرام آرام هياهو رنگ مي گيرد ـ لبخند ها و کينه ها ـ . دست هاي بيعت و خنجر هاي گره شده در مشت . سر بر گريبان هاي هاي اشک مي ريزند وداع با رسول را و رسول که صدايش در بيابان هاي تفتيده ، خواب خاک را مي شکافد که :
افراشتم دو دست که مي خواهمت علي | اين برکه شاهد است که مي خواهمت علي |
وقتي رسول دست علي را گرفته بود | لبخند ميزد و دلش اما گرفته بود |
بغض هايي تنومند ، زائراني خسته ، چشم هايي باراني ، سر بر گريبان اندوه ، آخرين نظاره هاي خورشيد .
خداحافظ ، رسول ! پس از سال ها تلاش ، سفرت را آغاز کرده اي به سوي آرامش ، به سوي معبود .
خداحافظ ، رسول ! بيست و سه سال سکوت علي ، نشاني از بيعت در اين هنگامه تاريخساز است .
يک لحظه محو شد اثر سنگريزه ها | خاموش شد دو چشم تر سنگريزه ها |
مرگ ستاره ها همه يک يک شروع شد | از آن دقيقه مرگ ملائک شروع شد |
ماهِ بدون پرتو خورشيد مي شود ؟! | حالا شما بگو که غدير عيد مي شود ؟! |
" حميده رضايي "
**************************
دست بيعت<\/h3>
از دوردست ، صدايي ، سکوت صدا را مي آشوبد . به گمانم صداي زنگ کاروان است که در همهمه وحشت افزاي تنهايي برکه مي پيچد .
اي کاش لحظه اي کنار من درنگ کنند تا تنهاييِ خود را با حضورشان قسمت کنم .
اي کاش آبي داشتم تا عطش و خستگي راه را با خنکاي وجودم فرو مي نشاندند ! غدير ، خسته و تنها ، سر در گريبان فرو برده و رؤياهايش را آه مي کشد .
کاروان نزديک و نزديکتر مي شود . ناگاه ، صدايي ، در سکوت کاروان پيچيد . صدايي ، حجاز را به لرزه افکند .
? بايستيد ! دهان هاي باز برگشتند | تمام گردنه هاي حجاز برگشتند |
همين که پرده خاموش کاروان افتاد | صدا دويد و در آغوش کاروان افتاد ? |
رفتگان را فرا خوانيد و جاماندگان را دريابيد که پيامي مهم دارم .
سکوت ، به زمزمه نشست . زمزمه ها بلند و بلندتر و موجي از همهمه در کاروان افتاد . دستان خدا در دست رسول اللّه صلي الله عليه و آله ، بالا رفت .
? مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاه ? . تاريخ سالخورده حجاز ، هنوز هم هجوم بي دريغ دستاني را که براي بيعت پيش مي آمدند ، به خاطر دارد .
شاد باش هاي آميخته با کينه فرود آمدند .
سيل تبريک هاي پياپي که بوي نفرت مي داد .
عقده ها سر باز کرده و زخم هاي چرکيني که متولد شد .
... و خدا ، ولايت علي عليه السلام را به انسان هديه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزاني داشت . چشمه حيات جاري شد تا بني آدم ، عطش بيحد و حصر خود را فرو بنشاند به زلاليِ محبت مولا .
و حب علي ، سرآغاز همه خوبي ها گشت . راه راست نمايان و دين خدا تکميل شد .
آينده تاريخ انسان ، به دست هاي ? يد اللهي ? علي سپرده شد تا در سايه سار محبت و عدالت بي دريغش ، به آرامش برسد .
باراني از رحمت ، باريدن گرفت . خدا ، مهر علي را به خاک هديه کرد و خاک ، بارور شد ، نام علي را به گوش آبها خواند و رود ها خروشيدند ، ياد علي را به درخت ها ، سپرد و درخت ها ، سبز شدند .
صداي هلهله مي آيد ؛ اما حزني غريب ، گلوي لحظات را مي فشرد غدير ، شاد و غمگين است .
اينجا نقطه آغاز دلتنگي هاي علي است ؛ شروع داستان حق طلبي فاطمه عليها السلام . غدير ، رنج روز هاي نيامده علي است ؛ ابتداي بيست و پنج سال خانه نشيني ذوالفقار .
غدير ، اولين پژواک از اندوه بيشمار ، چاه دلتنگي هاي مرتضي است .
" خديجه پنجي "
**************************
پيراهني از غدير مبارکت باد !<\/h3>
غدير ، نام اقيانوس بيکراني است که افق در افق ، با آسمان نسبت دارد و موج در موج ، هم آغوش عرش است . عرش ، از آخرين موج هاي غدير آغاز مي شود .
خوش به حال فرشتگان که هر شامگاه ، با سرخي شفق ، فوج فوج در زلال بيکران غدير بال مي شويند و در ساحل سبز غدير به نماز مي ايستند !
آدم از بهشت شروع شد و به زمين پيوست و سال ها در زمين گشت و گشت ؛ با شيون و اندوه . سرانجام ، غدير خم را يافت و از معبر غدير ، دوباره به بهشت بازگشت . در جاذبه اين خاکدان سخت ، غدير تنها بال پرواز به سمت بهشت است . ديگر هر چه هست ، خاک است ، خون است ، خاکستر است .
يکصد و بيست و چهار هزار چشمه از ازل تا به ابد جاري گشت و به غدير پيوست .
اينک غدير ، حاصل يکصد و بيست و چهار هزار چشمه زلال رسالت است که موج در موج ، عرفان و معرفت را فراراه انسان قرار داده است .
? فَصَلّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ? .
پس اگر هنوز ذوق تماشايت هست بيا به کرانه غدير بايست تا پنجره هايي از عرش در برابرت گشوده شود و تو را به تماشاي لوح و قلم ببرد .
هيچگاه آرزو کرده اي که تو در لب دريايي ، آهسته آهسته قدم بزني و فرشتگان ، فوج فوج از برابرت پرواز کنند ؟ اگر جوابت آري است ، در يک غروب ، دست از هر چه هست و نيست بشوي و تنها يک دل با خود بردار و در کرانه غدير برو ، ببين پرواز فرشتگان چقدر زيباست ، چقدر تماشايي !
هر کس که يک بار گذرش بر کرانه هاي غدير افتاده باشد ، ديگر هميشه مست است ، هميشه عاشق است . ديگر هيچگاه غم سراغش نخواهد آمد .
پس پيراهني از غدير مبارکت باد !
" قنبر علي تابش "
**************************
... برکه اي پر از پر پروانه<\/h3>
ظهر بود ؛
گرم و تن سوز ؛ خاک ها ، از شلاق شعله هاي خورشيد ، زخمي .
ظهر بود که صداي صاعقه زمان ، حادثه اي را رقم ميزد .
صدا ، پروانه اي مي شد که روي هزاران شانه خسته و خاک گرفته مي نشست .
برکه ، خودش را تا مرز دريا شدن باور کرده بود .
برکه ، روي پاهايش ايستاد و موج موج خنده بر چهره ميهمان ها پاشيد .
برکه ، ايستاده بود و بهار را در آغوش مي کشيد .
برکه ، تمام پروانه هاي تنش را در آسمان آبي صحرا رها کرده بود و در خودش نمي گنجيد .
غدير ديگر برکه نبود .
? غدير اي باده گردان ولايت | رسولان الهي مبتلايت |
ندا آمد ز محراب سماوات | به گوش گوشه گيران خرابات |
رسولي کز غدير خم ننوشد | رداي سبز بعثت را نپوشد ? |
غدير دف ميزد و بر طبل هاي شادي مي کوبيد .
ناگهان ، دست هاي خورشيد ، در دست هاي وحي گره خورد .
آسمان خودش را روي پاهاي خورشيد انداخت .
تمام ستاره هاي آسمان ، به شبنشيني چشمان خورشيد آمدند .
دست هاي وحي ، بالا مي رفت و دست هاي خورشيد را بالاتر مي برد .
هزاران باور ، ميديدند و تبريک مي گفتند .
? اشهد انک امير المؤمنين الحق الذي نطق بولايتک التنزيل و اخذ لک العهد علي الأمه ? .
غدير فرياد مي کشيد و دهانهاي تعجب ، خشک شده بود .
غدير فرياد مي کشيد و صداي پاي بهار ، تا آسمان هفتم پيچيده بود .
غدير فرياد مي کشيد و رسول ، طنين صدايش را در برکه به نجوا نشانده بود .
? من کنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ?.
"ابراهيم قبله آرباطان "
**************************
مادرِ دريا ها<\/h3>
رفتگان برگردند و نيامدگان شتاب کنند ! در اين نقطه تاريخ و در آبگير آرزوي رسول اللّه صلي الله عليه و آله ، آينده اسلام رقم مي خورد . اين آبگير خشک ، مادر درياهاست و استسقاي عشق را چارهاي جز غدير نيست .
اينجا بايستيد و آه بکشيد و بخنديد و پاي بکوبيد و گريه کنيد ؛ زندگي فاصله گريه و خنده است و اينجا خنده ها و گريه هاي تاريخ رقم مي خورد .
شادي امروز ، آي هاي براي فرداست . جشن غدير ، فرياد غربت علي است ؛ فرياد حقانيت فاطمه .
اينجا آينده اسلام رقم زده مي شود .
بشتابيد ! زود ، دير مي شود ، اگر نفروشيد دل را و نخريد ولاي علي را ، دچار سقيفه مي شويد .
بشتابيد ! دروازه بهشت اينجا باز مي شود . بشتابيد تا غدير تمام نشده .
" حسين اميري "
**************************
در غدير بود که ...<\/h3>
غدير ، سفر هاي است که براي تمامي گلها پهن کرده اند .
غدير ، گلبانگ عاشقانه و جاودانه هستي است .
غدير ، يک اتفاق ساده نيست ؛ يک گزينش رحماني است .
غدير ، يک کلمه نيست ، يک برکه نيست ؛ يک درياست ؛ رمزي است بين خدا و انسان .
غدير ، گل هميشه بهار زندگي است . دريايي بيکرانه است ؛ جاري بر جان هاي پاک و انديشه هاي تابناک .
غدير ، تجلي خواست خالق ، روح آفرينش ، برانگيزاننده ستايش و دست هاي بلندي است که انسان خاکي را به افلاک مي کشاند .
غدير ، ريزش باران الطاف رحماني بر گلزار جان هاي تشنه است .
غدير ، برکت همه احساس هاي معنوي و درياي جاري خيرات نبوي است .
در غدير بود که تيرگي ها فراري شدند و نورانيت محض ، خودنمايي کرد .
در غدير بود که قيافه ايمان ، تماشايي شد و شاخه هاي عشق ، بر تن ايمان روييد .
در غدير بود که درخت هستي ، به کمال رسيد .
در غدير بود که قرابت انسان با خدا آشکار شد .
در غدير بود که نيلوفر عشق ، بر گرد محور زمين پيچيد .
در غدير بود که جوانه جاودانه ولايت عاشقانه ، سر برکشيد .
" حمزه کريم خاني "
**************************
پرده آخر<\/h3>
صحنه تاريخ ، آماده ؛ شروع داستان
تک تکِ نقش آفرينانش عزيز و مهربان
يک نمايشنامه زيبا و جالب ، خواندني
کارگردان توانايش ، خداوند جهان
پرده اول : صداي مبهم يک قافله
مي شکافد سينه خشک کويري ناتوان
بوي باران ، بوي ناب اتفاقي بي نظير
عطر آواز ملايک در سکوت کاروان
منبري بسيار ساده ، پله پله تا خدا
ايستاده قلب عالم بر بلنداي جهان
چشم ها خاموش ، سرشار از سؤالاتي شگفت
هان ! چه مي خواهد بگويد خاتم پيغمبران
مي گشايد لب ، به ? بسم اللّه الرحمن الرحيم ?
مي برد بالاي سر، دست ولايت ناگهان ...
پرده دوم : صداي همهمه ، باران نور
رقص و آواز و شميم هلهله در آسمان
روزگار از شوق فرياد ? علي ? سر مي دهد
با ولايت بيعتي جاويد مي بندد زمان
پرده آخر : کسي از نسل تاريخ غدير
مي رسد با ذوالفقاري انتهاي داستان
" خديجه پنجي"
**************************
غدير ، معيارى که بدنيا آمد <\/h3>
آرى ... خم !
شربدار ولايت
غدير حادثات
و ميان منزل افشاى رازهاست .
بنگريدش
که بر اوج دست و بازو
در چنگ چنگالى از نور
ايستاده است
به ابرها نزديکتر تا به ما
و نگاه نمى کند
نه در چشمان مشتاق
نه در ديدگان دريده از حسد .
به اين ترانه گوش کنيد
که در هفت آسمان مى طبپد :
? هر که مرا مولاى خويش بداند اينکه فرا چنگ من ايستاده مولاى اوست ? . آرى
امروز همه چيز کامل است
معيارى بدنيا آمده
که در سايه اش
نيک و بد از هم مشخصند .
در اين زلال ، بايد جان را به شستشو نشست
در غدير ، يک تاريخ تبلور پيدا کرد .
و بدين سان ، آن دشت که ديروز گمنامش ،
کندى و سستى قافله ها را مى زدود ،
امروز ،
طلوع آفتاب ولايت را بستر شد .
آن برکه آب ، ميانه کويرى برهوت ،
که رنج و خستگى مسافران را به جان مى خريد ،
امروز ،
چشمه جوشان و هميشه جارى پهنه آرمان هاى والا گشت .
بدين سان بود که پيامبر ( درود خدا بر او و خاندانش )
ندا در داد :
آنها که بى ولايت على ( سلام خدا بر او ) رفته اند ،
باز گردند و
در کناره غدير ، ? آينه بلند اى آسمان کوير ?
با حماسه ساز نهضت اسلام ، روح مطهر زمان ،
بيعتى دوباره کنند ،
و در طبيعت حقيقت ، تنفسى روح نواز و مستى زا ...
و اينگونه بود که به يکباره ،
از کالبد بى جان يک دشت پر سکوت
غوغاى اجابت و پذيرش برخاست . و هياهوى سر در گم انسانى ،
در بازتاب مرز هاى روشنى و جاودانگى
جوششى مداوم يافت ،
بيراهه ها ، نهاده شد ،
و حجت در جانشان بياميخت .
راستى را ،
مگر خورشيد در غروبش ،
ماه را به نور افشانى ، نمى گمارد ؟
و مگر دريا ،
ابر را ،
از خود و براى خود ، غنا نمى بخشد ؟
در اين زلال ، بايد جان را به شستشو نشست و از اين دريا ، بايد گوهر هاى ناب به دست آورد .
در غدير که به چه مى انديشد ؟
در غدير گويا محمد صلى الله عليه و آله مى انديشد :
بدون على عليه السلام چگونه خواهد رفت ؟
و على عليه السلام مى انديشد :
بدون محمد صلى الله عليه و آله چگونه خواهد رفت ؟
و على عليه السلام مى انديشد :
بدون محمد صلى الله عليه و آله چگونه خواهد ماند ؟
و مردم بين همين رفتن و ماندن است که به ابهامى شگفت گرفتار آمده اند :
اين همان محمد صلى الله عليه و آله است که مى ماند ، اگر با على بيعت مى کرديم ،
و اين حتى على عليه السلام است که مى رود ، اگر بيعت را شکستيم !!
توده مردم به چگونگى بيعت مى انديشند و سران توطئه به شکستن بيعت ...!!